تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817190449




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرگ خدا(1)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نيهيليسم(Nihilism) از ريشه لاتين كلمه Nihil كه به معناي«نيست» مي‏باشد، گرفته شده‏است و نيهيليسم را مي‏توان «نيست‏انگاري» ترجمه كرد. در كاربرد افواهي و عاميانه در زبان فارسي، معمولاً به معناي پوچ‏انگاري، سياه‏بيني و يأس‏انگاري تلقي مي‏گردد؛ حال آن‏كه اين‏ها از نتايج، توابع و لوازم مرحله‏اي از بسط نيست‏انگاري مي‏باشد و نمي‏توان آنها را مترادف با نيهيليسم دانست. نيهيليسم در معناي تاريخي-فرهنگي آن، نيست‏انگاشتن ساحت غيب و انكار حضور آن و غافل شدن از حقيقت قدسي و باطن غيبي عالم است و دور شدن از «خودِ حقيقي» و «گوهر معنوي خويشتن» است، از اين رو با درنيافتن صداي فطرت درون و از خودبيگانگي تلازم دارد. ليكن اين ناشنوايي، متناسب با ادوار ظهور و بسط نيهيليسم، اقسام مختلفي دارد. نيست‏انگاري انحطاطي است كه به بشر در ساحت تفكر منقطع از وحي سير كرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انكار حق و خودبنيادي كرده‏است، و توابع آن در جوامع مختلف به وضوح آشكار شده‏است. همچنين نيهيليسم را نبايد مترادف الحاد گرفت، زيرا انواعي از نيهيليسم‏هاي غيرالحادي نيز وجود داشته‏‏اند.


به تبع ادوار و تاريخ غرب، به عنوان يك مجموعه تاريخي-فرهنگي و نيز سير بسط تفكر متافيزيكي، نيست‏انگاري به عنوان صفت ذات غرب(ذات غرب همانا انقطاع از وحي و حضور و هدايت قدسي است) ادوار و شئون مختلفي پيدا مي‏كند، كه در ادامه به آنها مي‏پردازيم.


تمام تاريخ غرب از منظر حيات باطني آن به يك اعتبار تاريخ نيست‏انگاري است. در واقع از آن هنگام كه قوم يوناني با اعراض از تفكر وحياني قدسي، طريق تفكر و سلوك متافيزيكي(تفكر حصولي منقطع از وحي) در پيش گرفت، قدم به اين ساحت گذارد و نيهيليسم به عنوان شأن و وجه باطني تفكر غربي در تاريخ بسط آن، تداوم حضور يافت.


در تاريخ غرب مي‏توان از سه دوره ظهور و بسط نيست‏انگاري نام برد؛





1. نيهيليسم يوناني-رومي باستان


اساساً نيست‏انگاري ريشه در صورتي از تفكر دارد كه مي‏توان آن‏را «تفكر غير اصيل» ناميد، زيرا ريشه در تذكر نسبت به حق و حقيقت ندارد. تفكر متافيزيكي بر پايه انكار تذكر و تسليم و ايمان است كه بنا مي‏گردد و از مفاهيم و صور ذهني، حجابي براي تذكر و تفكر اصيل پديد مي‏آورد و با بسط اين حجاب، حضور و هدايت قدسي بيش از پيش غايب مي‏گردد و اين غيبت، عين نيست‏انگاري است كه ناشي از تصوير «جهان» يا «كاسموس» در متافيزيك طبيعت‏گرايان و پس از آن فلسفه فلاطوني و ارسطويي در تفكر يوناني است كه حلقه‏هاي مختلف ظهور آن مبنا و معلم يونانيان و سپس روميان باستان گرديد. در واقع بنيان انديشه غربي از همان آغاز و در دوران نزديك به شكل‏گيري متافيزيك طبيعت‏گرا(در جهان‏نگري هومر) از لحاظ مبنايي دنيوي و مبتني بر منفعت‏گرايي هواپرستانه شخص موجود است و از اساس با مفهوم فضيلت در انديشه ديني كه مبتني بر آخرت‏طلبي و ايثار است، تقابل دارد.


اين نوع نيست‏انگاري اگر چه به تبع جوهره نيهيليسمي خود، غيرديني است ليكن مبتني بر الحاد صريح و پررنگ نيست، اگر چه مايه‏هاي نيرومند شرك و حتي صورت‏هاي اوليه ماترياليسم در متافيزيك نيست‏انگار يوناني ديده مي‏شود.


اين نوع نيهيليسم «كاسموسانتريك» است. يعني جهان را به عنون دايره‏مدار امور فرض كرده و در مواردي حتي قدسيت به آن مي‏بخشد. بنابراين سكولاريستي محض به معناي مدرن آن نيست. در متافيزيك يونان و به تبع آن نيهيليسم يوناني گرايش‏هاي اضطراب آلود و شكاكانه در قلمرو معرفت‏شناسي و اخلاق ديده مي‏شود.


يكي از ويژگي‏هاي خاص اين دوران و صفت مميزه يست‏انگاري آن با ديگر صور نيهيليسم اعتقاد به مفهوم «فاتال» يا «تقدير» و كشمكش آن با اراده خدايان و پهلوانان يوناني است كه گاه حتي خدايان را مقهور خود مي‏سازد. اين تقدير تراژيك با مفهوم ديني قضا و قدر متفاوت است و بيانگر نحوي رويكرد عبث و بيهوده‏گرايي است. همچنين در اين دوران ارزش‏هاي منفعت‏پرستانه دنيوي به عنوان «افتخارها» و «فضايل» جانشين اندك مايه‏هاي معنوي به جاي مانده از گذشته‏هاي دوردست مي‏شود.





2. نيهيليسم قرون وسطايي مستتر در لفاف شريعت مآبي شبه ديني


غرب قرون وسطي، اگر چه به لحاظ مبنايي و كيفي تفاوت‏هاي اساسي با غرب يوناني-رومي دارد، اما در كل محصول بسط آن و صورتي از صور تحقق غرب تاريخي-فرهنگي است، و تمدن قرون وسطايي به اصطلاح مسيحي در تداوم بسط تاريخي متافيزيك نيست‏انگار غربي بوده‏است. اين نكته را بايد يادآوري كرد كه در اين دوره تمدن ابداً ديني نبوده‏است، بلكه آميزه‏اي از مسيحيت تحريف شده يهوده‏زده‏است، آن‏هم يهوديت دور شده از تعاليم وحياني. در اين دوره برخي آثار و مايه‏هاي ديني وجود داشته‏است و لي كليت آن به هيچ روي بطور غالب ديني نبوده‏است. اين دوره با ديگر ادوار تاريخي غرب از اين جهت متمايز است كه جريان نهليسم متافيزيكي غربي صورت مستتر و بطئي دارد، هر چند كه روند حيات و حركت آن به لحاظ باطني و بطئي فعال است.


در انديشه‏هاي پلاگيوس مي‏توان نخستين جلوه‏هاي گونه‏اي خودبنيادانگاري در تعريف بشر را ملاحظه كرد. در انديشه اگوستين در مقام تبيين رويكرد انسان‏شناختي، بشر مقدم بر «عالَم»(كاسموس) تعريف مي‏شود. در اين دوره بشر به عنوان يك شخصيت در برابر خدا يا «تئو» قرار مي‏گيرد. اين بشر خودبنياد نيست، اما در برابر خدا حتي در عالم بالا، غيرت و شخصيت خود را حفظ مي‏كند و داراي كمال بشري است كه مستقل از فنا شدن در ذات الهي است. در عين حال با من فردي خودبنياد(سوبژه) مدرن نيز متفاوت است. در واقع با اين انديشه گامي بزرگ براي فرديت يافتن و پيدايي مفهوم سوبژه برداشت شده‏است. ليكن اين بشر هنوز سعادت را در نسبت خود با خدا و در آسمان مي‏جويد.


سيطره متافيزيك در انديشه قرون وسطي و آميزش آن با يهوديت تحريف شده، اولاً خدا را در انديشه خود از روح ديني تا حدودي خارج گرديده و در هيأت محرك اول يا علت‏العلل متافيزيكي ظاهر گرديد و ثانياً بشر به صورت من فردي مستقل و هم‏ارز با خدا لحاظ گرديد. بدين‏سان با اصالت دادن به مفهوم‏زدگي متافيزيكي، حقيقت شهودي ادراك خداوند و وجود زنده و حيّ و حضوري و فراتر از مفهوم او را ناديده مي‏گيرد.


نيهيليسم قرون وسطايي صورت پنهان و مستتري دارد و هنوز به مرحله‏اي نرسيده‏است كه اضطراب‏هاي خود را در قالب شكاكيت و نسبي‏انگاري اخلاقي تمام عيار ظاهر سازد. بنابراين وجه غالب انديشه قرون وسطايي، منكر ارزش‏هاي مطلق و حقيقي جاودان اخلاقي نيست.





3. نيهيليسم مدرن


پيوند و در عين حال كشمكش عميق و فراگير ميراث متافيزيك يوناني-رومي با يهوديت سوداگراي تحريف شده نهايتاً به پيدايي موجودي انجاميد كه هم محصول بسط متافيزيك نيست‏انگار يوناني بود و هم ماترياليسم و سودمحوري و حس‏گرايي لذت‏جو و عناد و دشمني ذاتي يهود با تعاليم الهي را در خود داشت، و اين موجود چيزي نيست مگر نيهيليسم اومانيستي مدرن. اين نيست‏انگاري بر چهار ضلع اومانيسم، سوبژكتيويسم ، سودمحوري سوداگرنه دنيوي و عقل‏گرايي ناسوتي حساب‏گر بناگرديده‏است.


نيهيليسم مدرن در سير بسط خود در سه صورت ظاهر گرديده‏است؛


1. نيست‏انگاري منتقد رنسانسي


2. نيست‏انگاري ارزش‏گذار عصر روشنگري


3. نيست‏انگاري خود ويرانگر پست‏مدرن





نيست‏انگاري منتقد رنسانسي


نيست‏انگاري مدرن، در گام اول ظهور خود به صورت يك رويكرد منتقد ارزش‏ها و نگرش‏هاي به ظاهر شريعت‏مآبانه و اخلاق‏گرايي قرون وسطايي ظاهر گرديد، بطوري‏كه آشكارا مروج نسبي‏انگاري معرفتي و اخلاقي، فساد اخلاقي، سكولاريسم تمام عيار و دنياگرايي فارغ از ديانت و اخلاق‏ستيزي و دين‏گريزي فراگير بود و اندك مايه‏هاي پيوند با ظاهرگرايي اخلاقي و به اصطلاح شريعت‏مآبانه را نيز گسست و به عنوان مظهر اراده معطوف به قدرت حيوانيت‏مدار و استيلاجو ظاهر گرديد. اين نيهيليسم-نيمه دوم قرن 14 تا 16م- بيشتر نفي كننده و منكر مايه‏هاي اخلاقي و به ظاهر ديني دوره پيشين است و رنگ و بويي صراحتاً اخلاق‏ستيز و نسبي‏انگار و مدافع فساد دنيوي دارد. اين خصايص در آراي سزار بورژيا و نيكولا ماكياولي بيش از هر جاي ديگر ظاهر گرديده‏است. اين دوره در اصل، عصر اضطراب معرفت‏شناختي و دسيسه‏چيني و سيطره رذائل‏اخلاقي است. در حالي‏كه به لحاظ ايجابي، معيار و ميزان محدودكننده و جهت‏دهنده اخلاقي و اجتماعي چنداني جهت كاناليزه‏كردن انرژي ناسوتي-غريزي عظيم آزاد شده در ساحت خودبنيادي نفساني، ارائه نمي‏دهد و بدين‏سان زمينه‏هاي گونه‏اي هرج و مرج و آنارشيسم اخلاقي را فراهم مي‏آورد. اين خصايص در آثار ادبي چون دكامرون اثر بوكاچيو يا ماجراهاي پانتاگروئل اثر فرانسو رابه نيز ديده‏مي‏شود.


نيهيليسم مدرن رنسانس با نيست‏انگاشتن و انكار حضور و هدايت قدسي به انكار صريح روح و خدا و الحاد آشكار مي‏رسد كه حداقل در نيهيليسم قرون وسطايي بروز چنداني نداشت. گونه‏اي خلاء ناشي از انكار همه ارزش‏هاي مابعدالطبيعي پيشين و فقدان هر نوع وجه نيرومند و بارز ايجابي احساس مي‏شود كه موجب دامن زدن به يك حس دردناك تهي بودگي و بي‏معنايي مي‏گردد.





نيست‏انگاري ارزش‏گذار(ايدئولوژيك) «عصر روشنگري»


در اين دوره علي‏رغم اين‏كه اين نوع از نيهيليسم در دل خود بذر يأس‏آلودي و بي‏معنايي را نهفته‏داشت، اما به طور غالب و به عنوان وجه اصلي ظهور خود، صورت يأس‏آلود نداشته‏است. هنگامي‏كه نيست‏انگاري مدرن با انكار ارزش‏هاي قرون وسطايي آغاز مي‏شود و در ادامه بسط تفكر مدرن صورت نهادينه پيدا مي‏كند و بر پايه اومانيسم و اراده معطوف به قدرت حيواني و رويكرد تكنيكي به نظام‏سازي دست مي‏زند و منشأ و مصدر ارزش‏گذاري‏هاي اخلاقي مي‏گردد.


به نظر مي‏رسد از اواسط قرن هفدهم و با پي‏ريزي بنيان‏هاي يك متافيزيك نيست‏انگار اومانيستي و تدوين مباني علوم مدرن، اراده معطوف به قدرت حيوانيت‏مدار حركت به سمت تمدن‏سازي و نظام‏آفريني را آغاز كرده است. براي ايجاد چنين تمدني، نياز به تأسيس ارزش‏هاي اخلاقي و دستورالعمل‏هاي سياسي است كه بدين‏گونه نظام‏هاي اخلاقي و ايدئولوژي‏هاي سكولار و مدل‏هاي تعليم و تربيت آن تدريجاً شكل گرفتند و شاكله تمدن غرب مدرن استقرار ظاهري يافت. البته كاملاً بديهي بودكه اين تمدن بناشده هر چقدر كه پيچيده باشد و يا به اهرم جادويي تكنولوژي مسلط بود و توانمند به نظر برسد، چون بر بستري از تناقضات و شكاف‏هاي مبنايي بناگرديده بود نمي‏توانست پايدار بماند.


تضاد اساسي كه مدرنيته و نيست‏انگاري اومانيستي با آن روبه‏رو بود اين است كه بشر را كه به طور فطري كمال خود را در بندگي و قرب مي‏جويد، از جايگاه خود خارج كرده و به او شأن دايره‏مداري و خودبنيادي داده‏است. اين جايگاه با فطرت بشر ناسازگار است و نه تنها به معناي ارتقاي آدمي نيست بلكه به معناي انكار فطرت انساني و اثبات حيوانيت اوست. در واقع در انديشه مدرن بشر با حيوانيت خود تعريف مي‏شود و اين به وضوح در انسان‏شناسي هابز و جان لاك و نيز تعريف دكارتي آدمي به عنوان «سوبژه» نمودار است و همين امر سنگ‏بناي از خود بيگانگي و جدايي او از خويشتن است.


اما نيست‏انگاري مدرن با تكيه كردن بر دستاوردهاي مقهوركننده تكنولوژيك و شعارهاي پر سر و صداي مبتني بر حقوق و آزادي‏هاي بشري مي‏كوشد تا اين تضادهاي جدي و ويرانگر را پنهان نمايد.


در اين تمدن نيست‏انگار هر فرد به عنوان يك سوبژه و موضوع انساني اصالت مي‏يابد و دايرمدار عالم فرض مي‏گردد. بدين‏سان خودخواهي و خودبنيادي نفساني و به تبع آن خودمحوري، گونه‏اي ميل و رويكرد رواني اتميستيك، سوداگر و نفساني پديد مي‏آيد كه زندگي اجتماعي را به صورت تزاحم دائمي نفوس و جنگ مداوم منافع و رقابت مابين گرگ‏ها و كشمكش هميشگي تعريف مي‏كند، كه در عبارت معروف تامس هابز:«بشر، گرگ بشر است» به خوبي خودنمايي مي‏كند كه بياني از موقعيت زندگاني اجتماعي در تمدن نيست‏انگار مدرن است.


نيست‏انگاري سوبژكتيويستي به دلايل ساختار از خودبيگانه و فطرت‏ستيزي كه دارد موجب اضطراب در روان اشخاص مي‏گردد. از طرف ديگر، بيگانگي بشر با خود و ديگران و فقدان معنا و غايت متعالي براي هستي، موجب ايجاد افسردگي به‏عنوان رويكردها و عادات اپيدميك درمي‏آيند. و اين دو احساس به توليد دائمي خشونت در فرهنگ غرب مي‏انجامد. اين خشونت نه از نوع «خشونت دفاعي» بلكه از نوع «خشونت سركوب‏گر» است كه گاه حالت ساديستي و شقاوت‏آلود نيز پيدا مي‏كند و به وجه غالب خشونت در دوره پست مدرن تبديل مي‏شود.


از آثار ادبي اين دوره مي‏توان به رمان‏هاي راهبه اثر دنيس ديدرو، مادر اثر ماكسيم گوركي و 1984 اثر جرج ارول اشاره كرد. البته عناوين بيشتري مي‏توان ذكر كرد و از پدران و پسران اثر ايوان تورگينف و يا تهوع اثر ژان پل سارتر را نيز نام برد، و يا جن‏زدگان اثر داستايوسكي.


البته اين معناسازي اگر چه براي مدتي با بهره‏گيري از قدرت عظيم تبليغاتي و طرح دعاوي چون«علمي بودن»،«خردگرايانه بودن» و خرافات ناميدن معارف و حقايق ديني تا حدودي در سرگرم‏سازي مردمان مغرب‏زمين در قرون 18 و 19 موفق بوده، اما با شدت يافتن بحران تفكر و آشكار شدن تضادهايي مبنايي درون انديشه مدرن و به ويژه با عيان گرديدن عمق بي‏خردي و فقدان تفكر و نيز دروغين بودن وعده‏هاي اين ايدئولوژي‏ها، نقش و كاركرد فريب‏دهنده و آرام‏ساز اين ايدئولوژي‏ها به ضد خود بدل گرديد و با آشكار شدن مباني و غايات وهم‏آلود و عبث آنها، بحران فقدان معنا و مشكل بشر مدرن در به اصطلاح «ساختن» معنايي براي هستي به شكل جدي‏تر و در ابعاد بسيار بحراني‏تر خودنمايي نمود.


نيست‏انگاري مدرن در دومين مرحله بسط خود، فقط در قالب ايدئولوژي‏ها و نظام‏هاي فكري ظاهر نگرديد، بلكه در هيأت سازمان‏هاي غول‏آسا و عريض و طويل بوروكراتيك-تكنوكراتيك نيز ظاهر گرديد. در واقع نيست‏انگاري اين دوره داراي ويژگي‏هايي چون نظم بوروكراتيك، تعميم ساختار روابط پادگاني به همه سطوح جامعه، ميليتاريزم خشن و عريان، توتاليتاريسم سركوبگر سياسي و اجتماعي مي‏باشد. همين ويژگي‏ها نيز موجبات انحطاط فراگير آن در قلمرو اجتماعي و عيني را فراهم ساخت.


در آينده به بررسي ‏نيهيليسم و وضع آن در دوران پست‏مدرن و ايران و ارائه راه‏كار براي خروج از اين «گرداب بلا» خواهيم پرداخت.





ادامه دارد ...





منابع:


1. نيهيليسم/شهريار زرشناس


2. فردايي ديگر/سيد مرتضي آويني


3. مقاله در پرواي نيست‏انگاري/ رضا داوري اردكاني






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 171]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن