واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: (الهيات فلسفى)1 اصطلاحى است كه در سالهاى اخير در بين فلاسفه و الهيدانان غرب جهت اشاره به رويكرد فلسفيِ خاصى به موضوعات كلامى/الهياتى به كار رفته است. در بخش عمده اى از قرن بيستم, الهيات فلسفى نه از سوى فيلسوفان و نه از سوى الهيدانان, جدى گرفته نشد. فيلسوفان به خاطر نبود پختگى و مهارت فلسفى در نوشته هاى اين حوزه, به الهيات فلسفى ايراد گرفته اند. از سوى ديگر, الهيدانان نيز تمايل كمى به الهيات فلسفى نشان داده اند. زيرا تلاشهايى كه در تحليل و استدلالهاى دقيق به كار گرفته شده بود, هيچ گونه ارتباطى با موضوعات و مسائل مورد علاقه و پويايِ الهيدانان نداشت. آنها سخت سرگرم تلفيق و منسجم كردن انديشه دينى با حيات اجتماعيِ معاصر بودند. اما در طى 25سال اخير اين وضعيت تغيير يافته است. فيلسوفانى كه مهارت فنى آنها كاملاً شناخته شده بود شروع به نوشتن آثار بسيار خوب فلسفى درباره موضوعات الهيات نمودند.
[علل انكار دين در غرب و تغيير نگرش دانشمندان نسبت به آن]
انكار دين در غرب به دو دسته از دلايل رخ داد: 1) دلايلى كه مربوط به [وجود] تقابل آشكار ميان دين و علم بود; 2) دلايلى كه به ديدگاههاى اجتماعى, سياسى و اخلاقى مربوط مى شد. در سالهاى اخير, نگرش روشنفكران نسبت به هر دو دسته تغيير يافته است; امروزه بسيار بيش از دوران اوج پوزيتيويسم, دانشمندان به اين مطلب پى برده اند كه ديگر نيازى نيست كه علم را رقيب دين بدانيم; امروزه نظريه هاى معرفتى اى مطرح شده اند كه امكان توجيه عقلى را هم براى باورهاى دينى و هم براى باورهاى علمى فراهم مى آورند. نگرشهاى اجتماعى, سياسى و اخلاقى اى كه پيش از دهه 1970 رايج بودند, جاى خود را به ديدگاههايى داده اند كه به انتقاد از تفكر ليبرال/چپ گرا مى پردازند. رونق مجددى كه امروزه الهيات فلسفى پيدا كرده است, ريشه در همين دو نوع تغييرى دارد كه در نگرشها رخ داده است; در عين اين كه الهيات فلسفى به طور غير مستقيم باعث تقويت اين تغييرات شده است.
در همان هنگام كه اين پيشرفتها در حال وقوع بود, الهيدانان بحث جدى اى را درباره اهميت مباحث دينى غير مسيحى براى تفكر مسيحى, آغاز كرده بودند. الهيدانانى چون جان هيك,2 و. كانتوِل اسميت3 و هانس كانگ4 با جديت بسيار استدلال مى كردند كه اين آموزه كه نجات5 منحصراً از طريق سنت مسيحى دست يافتنى است, به لحاظ عقلى غير قابل دفاع است. آنها در كنار حفظ پيروى و تبعيت خود از سنت مسيحى, اظهار داشتند كه آموزه هاى الوهيت مسيح6 و تثليث7 بايد دوباره تفسير شوند, و نيز مايل بودند تصديق كنند كه به يك معنا مى توان پذيرفت كه (قرآن) كلام خدا باشد. الهيدانان چنين مسائلى را تحت عنوان (كثرت گرايى دينى)8 بحث مى كنند. با اين كه در الهيات فلسفيِ [سالهاى] اخير موضوع كثرت گرايى دينى عمده ترين بحث نبوده است, توجه رو به رشدى به اين جهت معطوف گشته است.9
در اين زمينه شايد به خوبى ندانيم كه ـ اگر اساساً چيزى بتوان يافت ـ چه چيزى را مى توان در انديشه اسلامى اخير يافت كه مربوط به الهيات فلسفى غرب باشد. گاه برخى نويسندگان غربى توقع يافتن هرگونه گرايش فلسفى را در انديشه اسلاميِ متأخر تحقير كرده اند; زيرا آشنايى آنها محدود به نويسندگان مسلمانى بوده است كه فاقد دانش فلسفى يا حتى مخالف فلسفه بوده اند. اما در سنت فلسفى و كلاميِ شيعى مطالب فراوانى را مى يابيم كه نسبت به مسائلى كه فلاسفه مسيحى در الهيات مسيحى مطرح كرده اند, از اهميت بسزايى برخوردار است. مطمئناً يكى از بهترين راههاى آشنايى با الهيات/ كلام فلسفى شيعه, آثار (علامه طباطبايى) است. جايگاه معتبر او در جهان اسلام به عنوان مفسّر قرآن, كه توأم با تخصص فلسفى اوست, به اثر وى منزلتى بخشيده است كه به مراتب, توجهى بيش از آنچه تاكنون از سوى دانش پژوهان تطبيقى دين [=مطالعه تطبيقى اديان] و الهيات فلسفى بدان مبذول شده است, مى طلبد.
ممكن است برخى از خوانندگان مسلمان بپرسند چرا بايد مسلمانان دغدغه پرداختن به مسائل و مشكلاتى را داشته باشند كه در بستر الهيات فلسفى غرب مطرح گشته اند؟ بايد گفت كه اين كار چند دليل دارد: اولاً, با تدوين و ارائه پاسخى اسلامى به چنين مسائلى, مى توان عزت سنت اسلامى را كه متأسفانه غالباً به خاطر دشمنيهاى سياسى لطمه خورده است, به دست آورد. ثانياً, اين كار براى كسانى كه غالباً ديدگاه خود را درباره انديشه اسلامى محدود به قرون ميانه10 كرده اند, موقعيتى مناسب فراهم مى آورد تا با سنت پوياى الهيات فلسفى اسلام آشنا شوند. ثالثاً, اين گونه اشتغالات عقلى سهم بسزايى در رشد آگاهى عميق از دشوارى موضوعات مورد بحث دارد و ممكن است باعث ارتقاى بيشتر رشد انديشه اسلامى درباره مسائل مختلف گردد.
اين كه اخيراً در غرب علاقه به الهيات فلسفى افزايش يافته است, حاكى از احساس نياز صادقانه اى است كه به جدى گرفتن دوباره دين (بعد از آن كه بسيارى از روشنفكران آن را به عنوان چيزى ناسازگار با منظر علمى جديد, كنار نهاده بودند) وجود دارد. بسيارى از كسانى كه از كليساها دلزده و مأيوس شده بودند, در حال بازگشت به آن هستند. با اين حال, مشكلاتى كه باعث نارضايتى عمومى از دين گرديده اند هنوز برطرف نشده اند. در غرب, مشكلاتى كه گريبانگير مسيحيت است نوعاً شايع و عمومى شده و به عنوان مشكلات دين فى نفسه, تلقى گرديده اند. كم هستند كسانى كه تصور مى كنند كه اسلام از كاستيهايى كه باعث نارضايتى آنها از مسيحيت گشته است, مصون است. مثلاً يكى از مهم ترين تعاليم مسيحيت آموزه تثليث مى باشد. با اين حال, از زمان قرون ميانه تاكنون همه الهيدانان تصديق كرده اند كه اين آموزه, آموزه اى است كه بايد آن را امرى ايمانى [و مربوط به قلمرو ايمان] دانست; قلمروى كه در آن, ايمان به عنوان راهى براى پذيرش امورى تلقى مى شود كه براساس معيارهاى عقلى قابل پذيرش نيستند. الهيدانان جديد چندان پيش رفته اند كه مى پذيرند كه اين آموزه يك راز بوده, غير قابل دفاع عقلانى است. شمارى از فيلسوفان دين معاصر همچون پيتر وَن اينوَگِن11 و توماس. وى. موريس12 تلاش كرده اند كه از سازگارى عقليِ اين آموزه دفاع فلسفى كنند. اينجاست كه ارتباط انديشه علامه طباطبايى بسيار روشن مى گردد. بسيارى از مباحث فلسفى اى كه در سرتاسر تفسير او, الميزان, آمده است براى نشان دادن ناسازگارى آموزه تثليث و دفاع از توحيد مطلق الهى مطرح شده اند. مرحوم آيت اللّه حسينى تهرانى بسيارى از عبارات مربوط به اين موضوع را در كتاب خود, مهر تابان, گرد آورده است. عقل گرايى لاينفك الهيات اسلامى به وضوح, در اين مباحث نشان داده شده است; در اين مباحث همچنين تفاوت عقلى گرايى موجود در اسلام با غير عقلى بودن گرايشهايى كه در الهيات جديد مسيحى ديده مى شود و در آن تناقضات فكرى با رمز و راز خلط مى شود, به وضوح بيان شده است. از سوى ديگر, آثار علامه طباطبايى درباره موضوعات تصوف اسلامى يا (عرفان) نشان دهنده حساسيت و دركى عميق نسبت به تصوف حقيقى اى است كه حتى اگر خود را در قالب تناقضات آشكارى نشان دهد, باز هم عقلى است. بدين ترتيب, آثار علامه طباطبايى نه تنها نمونه اى از كلام اسلامى را, كه هم امروزى و هم عقلى است, بلكه يك عرفان عقلى را نيز فراروى ما قرار مى دهد.
ولى ممكن است دانشجوى فلسفه غرب كه از روى عادت, به دنبال عناصر بديع و ويژه در انديشه يك فيلسوف است, به اهميت آثار علامه طباطبايى پى نبرد. علامه مدافع مكتب فكرى اى است كه پايه گذار آن ملاصدراست و به (حكمت متعاليه) موسوم است. اين منظر فلسفى تأثير بسزايى در كلام شيعى معاصر نهاده است كه تا حدى شبيه به تأثير آكويناس بر الهيات كاتوليك است. بخش عمده اى از كلام/الهيات فلسفى علامه را مى توان در آثار ملاصدرا يا خواجه نصيرالدين طوسى يافت; اما اين امر به جاى آن كه از اهميت آن بكاهد, تأكيد كننده هماهنگى كلام/الهيات علامه با سنتى است كه در بستر آن قرار گرفته است.
الهيات/كلام علامه, همانند الهيات فلسفى معاصر غرب از تعاريف دقيق, براهين قياسى و تمايزات دقيق موجود در بين مواضع رقيب استفاده مى كند. اينها ويژگيهايى هستند كه در آنها سنت تحليلى (به معناى عامِ)13 الهيات فلسفى انگليسى ـ آمريكايى با سنت شيعى اشتراك دارند. سنت شيعى منعكس كننده تمايل ابن سينا به منطق و تأثير فوق العاده اى است كه بعدها منطق وى بر فلسفه اسلامى گذاشت. اما ديدگاه فلسفه تحليلى درباره اين كه چه چيزى را مى توان بدون استدلال پذيرفت بسيار متفاوت از ديدگاه فلسفه اسلامى است. بنابراين, دانش پژوه غربيِ فلسفه اسلامى بايد ياد بگيرد كه تمايل به رد استدلالهايى را كه بر پايه مقدمات غير موجه است, در خود فرو نشاند و فراتر از مقدمات بيان شده, به دنبال بينشهاى عقليِ اساسى ترى برآيد كه غالباً مغاير با مفروضات غربى معاصر است.
[مهم ترين تفاوت الهيات معاصر مسيحى و اسلامى]
برجسته ترين تفاوت الهيات معاصر مسيحى و اسلامى آن است كه در حالى كه مسيحيان معتقدند خداوند شخص14 است, مسلمانان معبودى غير شخصى15 را پرستش مى كنند. اين تفاوت به رغم اهميتى كه در بسيارى از موضوعات الهياتى دارد, عمدتاً به يك اندازه از سوى مسيحيان و مسلمانان مورد بى توجهى قرار گرفته است. با اين حال, مسيحيان همه جا با قاطعيت مى گويند كه خدا شخص است, ولى مسلمانان عادى بى درنگ آن را رد مى كنند. غالباً كسانى كه در سنت مسيحى تحقيق مى كنند خداباورى16 را به گونه اى تعريف مى كنند كه اعتقاد به شخص بودن خدا را ايجاب مى كند. از همين رو, دايرةالمعارف فلسفه چنين آورده است: (theism (خداباورى) يعنى اعتقاد به خداى واحدى17 كه الف ـ شخصى, ب ـ شايسته پرستش ج ـ جدا/مستقل از عالَم, اما د ـ همواره فعال/تأثيرگذار در آن است.) 18 جان هيك مى پذيرد كه خداباورى دقيقاً به معناى اعتقاد به وجود معبود است, اما معمولاً به معناى اعتقاد به خداى مشخص/متشخص به كار رفته است.19ريچارد سوين برن20 مى گويد خداباور21 كسى است كه معتقد است خدايى وجود دارد كه (شخص و بدون جسم (يعنى روح) است, خدايى كه سرمدى,22 آزاد23, قادر به انجام هر كارى24, عالم به همه چيز25, خير كامل26 متعلَّق واقعيِ عبادت و اطاعت بشر27, خالق و قيّومِ28 جهان) است. 29و جى. ال. مكى30 در حالى كه به دفاع از الحاد مى پردازد تعريف سوين برن از خداباورى را تأييد مى كند.31
[ويليام آلستون و الهيات فلسفى معاصر]
بى شك نمى توان براى الهيات فلسفى معاصر مسيحيت نماينده اى بهتر از ويليام آلستون ـ كه آثارش الگويى براى دقت تحليلى و بينشهاى فكرى است ـ يافت. وى مى نويسد: خداوند ـ براساس تلقى اديان توحيدى/خداباور ـ فاعل شخصِ برتر يا غايى است كه افعالش را در پرتو معرفت, اغراض و اهداف به انجام مى رساند.32
گرايش آلستون و ديگر نويسندگان فوق, تأكيد بر شباهتهاى موجود ميان خدا و انسان است. يكى از دلايل اين امر, اين پندار است كه اگر تلقى ما از خدا موجودى باشد كه بيش از حد, متفاوت از انسان است, هرگونه ادعايى درباره خدا نامفهوم خواهد شد. اين تصور بر آن است كه ما درباره انسانها مى دانيم كه تصميم گرفتن, دانستن امور مختلف و عمل كردن به چه معناست. بنابراين, اگر بخواهيم بدانيم مراد از نسبت دادنِ علم, تصميم و عمل به خدا چيست, بايد منظورمان چيزى باشد كه به طور تنگاتنگ مشابه چيزى است كه در مورد انسانها مد نظر داريم. يكى از افراطى ترين پيامدهاى اين گرايش در بين الهيدانان مسيحى, (الهيات پويشيِ)33 (چارلز هارتسهورن)34 است. هارتسهورن معتقد است كه تلقى قرون وسطايى از خدا نامفهوم است و پيشنهاد مى كند كه خداوند موجودى شبيه تر به شخص در نظر گرفته شود; به گونه اى كه تغييرپذير, كمال پذير و زمانمند بوده, بر علمش افزوده شود.… آلستون كه شاگرد وى بود اين ادعا را رد كرد, اما كوشيد تا الهياتى را بنا نهد كه علاوه بر آن كه تا حد امكان, ديدگاه شخص انگار35 از خدا را در خود داشته باشد, تعالى و تنزيه الهى را هم, كه با الهيات قرون ميانه عجين شده بود, حفظ كند. دليل ديگر اين تأكيد بر ماهيت شخصى خداوند در الهيات جديد مسيحى آن است كه اين تلقى را نسبت به كتاب مقدس مطابق تر [و با ظاهر آن سازگارتر] مى ديدند. واكنش بسيارى از الهيدانان جديد مسيحى به حملاتى كه بر الهيات شده, و در آثار هيوم و كانت ديده مى شود, آن بود كه الهيات را كاملاً از فلسفه جدا كنند. برخى گفته اند الهيات مسيحى قرون ميانه به جاى آن كه صرفاً به مفاهيمى كه در وحى الهى يافت مى شود, بپردازد, با به كار بردن مفاهيم فلسفيِ يونان به بيراهه رفته است. رابرت كامينگز نِويل با اعتراض به اين ديدگاه اظهار داشت كه [حتى] تفكر يهودى قبلاً و پيش از عصر مسيح, صبغه يونانى به خود گرفته است و خرده گيران بيش از حد, تقابلِ نظرات آتن با اورشليم را مورد تأكيد قرار داده اند.36
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 266]