واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: وارث آب و خرد و روشني
1
در عصر ما
خرد
به رهروي تنها ميماند
مبهوت همهمة ماشينها
با دريغ و درد، بانويي فرهيخته و شاعري بزرگ و انديشمند از ميان ما رفت ـ انساني كه جوهر انسان را «تعقل و انديشيدن» ميدانست و بيش و پيش از هر چيز، به دنبال تكريم «عقل» و اعادة حيثيت از «انديشه» بود. او بارها گفته بود كه: «شعر من، شعر انديشه است»، و با اين تأكيد به دنبال آن بود كه ما را از پيلة غفلتي تاريخي بيرون بكشد. غفلت از عقلانيت و انديشهورزي.
غفلت هميشه چيز بدي است، و غفلت از «عقل» كه گوهري ناب و بيبديل است، از همة غفلتها خسارتبارتر و سنگينتر. عقل چراغ راه و هدايتگر ماست و آنجا كه عقل نيست، آوار ظلمات است و گمراهي، حضرت عقل دليل راه است و آن كه در اين بيابان ظلمتخيز، دست در دست عقل ندارد، گمراه:
قطع اين مرحله بيهمرهي خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهي
صفارزاده ـ به شهادت اشعار و آثارش ـ از اين غفلت تاريخي رنج ميبرد و از همين رو، همواره در گوش ما «نداي بيداري» سر ميداد:
سپور صبح مرا ديد
كه نامه را به مالك ميبردم
سلام گفتم
گفت: سلام
سلام بر هواي گرفته
سلام بر سپيدة ناپيدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه، اِلاّ بر سلامفروش
...
بر بورياي مسجد بيداران
جايي براي خفتن نيست
شايد ابراهيمي
در آستانة بيداري باشد
تمام تلاش اين شاعر روشنانديش و دردآگاه در سالهاي شاعرياش، توجه دادن جامعه به كرامت و منزلت عقل بود. او به خوبي دريافته بود كه اگر بر كرامت عقل خط بطلان كشيده شود، جامعة انساني از آفت جهل ميپوسد و كِشتي معرفت به گِل مينشيند. از همين رو در تمام سرودههاي خود ـ تعمداً ـ گريزي به عقل ميزد تا ما را به ساحل نجات و رستگاري هدايت كند، زيرا او نيك دريافته بود كه غفلت جامعه از «انديشيدن» و نشخوار انديشههاي ديگران، در نهايت راه را بر خودكامان و جاهطلبان هموار ميكند!
ما زير اين همه آوار ماندهايم
آوار همجواري نادانان
آوار همجواري بيباوران
آوار همجواري بدخواهان
ما ساكنان واقعة بُغضيم
اي نبضهاي ساكت
و اي شقيقههاي شكسته!
ما دلشكستهايم
ما بازماندگان
2
تكريم انسان و احياي كرامت و منزلت انساني، از ديگر مؤلفههاي محتوايي اشعار صفارزاده است. انسان در ذهن و زبان او ـ همچنان كه خداوند در قرآن ميفرمايد ـ اشرف مخلوقات و خليفه و جانشين خدا بر روي زمين است. از اين منظر، گراميداشت انسان،حركت در مسير بندگي خداست و بايد در پاسداشت اين كرامت انساني تلاش كرد.
صفارزاده كه از پرورشيافتگان مكتب اسلام و دامان قرآن بود، به خوبي ميدانست كه رذيلتي بالاتر از زير پا گذاشتن كرامت انساني و فضيلتي برتر از گراميداشت آن نيست. از همين رو وقتي كرامت انساني را مچالة دستهاي پليد نامردمان هرزه ميديد، بياختيار، شمشير زبان سرخ را از نيام «درد» برميكشيد و صبور و بيپروا بر غارتگران «كرامت انسان» ميتاخت:
چه كار دارم كوتولهها چه شدند
چه كاره شدند
و يا چرا نميشنوند
صداي پاي كسي را كه از افق ميآيد
و برميگردد به افق
...
من اهل مذهب بيدارانم
و خانهام دو سوي خياباني است
كه مردم عايق
در آن گذر دارند
منظور شاعر از «مردم عايق»، مردمي است كه در غفلت خويش، حقيرانه روزگار ميگذرانند و به مُردههاي متحركي ميمانند كه به دلخوشيهاي حقير دل سپردهاند و «باري به هر جهت» زندگي خود را بر باد ميدهند!
شاعر در شعري ديگر اوج حقارت انسان هزارة ما را چنين به تصوير ميكشد:
و نقش اين هزاره
انسان منحني است
مردي كه خم شده است
كه سكه را بر دارد...
3
«دينمداري» و «خداباوري» از ديگر مؤلفههاي محتوايي سرودههاي صفارزاده است. آموزههاي قرآني و ديني در بيت بيت و واژه به واژة شعرهاي ساده، بيپيرايه و زلال او موج ميزند. به جُرأت ميتوان گفت كه بسياري از سرودههاي اين شاعر متعهد و آرمانگرا، ريشه در آيات و روايات قرآني دارد و به نوعي ترجمة شاعرانة آنهاست:
و گاه
باران
باران سنگ است.
پيش از دميدن موعود
باران تيزپري خواهد آمد
كه ميوهها همه را خواهد پوساند
خروج سُفياني
باران خشم
سر زدن خورشيد از مغرب
ظهور ذوالفقار ولايت
فرو طپيدن بغداد
طلوع هرج و مرج جهان
...
و جنگ جاودانة حق
به پيشواز محو ستمها
به پيشواز آمدن عدل
به پيشواز آمدن اوست.
بيهيچ توضيحي، به روشني پيداست كه اشارههاي شاعر در بند بند شعر، اشاره به مفاهيم قرآني و روايتهاي ديني است، روايتهايي كه به «امدادهاي غيبي» نظر دارد.
در شعر زير نيز كه شاعر آن را در سال 55 سروده، و در آن از پيروزي انقلاب و شكست طاغوت سخن به ميان آورده، بهرهگيري هنرمندانه از آموزههاي ديني و اشارات قرآني كاملاً مشهود است:
اي قوم سرفكنده
اي سُخرگان
كه قدرتتان شير بيرقي است
از «لا اله » تا «الا الله»
فاصلة مرگ و زندگي است
كه باد صرصر
آن را در هم خواهد پيچيد
صرصر هميشه پايگه داد است
و از ارادة حق برميخيزد.
4
صفارزاده بعـــد از پيـــروزي شكوهمنــد انقلاب اسلامي، عليرغم بسيــاري از شاعران روشنفكر هم نسل خويش كه راه خود را از
مردم و انقلاب جدا كردند، به خاطر اصالت خانوادگي و دينباوري خويش، بيهيچ ترديدي، با بيداري بيعت كرد و عاشقانه دل به امام و انقلاب سپرد. آنگاه با حنجرة سرخ عشق از شهيدان سرود و با حماسهآفرينان «هشت فصل عشق» همنوا شد:
در سرزمين آسماني جبهه
كسي به خويش نميانديشد
كسي به مرگ و مال نميانديشد
و ارتفاع صخره و كوه
به زير پاي دليراني است
كز ارتفاع عقيده
از ارتفاع ايمان ميجنگند
از مرز جان چو ميگذرند
پروازشان از خاك
سوي نور
از بطن آبي رگها
به سوي آبي بالاست...
و يا در سرودهاي ديگر كه شاعر در دي ماه سال 57 سروده، ارادت خود را به ساحت مقدس شهيدان انقلاب چنين ابراز كرده است:
قُم فانذر
اينجا بهشت است
بهشت زهرا
درختهاي باغ دوباره چوب شدند
تابوت شدند
تابوتها گل دادهاند
شكوفه دادهاند
گلهاي بيكفن و غسل
5
گفتن و نوشتن از بزرگ بانوي سپيدسراي شعر معاصر ايران «پرداختن به ويژگيهاي سرودههاي او، مجالي بيشتر ميطلبد و در يك يادداشت يا مقاله نميگنجد. اين يادداشت نيز تنها در حُكم «پيشدرآمدي» براي ورود به اُفقهاي ادبي و فكري اين بانوي شاعر است و بس.
بديهي است كه پرداختن عالِمانه و محققانه به شعر و شخصيت ادبي و علمي اين انسان فرهيخته و ژرفانديش، مجالي فراختر ميطلبد كه اميد است اديبان و پژوهشگران حوزة ادبيات در آيندة نزديك به اين مهم، اهتمام ورزند.
با گراميداشت يـــاد و خاطرة هميشه سبز اين شاعر بزرگ، خاتــمة اين گفتـــار را به سرودهاي از او مُزين ميكنم و رشتة كلام را كوتاه، با هم ميخوانيم:
اي آفتاب
اي قامت بلند بودن
با من بگو.
*
با من بگو، چگونه
با طناب مومين اعتماد
در هُرم بيكران تو آويزم
وقتي كه دلهرة فرود
و حفرههاي كور زميني
ـ چون اضطراب لحظة تسليم
شكوه آخرين تلاش را مخدوش ميكند
گفتي من آسمان تو هستم
گفتم زمين ز مهر تو سرشار
اما باران دريغ شد
و باروري
هستة ترديد در معابر تكرار.
پنجشنبه 9 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]