واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آیات 83 تا 102 سوره مبارکه ی کهف
بیان آیات
مربوط به شرح حال و بیان داستان ذوالقرنین
این آیات راجع به داستان ذوالقرنین است و در خلال آن پیشگویى هایى از قرآن نیز به چشم مى خورد.
و یسئلونک عن ذى القرنین قل ساتلو علیکم منه ذکرا
یعنى از تو از وضع ذوالقرنین مى پرسند. چون اگر مقصود معرفى شخص او بود جا داشت در جواب اسمش را معرفى کند و به ذکر لقبش که همان ذو القرنین است اکتفا ننماید. پس معلوم مى شود سائل از سرگذشت او پرسش نموده . و کلمه (ذکر) در پاسخ (بزودى ذکرى از او را براى شما مى خوانم ) یا مصدر به معناى مفعول است و معنایش این است که (بگو به زودى از سرگذشت ذو القرنین مقدارى مذکور را مى خوانم )، و یا مراد از ذکر قرآن است که در خود قرآن موارد زیادى به همین معنا آمده است ، و در نتیجه معنایش چنین مى شود ( بگو به زودى از او، یعنى از ذو القرنین ، و یا از خداى تعالى قرآنى که همان آیات بعدى است مى خوانم ). و معناى دومى روشنتر است .
انا مکنا له فى الارض و اتیناه من کل شى ء سببا
( تمکین ) به معناى قدرت دادن است . وقتى گفته مى شود (مکنته ) و یا( مکنت له ) معنایش این است که من او را توانا کردم . پس تمکن در زمین به معناى قدرت تصرف در زمین است ، تصرفى مالکانه و دلخواه ، و چه بسا گفته شود که مصدرى است ریخته و قالب گرفته شده از ماده (------ ) نه از (مکن ) به توهم اصالت میم . پس تمکین به معناى استقرار و ثبات دادن است ثباتى که باعث شود دیگر از مکانش کنده نشود و هیچ مانعى مزاحمتش نتواند کند.
کلمه ( سبب ) به معناى وصله و وسیله است . پس معناى ایتاء سبب از هر چیز این مى شود که از هر چیزى که معمولا مردم به وسیله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبیل عقل و علم و دین و نیروى جسم و کثرت مال و لشگر و وسعت ملک و حسن تدبیر و غیر آن . جمله مورد بحث منتى است از خداى تعالى که بر ذو القرنین مى گذارد و با بلیغترین بیان امر او را بزرگ مى شمارد. نمونه هایى که خداوند تعالى از سیره و عمل و گفتار او نقل مى کند که مملو از حکمت و قدرت است شاهد بر همین است که غرض بزرگ شمردن امر او است .
فاتبع سببا
(اتباع ) به معناى لاحق شدن است ، یعنى ملحق به سببى شد. و به عبارتى دیگر وصله و وسیله اى تهیه کرد که با آن به طرف مغرب آفتاب سیر کند و کرد.
حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة و وجد عندها قوما
کلمه (حتى ) دلالت مى کند بر اینکه فعلى در تقدیر است و تقدیر کلام (فسار حتى اذا بلغ - و سیر کرد تا به مغرب آفتاب رسید) مى باشد. و مراد از مغرب آفتاب ، آخر معموره آن روز از ناحیه غرب است ، به دلیل اینکه مى فرماید: (نزد آن مردمى را یافت ).
معناى (عین حمئة ) و بیان موقعیت جغرافیائى آن
مفسرین گفته اند: منظور از (عین حمئة ) چشمهاى داراى گل سیاه یعنى لجن است ، چون حماة به معناى آن است و مقصود از عین دریا است ، چون بسیار مى شود که این کلمه به دریا هم اطلاق مى گردد. و مقصود از اینکه فرمود (آفتاب را یافت که در دریائى لجندار غروب مى کرد) این است که به ساحل دریایى رسید که دیگر ماوراى آن خشکى امید نمى رفت ، و چنین به نظر مى رسید که آفتاب در دریا غروب مى کند چون انتهاى افق بر دریا منطبق است . بعضى هم گفته اند: چنین چشمه لجندارى با دریاى محیط، یعنى اقیانوس غربى ، که جزائر خالدات در آن است منطبق است و جزائر مذکور همان جزائرى است که در هیات و جغرافیاى قدیم مبدأ طول به شمار مى رفت ، و بعدها غرق شده و فعلا اثرى از آنها نمانده است .
جمله (فى عین حمیة ) به صورت (عین حامیة ) یعنى حاره ( گرم ) نیز قرائت شده و اگر این قرائت صحیح باشد دریاى حار با قسمت استوائى اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است منطبق مى گردد، و بعید نیست که ذو القرنین که ذوالقرنین در رحلت غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.
قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا
قول منسوب به خداى عز و جل در قرآن کریم ، در وحى نبوى و در ابلاغ به وسیله وحى استعمال مى شود، مانند آیه (و قلنا یا آدم اسکن ) و آیه (و اذ قلنا ادخلوا هذه القریة ) و گاهى در الهام هم که از نبوت نیست به کار مى رود، مانند آیه ( و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ).
و با این بیان روشن مى شود که جمله ( قلنا یا ذا القرنین ...) دلالت ندارد بر اینکه ذى القرنین پیغمبرى بوده که به وى وحى مى شد، چون همانطورى که گفتیم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است . جمله (ثم یرد الى ربه فیعذبه ...) از آنجا که نسبت به خداى تعالى در سیاق غیبت آمده خالى از اشعار به این معنا نیست که مکالمه خدا با ذو القرنین به توسط پیغمبرى که همراه وى بوده صورت گرفته ، و در حقیقت سلطنت از او نظیر سلطنت طالوت در بنى اسرائیل بوده که با اشاره پیغمبر معاصرش و هدایت او کار مى کرده .
(اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا) - یعنى یا این قوم را شکنجه کن و یا در آنان به رفتار نیکویى سلوک نما. پس کلمه (حسنا) مصدر به معناى فاعل و قائم مقام موصوف خود خواهد بود. ممکن هم هست وصفى باشد که تنها به منظور مبالغه آورده شده . بعضى گفته اند: مقابله میان عذاب و اتخاذ حسن (خوشرفتارى ) اشاره دارد بر اینکه اتخاذ حسن بهتر است ، هر چند که تردید خبرى اباحه را مى رساند. پس جمله مزبور انشائى است ، در صورت اخبار، و معنایش این است که : تو مخیرى که یا عذابشان کنى و یا مشمول عفو خود قرارشان دهى و لیکن ظاهرا حکم تخییرى نباشد بلکه استخبارى باشد از اینکه بعدها با ایشان چه معاملهاى کند عذاب یا احسان و این با سیاق جواب یعنى جمله (اما من ظلم فسوف نعذبه ...) که مشتمل بر تفصیل به تعذیب و احسان است موافقتر و مناسبتر است ، زیرا اگر جمله (اما ان تعذب ...) حکم تخییرى بود جمله (اما من ظلم ...) تقریرى براى آن مى بود و معنایش اعلام به قبول بود که در این صورت فائده زیادى افاده نمى کند.
و خلاصه معناى آیه این است که : ما از او پرسش کردیم که با اینان چه معامله اى مى خواهى بکنى ، و حال که برایشان مسلط شده اى از عذاب و احسان کدامیک را در باره آنان اختیار مى کنى ؟ و او در جواب گفته است ستمکاران ایشان را عذاب مى کنیم ، سپس وقتى که به سوى پروردگار خویش بازگردند او عذاب نکر به ایشان مى دهد،
و ما به مؤ من صالح احسان نموده و به آنچه مایه رفاه او است تکلیفش مى کنیم .
در جمله (اما ان تعذب ) مفعول را نیاورده و در جمله (و اما ان تتخذ فیهم حسنا) آورده و این بدان جهت است که همه آنان ظالم نبودند و معلوم است که مردمى که وضعشان چنین باشد تعمیم عذاب در بارهشان صحیح نیست ، بخلاف تعمیم احسان که مى شود هم صالح قومى را احسان کرد و هم طالحشان را .
ظالمان را عذاب مى کنیم و مؤ منان صالح العمل را جزاى حسنى است
اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الى ربه فیعذبه عذابا نکرا
کلمه : (نکر) به معناى منکر و غیر آشنا و غیر معهود است ، یعنى خدا ایشان را عذابى بى سابقه کند که هیچ گمانش را نمى کردند و انتظارش را نداشتند.
مفسرین ، ظلم در این آیه را به ارتکاب شرک تفسیر نموده ، و تعذیب را عبارت از کشتن دانسته اند. بنابراین ، معناى جمله چنین مى شود: اما کسى که ظلم کند، یعنى به خدا شرک بورزد، و از شرکش توبه نکند به زودى او را مى کشیم . و گویا این معنا را از مقابل قرار گرفتن ظلم با ایمان و عمل صالح در جمله ( من آمن و عمل صالحا) استفاده کرده اند، و لیکن ظاهر از این مقابله این است که مراد از ظلم اعم از این است که ایمان به خدا نیاورد و شرک بورزد، و یا ایمان بیاورد و شرک هم نورزد و لیکن عمل صالح نکند و به جاى آن ، عمل فاسد کند یعنى فساد در زمین کند. و اگر مقابل ، ظلم را مقید به ایمان نکرده بود آن وقت ظهور در این داشت که اصلا مقصود از ظلم فساد انگیزى در زمین باشد بدون اینکه هیچ نظرى به شرک داشته باشد، چون معهود از سیره پادشاهان این است که وقتى دادگسترى کنند سرزمین خود را از فساد مفسدین پاک مى کنند، ( نه از شرک ) این نظریه ما بود در تفسیر ظلم به شرک و عین همین نظریه را در تفسیر تعذیب ، به قتل داریم .
و اما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى ...
کلمه ( صالحا) وصفى است که قائم مقام موصوف خود شده ، و همچنین کلمه حسنى . و کلمه جزاء حال و یا تمیز و یا مفعول مطلق است ، و تقدیر چنین است : اما کسى که ایمان آورد و عمل کند عملى صالح ، براى اوست مثوبت (حسنى ) در حالى که (جزاء) داده مى شود، و یا از حیث جزاء، و یا جزایش مى دهیم جزاى حسنى .
(و سنقول له من امرنا یسرا) - کلمه (یسر) به معناى میسور یعنى آسان است ، و وصفى است ، که در جاى موصوف نشسته ، و ظاهرا منظور از امر در (امرنا) امر تکلیفى است ، و تقدیر کلام چنین است : به زودى به او از امر خود سخنى مى گوییم آسان ، یعنى به او تکلیفى مى کنیم آسان که بر او گران نیاید.
ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس ...
یعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهیه دید، و به سوى مشرق حرکت کرد تا به صحرائى از طرف مشرق رسید، و دید که آفتاب بر قومى طلوع مى کند که براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم .
و منظور از (ستر) آن چیزى است که آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند و پنهان مى کند، مانند ساختمان و لباس و یا خصوص ساختمان ، یعنى مردمى بودند که روى خاک زندگى مى کردند، و خانه اى که در آن پناهنده شوند، و خود را از حرارت آفتاب پنهان کنند نداشتند. و نیز عریان بودند و لباسى هم بر تن نداشتند. و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده :
(ما براى آنان وسیله پوششى از آن قرار ندادیم ) اشاره است به اینکه مردم مذکور هنوز به این حد از تمدن نرسیده بودند که بفهمند خانه و لباسى هم لازم است و هنوز علم ساختمان کردن و خیمه زدن و لباس بافتن و دوختن را نداشتند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]