واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نیاز بشر به تربیت و اخلاق
نیاز بشر به تربیت و اخلاق
در زندگی بشر ، اخلاق و تربیت و ایجاد عادت ها - که به قول معروف طبیعت ثانوی میباشند - ایجاد طبیعت ثانوی و ملکات مصنوعی در روح بشر که " خلق " نامیده میشود چه ضرورتی دارد و چطور شده که ضرورت پیدا کرده است ؟ این یک فصلی است و مربوط به ساختمان بشر میباشد و آن اینکه بشر گویی از لحاظ غریزه ناقص آفریده شده است یعنی چه ناقص آفریده شده ؟ در خلقت که چیزی ناقص آفریده نشده است مقصود این است : هر حیوانی از لحاظ غریزه و صفات طبیعی ، متناسب با زندگی خودش در طبیعت مجهز شده است ، ولی خدای تبارک و تعالی بشر را طوری آفریده است.
(« وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفًا » (1) ؛ انسان، ناتوان آفریده شده است.)
که با اینکه استعداد او از لحاظ ترقی و تکامل از هر حیوانی بیشتر است ولی از لحاظ غریزه و صفات اولیه طبیعی که برایش لازم و ضروری است بسیار ضعیف و ناقص میباشد و گویی در خود طبیعت بشر این استعداد را قرار داده است که بشر برای خودش آن روش تربیتی و آن خلقی را که لازم است
انتخاب و اختیار بکند ، معلمان و مربیان بیایند و این نقصی را که به نظر میرسد در طبیعت هست تکمیل و تتمیم کند رسول اکرم فرمود : « بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » همین است ، من مبعوث شده ام برای تکمیل و تتمیم خلق های فاضل ، یعنی صفات اکتسابیی را که بشر برای سعادت خودش لازم دارد تکمیل بکنم و به او ارزانی بدارم .
اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور کلی صرف نظر کند مسلما این همان انهدام بشریت حتمی است
دو نوع اخلاق
آنها که پیشنهاد اخلاق میکنند میدانیم دو دسته هستند یک دسته اساس اخلاقشان بر خود خواهی و خود پرستی است ، بر تقویت خود است ، بر تنازع بقا است ، بر طرفداری از خود است ، یک رکن و یک اساس بیشتر برای اخلاق قائل نیستند و آن ، کوشش برای حفظ حیات شخصی است پایه اخلاق آنها " خودی " (خود خواهی)است مثل اخلاقی که مثلا نیچه پیشنهاد میکند ، و حتی اخلاق کمونیستی هم چنین اخلاقی است ، اساسش نمیتواند غیر از منافع آن هم منافع شخصی باشد ،یعنی مبنای فلسفی کمونیسم این امکان را به آن نمیدهد که اخلاق ، خودش را توسعه بدهد و از مبنای خود یک درجه بالاتر برود از اینها که بگذریم سایر روش های اخلاقی و تربیتی که در دنیا هست و کلماتی را به وجود آورده و فضائلی را اصطلاح کرده اند [ تحت عنوان ] فضائل اخلاقی مثل عدالت ، راستی ،درستی ، امانت و غیره ، تمام این اخلاق ها یک نوع مبارزه با خوداست وقتی که به بشر میگویند راستگو باش و دروغ نگو ، یعنی آنجا که منفعت شخصی هست ، به خاطر منفعت شخصی راستی را از دست نده راستی یک نوعی پا روی " خود " گذاشتن است همین طور است وقتی به بشر میگویند نفاق نداشته باش ، دزدی نکن ، به عدالت پایبند باش ، انصاف داشته باش ، مساوات را رعایت کن همه این فضائلی که فضائل اخلاقی گفته میشود یک نوع مبارزه کردن با خود است ، یعنی انسان تا در این مقام نباشد که از " خود " بگذرد ، و تا یک نوع گذشت و فداکاری در کار نباشد ، امکان ندارد که بتواند خود را مقید به فضائل اخلاقی بکند این است که در اخلاق " مسأله خودی " از مهمترین مسائل است .
ریشه پایبندی به فضائل اخلاقی
حال مبنا و ریشه این مطلب چه کار باید کرد که بشر به فضائل اخلاقی در برابر منافع شخصی پایبند و معتقد بشود و ایمان پیدا بکند که به خاطر راستی ، به خاطر حق ، به خاطر عدالت از منافع شخصی خودش بگذرد اخلاق را روی چه اساسی باید گذاشت ، اخلاقی که باید با خود مبارزه بکند و در عین
حال منطقی هم داشته باشد ، پشتوانه داشته باشد و تو خالی نباشد جمله ای از الکسیس کارل نقل میکنند که : در دنیا در زیر پرده کلمه های عفت ، تقوا ، حق و عدالت چقدر نفع نهفته است ! یعنی اینها کلماتی است تو خالی ، پرده هایی است که روی خودی کشیده شده است و آن طوری که باید حقیقت ندارد ، داخل آن خالی است ، مثل گردو یا بادامی است که پوست دارد ولی مغز ندارد حال چه باید کرد ؟ البته دو راه دارد یک راه برای مردمانی است که عقل روشن ندارند به این معنی که قوه تمیزشان زیاد نیست بسیاری از مفاهیم بی پایه را میشود تحت تأثیر تلقین و سخن به بشر القاء کرد . گاهی احساسات کاذبی در او به وجود میآورند که به خاطر آن احساسات کاذب ممکن است احیانا گذشت و فداکاری هم داشته باشد ، ولی پایه و مبنا ندارد و به قول منطقیین با کوچکترین تشکیک مشکک زایل میشود مثلا یک سرباز را آنچنان در سربازخانه تربیت میکنند یعنی تحت تأثیر تلقین و القاء قرار میدهند که به راستی عاشق یک آب و خاک مخصوص میشود ولی اگر یک نفر آمد بیخ گوشش نشست و دو کلمه تشکیک کرد تمام این بنا فرو میریزد زیرا همه اش تلقین بوده و مبنا و اساسی نداشته است .
اخلاق ها یک نوع مبارزه با خوداست وقتی که به بشر میگویند راستگو باش و دروغ نگو ، یعنی آنجا که منفعت شخصی هست ، به خاطر منفعت شخصی راستی را از دست نده راستی یک نوعی پا روی " خود " گذاشتن است.
رمز اینکه هر چه دنیا عالمتر میشود بی عقیده تر میگردد و پایبندیش به اصول اخلاقی کمتر میشود همین است که غالبا اصول اخلاقیی که به بشر تعلیم کرده اند منطق نداشته ، پشتوانه نداشته ، اعتبار نداشته ، پایه نداشته و بر اساس یک سلسله تلقینات بوده است در خانواده به او تلقین کرده اند از پدر و مادرش تقلید کرده ، در مدرسه همین طور ، وقتی که درس خوانده میشود و راجع به اصول اخلاقی فکر میکند ، با اینکه همیشه از این اصول حمایت میکند و میگوید عدالت اجتماعی چنین است ، راستی چنین ، امانت چنین ، آزادی چنین ، ولی آن ته دل که حساب میکند میداند که این حرف ها پایه ندارد میگوید من روی چه حساب و ملاک به خاطر چهار کلمه حرف بیایم از منافع شخصی خودم بگذرم ؟ اگر اندیشه کرد اینطور است علت اینکه جامعه عالم زیر بار مفاهیم اخلاقی نمیرود همین است.اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور کلی صرف نظر کند مسلما این همان انهدام بشریت است هر قدر هم به یک نفر بگوییم که آقا به خاطر جامعه این کار را بکن و آن کار را نکن ، برای او قابل قبول نیست و میگوید : یک راستی که من بگویم در این دریای بزرگ چه اثری دارد ، ولی یک دروغ که بگویم به خاطر شخص خودم میگویم وقتی که میاندیشد میبیند منطقی در کار نیست ، پشتوانه ای نیست پایه و اساسی نیست پس اساس اخلاق چیست؟ و چرا باید به اخلاق پایبند بود؟
خدا مبنای فضائل اخلاقی :
وقتی که میآییم سراغ تربیت دینی میبینیم این مفاهیم دیگر مفاهیم تو خالی نیست ، مفاهیم تو پر است ، حق ، عدالت ، صلح ، همزیستی ، عفت ، تقوا ، معنویت ، راستی ، درستی و امانت ، تمام اینها الفاظی هستند تو پر ، و پایه و مبنا و منطق دارند اساس مطلب این است که ما برای اخلاق
چه منطقی به دست بیاوریم آیا میتوانیم از غیر راه خداشناسی و معرفة الله برای اخلاق منطق مستدل پیدا بکنیم ؟ نه پشتوانه و اعتبار همه این مفاهیم خداشناسی است اگر ایمان نباشد [ اخلاق ] مثل اسکناسی است که پشتوانه نداشته باشد ابتدا ممکن است عده ای نفهمند ولی اساس و پایه ندارد مگر فرانسوی ها اول کسانی نبودند که اعلامیه جهانی حقوق بشر را منتشر کردند ؟ ولی این اعلامیه در جنگ جهانی اول و دوم کجا رفت ؟ ! در حادثه الجزایر کجا رفت ؟ ! مگر آنجا حقوق بشر نبود ؟ ! مگر جز این بود که یک ملت حق خودش را میخواست ؟ ! غیر از این که حرف دیگری نبود آنوقت چه کارهایی که نشد ! آیا به زن رحم کردند ؟ به بچه رحم کردند ؟ به آثار تمدن رحم کردند ؟ به کتابخانه ها رحم کردند ؟ به مؤسسات فرهنگی رحم کردند ؟ به معابد رحم کردند ؟ ( در زمان خودمان میبینید ) چرا ؟ چون پایه نداشت . بیانی دارد قرآن کریم ، میفرماید :
«وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ » 2 ؛
در این دنیا کسی است از مردم که خدا را به درستی اعتقاد خویش گواه می گیرد و تو را سخنش در باره زندگی این دنیا به شگفت می دارد ، در حالی که کینه توزترین دشمنان است .
وقتی که پای حقی در میان است فقط خدا را در نظر بگیرید ، به ضرر خودتان هم شده است باید شهادت بدهید.
بعضی از مردم هستند که وقتی به گفته شان نگاه میکنی ، وقتی به نوشته هاشان نگاه میکنی ، وقتی به اعلامیه هاشان نگاه میکنی ، وقتی به کتاب هاشان نگاه میکنی در شگفت فرود میروی و حظ میکنی و خوشت میآید که عجب ملت فهمیده ای ، عجب ملت حقشناسی ، چه اعلامیه های خوبی داده اند خیلی هم تأکید میکنند :
« و یشهد الله علی ما فی قلبه » خدا را هم گواه میگیرند که اینها را که من میگویم از عمق روحم سرچشمه میگیرد اما نمیدانی جایش که برسد روی دنده لجاجت که بیفتد چه ها میکند : میبینید این حرف هایی که برای او پوچ و بی معنا بود اینجا اثر ندارد ، دنیا را میخواهد زیر و رو بکند و نسل بشر و کشت ها و آبادی ها را از بین ببرد .
وقتی که پای حقی در میان است فقط خدا را در نظر بگیرید ، به ضرر خودتان هم شده است باید شهادت بدهید ، به ضرر پدر و مادر هم شده است باید شهادت بدهید ، به ضرر اقربین هم شده است باید شهادت بدهید این تعلیم دین است ، و درباره همین تعلیم چقدر ما داستان و حکایت داریم. در سوره مائده وقتی که مسلمین میخواهند وارد مکه بشوند ، مکه ای که مصیبت ها به سر مسلمین وارد آورده ، مکه ای که دندان پیغمبر را شکسته ،مکه ای که پیغمبر را از خودش بیرون کرده و عزیزان پیغمبر را به خاک و خون کشیده ، قرآن چنین دستور میدهد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» 2
؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنید. عدالت كنید كه آن به تقوا نزدیكتر است، و از خدا پروا دارید، كه خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است.
مبادا دشمنی عده ای که دشمن شما هستند شما را از مرز عدالت خارج بکند « اعدلوا » روی مرز عدالت کار بکنید ، فکر نکنید آنها مسلمان هستند یا نیستند ، دشمن هستند یا نیستند ، این حرف ها را در این حساب نیاورید ، مبنای فضائل اخلاقی خداست ، شما به خاطر خدا به فضائل اخلاقی پایبند هستید [ مؤمن کسی است که در فضائل اخلاقی ] خویشان و فامیل و خانواده نشناسد ، اهل محل نشناسد ، باند نشناسد ، حزب نشناسد ، حتی خود دین را مرز قرار ندهد برای فضائل اخلاقی ، "خود" را به قدری توسعه دهد که شعاعش بی نهایت بشود : همه چیز از من است : "هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست " همه از ما هستند .
منبع : کتاب فلسفه اخلاق شهید مطهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 386]