واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: حدیث قرطاس، اثبات نفاق عمر بن خطاب
توهین عمر بن خطاب به پیامبر در آخرین روزهای زندگی حضرت رسول
خداوند در قرآن سه گروه را براي ما معرفي ميكند:
1- مومنين: كساني هستند كه تسليم امر خدا و رسولند.
«إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» (النور : 51)
2- كافرين: افرادي كه حرف خدا و پيامبر را نميپذيرند.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُون» (المائده : 104)
3- منافقين: از پيامبر اعراض كرده و مردم را از رسول الله باز ميدارند.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً» (النساء : 61)
پس طبق اين آيه يكي از نشانه منافقين جلوگيري از پيوستن مردم به رسول الله (ص) است (توجه كنيد آيه نميگويد از گرويدن مردم به خدا و رسول جلوگيري ميكنند بلكه فقط ميگويد نميگذارند مردم به سمت رسول بروند) اما بايد ببينيم كه اين خصوصيت (بازداشتن مردم از رسول) در كدام يك از صحابه و اطرافيان پيامبر وجود دارد.
با رجوع به معتبرترين منابع حديثي در نزد شيعيان و پيروان مكتب خلفا به واقعهاي غمانگيز در آخرين پنجشنبه از عمر مبارك پيامبر(ص) بر ميخوريم كه به حديث قرطاس معروف است.
در اين روز پيامبر(ص) از اطرافيان خود خواستند تا قلم و كاغذي بياورند تا ايشان(ص) چيزي بنويسند كه امت بعد از شهادت پيامبر(ص) گمراه نشوند در ابتدا چنين به نظر مىآيد كه همه صحابه با شنيدن اين خواسته نبي مكرم اسلام(ص)، با شوق و علاقه فراوان قلم و كاغذي حاضر كردند، تا پيامبر اكرم(ص) وصيت نامهاش را بنويسد، زيرا از يك سو اطاعت از دستور رسول خدا(ص) واجب است و از سوى ديگر، اين نوشته به هدايت جاويدان و ترك ضلالت آنان پيوند مىخورد، و پيامبر(ص) در بستر بيمارى و شهادتش نزديك بود و طبعاً كلماتى جامع و ويژهاى را عرضه مىكردند، از اين رو، بايد براى دريافت اين دستورالعمل از سوى پيامبر و پيشواى خود، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت، قلم و كاغذ حاضر كنند، ولى شگفت آور آنكه جمعى از صحابه (در راس آنان عمر بن خطاب) با آن به مخالفت برخواستند!
راستى عكس العمل بعضى از آنان باوركردنى نيست! اما واقعيت دارد، و با اين كار مانع نوشتن پيامبر(ص)، به طريق اولي باعث گمراه شدن امت بعد از پيامبر(ص) و باعث دور شدن مردم از پيامبر(ص) شدند زيرا گفتند كتاب خدا برايمان بس است (و هيچ احتياجي به نوشته پيامبر نداريم)، به آيه بر ميگرديم و با كمي دقت همان نشانه منافقين در اين آيه (سوره نسا آيه 61) يعني دور كردن مردم از پيامبر(ص) را در بين صحابهاي كه در راس آنها عمر بن خطاب است را نيز ميبينم.
شرح حديث قرطاس
مواردي كه صحابه متعبد به نص شده اند بيش از آن است كه احصا شود، از ميان همه موارد، توجه به مصيبت روز پنجشنبه كه از مشهورترين قضايا و بزرگترين مصيبتها است كفايت ميكند. انشاء الله موارد ديگر را در آينده ذكر خواهيم كرد.
اصحاب و نويسندگان صحاح، سنن، تاريخ و اخبار همگي آن را آوردهاند. از جمله برجستهترين عالم اهل سنت، بخاري از ابن عباس نقل ميكند:
به هنگام احتضار پيامبر(ص) عدهاي از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت بودند، حضرت فرمودند: «بياوريد تا برايتان نوشتهاي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد.» عمر گفت: «درد بر او غلبه كرده، قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را كفايت ميكند.» بين افراد اختلاف افتاد، به نزاع و مخاصمت كشيد. بعضي گفتند كاغذ را حاضر كنيد تا پيامبر نوشتهاي برايتان بنويسد كه پس از آن گمراه نشويد و بعضي گفته عمر را تكرار كردند. پس آنگاه سر و صدا و اختلاف نزد پيامبر بالا گرفت تا حضرت به آنان فرمودند: «برخيزيد»
ابن عباس همواره اين سخن را ميگفت كه تمام مصيبتها وقتي بود كه با اختلاف و سر و صدايشان بين پيامبر و آنچه حضرت ميخواستند بنويسند حائل شدند.
اين حديث از احاديثي است كه در صحت و صدور آن هيچ جاي سخن و ترديد نيست حتي بخاري و مسلم نيز در چندين جاي كتب خود آن را آوردهاند.
صحيح بخاري احاديث 114 ، 3053 ، 3168 ، 4431 ، 4432 ، 5669 ، 7366 ، صحيح مسلم ح 4124 و ...
احمد بن حنبل و ساير نويسندگان سنن و اخبار اين حديث را از ابن عباس نقل كرده اما در آن تصرف نمودهاند، زيرا لفظ اصلي كه از عمر بن خطاب صادر شده اين بوده «ان النبي يهجر» (پيامبر هذيان ميگويد) اما آنها اينگونه نقل كردهاند «ان النبي قد وقع عليه الوجع» (درد بر پيامبر غالب شده است) دليل اين سخن و آنچه ميتواند شما را به اين سخن راهنمايي كند اين است كه محدثاني كه نام شخص مخالف (عمر بن خطاب) را نياوردهاند به عين لفظ معارضه (هذيان گفتن رسول الله) تصريح كردهاند.
بخاري از ابن عباس نقل ميكند: پنجشنبه چه پنجشنبهاي سپس ابن عباس آنقدر گريست كه سنگ ريزههاي جلويش تر شد. سپس افزود روز پنجشنبه درد بر پيامبر سخت گرفت، فرمود كاغذي بياوريد تا براي شما نوشتهاي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد آنگاه به نزاع پرداختند در اين وقت گفتند «هجر رسول الله» (پيامبر عقلش را از دست داده، هذيان ميگويد) پيامبر فرمودند مرا واگذاريد در همين حاليكه هستم برايم بهتر است تا آنچه مرا به آن ميخوانيد. پيامبر به سه چيز هنگام مرگ وصيت كردند: مشركان را از جزيره العرب خارج كنيد، به آناني كه به مدينه ميآيند همانطور كه من جايزه ميدادم جايزه دهيد (راوي گويد) سومي را فراموش كردهام. (آن چيزي را كه فراموش شده غير از آنچه پيامبر ميخواست براي آنها بنويسد كه از گمراهي نجات يابند چيزي نبوده است. سياست، محدثان را به فراموشي آن واداشته است.)
صحيح بخاري ح 3053
اين حديث را مسلم و ساير محدثان نيز با اندكي تفاوت نقل كردهاند. كسي كه حول اين مصيبت بزرگ در صحاح و سنن به مطالعه و تحقيق بپردازد متوجه ميشود اولين كسي كه آن روز گفت: «هجر رسول الله» (رسول الله هذيان ميگويد) عمر بن خطاب بود و ديگران از او پيروي كرده و حرف او را تكرار كردند، عمر بن خطاب افزود «حسبنا كتاب الله» (كتاب خدا ما را بس است) گويا پيامبر موقعيت كتاب خدا در ميان آنها را نميدانستند؟ و يا آنها از پيامبر به خواص و فوائد قرآن آگاهتر بودند! اي كاش به همينها اكتفا ميكردند و پيامبر را با آن كلمات ناراحت نميكردند كه: «رسول خدا هذيان ميگويد» در صورتيكه حضرت در حال احتضار بين آنها بود. آه چه زيبا با نبي خدا، رحمه للعالمين وداع كردند!! آيا اين فرد لياقت خلافت بر مسلمين را دارد؟ گفتند كتاب خدا ما را بس است! اما گويا تا به حال قرآن را نخوانده بودند كه گفتند پيامبر هذيان ميگويد. خداوند ميفرمايد هرآنچه رسول ما گويد مبتني بر وحي است (النجم : 3-4) و آيا آياتي كه به اطاعت از رسول الله دستور ميدهد را نخوانده بودند؟
اما حقيقت اين است كه آنها ميدانستند آن حضرت (ص) ميخواهند عهد و پيمان خلافت را محكمتر كنند و نص بر وصايت و خلافت اميرالمومنين علي (ع) و ائمه هدي (ع) را به طور عموم مؤكد سازند. لذا حضرت(ص) را از اين كار بازداشتند.
با توجه به اين كه نبي مكرم اسلام (ص) از اول بعثت نسبت به قضيه خلافت بعد از خويش و جانشينياش اهتمام داشتند (سال سوم هجرت بعد از نزول آيه شريفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» فرمودند: علي(ع) جانشين، خليفه و وصي من است، و اوج اين مسأله در غدير خم در آن جمع صد و بيست هزار نفري، اميرالمؤمنين علي(ع) را براي خلافت نصب فرمودند و سه شبانه روز از مردم بيعت گرفتتند و در پيشاپيش مردم ابوبكر و عمر اين عبارت را بيان كردند: «هنيئا لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاي و مولا كل مؤمن و مؤمنة») و به بيان سادهتر حضرت رسول (ص) از هر فرصتي استفاده ميكردند تا خلافت اميرالمومنين علي (ع) را تذكر دهند، با تمام اين احوال نبي مكرم اسلام(ص) ميدانستند دستهايي براي انصراف خلافت از اميرالمؤمنين علي (ع) در كار است و توطئههايي توسط افرادي چيده شده است كه نگذارند علي (ع) منصب خلافت را به دست گيرند، لذا در آخرين روزهاي زندگيشان تصميم گرفتند چيزي را بنويسند تا ديگر راه توجيح و فرار براي احدي باقي نماند، لذا فرمودند:
«كاغذي و قلمي براي من بياوريد تا بنويسم چيزي را كه بعد از من گمراه نشويد»
اعتقاد شيعيان بر اين است كه نبي مكرم اسلام(ص) مانند دفعات گذشته ميخواستند خلافت اميرالمومنين علي (ع) را تذكر دهند و به صورت مكتوب بنويسند.
خالی از لطف نیست که اين واقعه را دوباره مرور كنيم. بخاری در صحیحش از ابن عباس نقل می کند: «روز پنجشنبه، چه روز پنجشنهاي! بعد ابن عباس گريه كرد. به قدري گريست كه ريگها را تر كرد. (البته در صحيح مسلم ح 4124 عبارت «ثم جعل تسيل دموعه علي خديه - اشك ابن عباس آن چنان بر گونههايش جاري بود و همانند دانههاي مرواريد قطره قطره ميريخت» به کار رفته است.) سپس ابن عباس با همان حال گريه گفت: روز پنجشنبه بيماري پيامبر شدت گرفت، آن حضرت فرمودند: كتابي (عبارت صحيح مسلم «بكتف و دواة» است) به من بدهيد تا چيزي بنويسم كه براي ابد راه گمراهي را بر شما ببندد . كساني كه نزد پيامبر بودند، به نزاع پرداختند؛ در حالي كه هر گونه نزاع در نزد پيامبر ممنوع است. گفتند: پيامبر هذيان ميگويد. حضرت فرمودند: مرا رها كنيد. آن چه كه من در او هستم ، بهتر است از آن چه كه مرا به آن دعوت ميكنيد.»
بخاری در جای دیگری از صحیحش (ح 4431) نقل می کند: «افرادي كه در خانه رسول اكرم بودند، سخن آن حضرت را رد مي كردند»
آيا اين برخورد صحابه با عدالت صحابه همخواني دارد؟
اما برگرديم به اصل مطلب يعني هدف از نوشتن اين وصيتنامه:
آنگونه كه در روايات اهل تسنن به آن اشاره شده است پيامبر(ص) دو هدف از نوشتن اين وصيت داشتند:
1- مطلبي بنويسند كه براي هميشه مردم از گمراهي مصون باشند.
2- مطلبي بنويسند كه بعد از پيامبر حتي دو نفر هم با هم اختلاف نكنند.
در حقيقت اين وصيت نامه هر گونه راه گمراهي و اختلاف را بر روي امت ميبست.
شما هرگاه اين گفته پيامبر(ص): «برايم كاغذ و دواتي بياوريد تا برايتان مطلبي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد» را در كنار حديث ثقلين كه حضرت فرمودند: «در بين شما دو چيز گرانبها ميگذارم، اگر به آنها تمسك جوئيد هرگز گمراه نميشويد: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم» بگذاريد، مييابيد كه هدف اين دو حديث يكي است و آن اينكه پيامبر(ص) در حال بيماريش ميخواستند تفصيل آنچه در حديث ثقلين بيان فرموده بودند را بنويسند، تا سدي در مقابل گمراهي و اختلاف امت بعد از خودشان باشد. گويا پيامبر ميخواستند نام ائمه هدي و اهل بيت را بنويسند، كه عمر بن خطاب گفت: «كتاب خدا ما را بس است» (اگر ميخواهي ما را به قرآن و اهل بيت توصيه كني، نيازي به اهل بيت نداريم) و سخن پيامبر را رد كرد.
آن چه كه از مجموع اين روايات بدست ميآيد اين است كه پيامبر(ص) ميخواستند بحث امامت و يا اسامي ائمه را براي مردم بيان كنند. اين نظر علماي اهل سنت نيز ميباشد كه ما براي طولاني نشدن مطلب به ذكر دو نمونه اكتفا ميكنيم
نووي شارح صحيح مسلم ميگويد:
«فقد اختلف العلماء في الكتاب الذي هم النبي صلى الله عليه و سلم به فقيل أراد أن ينص على الخلافة في إنسان معين لئلا يقع نزاع وفتن»
(علما اختلاف دارند كه هدف پيامبر از نوشتن نامه چه بود. برخي گفتهاند كه پيامبر ميخواست صراحتا بنويسد كه خليفه بعد از من كيست تا هيچ نزاعي و فتنهاي بعد از پيامبر بر نخيزد)
شرح النووي علي مسلم ج 11 ص 90
ابن حجر عسقلاني مينويسد:
«و قيل بل أراد أن ينص على أسامي الخلفاء بعده حتى لا يقع بينهم الاختلاف قاله سفيان بن عيينه.»
(پيامبر اكرم ميخواست اسامي خلفاي بعد از خودش را بنويسد تا اختلافي بين آنها ايجاد نشود. اين گفته سفيان بن عيينه است.)
فتح الباري ج 1 ص 209
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]