محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845605030
شيعه شدم چون از فاصلۀ 15000km نوراهلبيت راديدم
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
شيعه شدم؛ چون از فاصلۀ 15000 كيلومتري نور اهلبيت را ديدم
آنچه در پي ميآيد صحبتهاي شيرين حقيقت جويي فلسطينيالاصل است. اگر چه او در شيلي به دنيا آمده، خانواده اش از قديميترين ساكنان بيتاللحم هستند، جالب است بدانيد او كه در خانودهاي مسيحي ارتدوكس، نشو و نما يافته به مداركي دست يافته كه نشان ميدهد برخي از نياكانش در جنگ يرموك به سپاهيان اسلام كمك كرده اند.
با اينكه خليل ساحوري حدود 15 سال است كه شيعه شده، اين اولين مصاحبۀ ايشان است. وي اكنون مشغول تحصيل علوم اسلامي در شهر مقدس قم است.
ابنا: با عرض سلام و تشكر از اينكه دعوت ما را براي مصاحبه پذيرفتيد. لطفاً خودتان را معرفي كنيد.
خليل ساحوري هستم، 32 سال دارم و در شيلي به دنيا آمدم. خانواده ام فلسطيني الاصل و مسيحي ارتدوكس و از قديميترين مسيحيهاي بيت اللحم بودند، نياكانم حدود هزار و پانصد سال در بيت اللحم اقامت داشته اند كه البته در خلال جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم به شيلي مهاجرت كردند.
ابنا: الان مشغول انجام چه كاري هستيد؟
الان هم مشغول درس علوم اسلامي در شهر مقدس قم ميباشم.
ابنا: چطور شد كه مسلمان و شيعه شديد؟
من از ده سالگي مطالعۀ كتاب مقدس را شروع كردم. حدود دو سال مشغول خواندن اين كتاب بودم. در اين مدت اشتباهاتي روشن مشاهده كردم كه فطرتم قبول نكرد. مانند پذيرش پدر، پسر و روح القدس به عنوان يك خداي واحد.
ابنا: چرا؟
چون من احساس ميكردم كه بايد خدا واحد باشد نه سه تا و احساس ميكردم كه خدا بي نياز از فرزند است. حال آنكه مسيحيها ميگويند مريم مادر خداوند است. من با اينكه بچه بودم اين را نميتوانستم قبول كنم. چنانكه قبلاً گفتم خانواده ام سابقۀ زندگي هزار و پانصد ساله در بيت اللحم را دارد. يعني همانجايي كه عيسي مسيح به دنيا آمد، به همين دليل من خيلي به حضرت مسيح علاقه داشتم. لذا من شروع به جستجو كردم تا توحيد اصلي را بيابم. اما متأسفانه در كتاب مقدس پاسخي نيافتم. تا اينكه من به كلمۀ «پاراكليتوس» در كتاب يوحنّا برخوردم. اصل اين كلمه يوناني است. از كشيشي تفسير اين واژه را پرسيدم، اما به هيچ عنوان نتوانستم حرف ساده لوحانۀ او را بپذيرم.
ابنا: چرا يوناني؟
چون انجيل از زبان اصلي اش به عبري، سپس از عبري به يوناني و از يوناني به لاتين ترجمه شده است. اين اسم هم كه از يوناني به لاتين ترجمه شده، به همان صورت اصلي كه پاراكليتوس است، ذكر شده است. حتي من از كسي كه به زبان يوناني، عربي، اسپانيولي و لاتين تبحر داشت پرسيدم، پاراكليتوس چه كلمهاي است؟ او ضمن اينكه تأييد كرد كه پاراكليتوس واژهاي يوناني است، گفت ترجمۀ اين واژۀ يوناني احمد است.
ابنا: يعني انجيل اصلي به زبان عبري نبوده؟
نه! همانطور كه ميدانيد مسيحيت، چهار انجيل لوقا، متي، مرقس و يوحنا را به رسميت ميشناسد، اين اناجيل هم هفتصد سال بعد از مسيح نوشته شده است. زبان اصلي اناجيل هم آرامي بوده. آرامي قديميتر از عبري و عربي و يوناني است.
ابنا: پس زبان سرياني چه ميشود؟
فكر ميكنم سرياني همزمان و هم خانواده با آرامي باشد.
ابنا: خوب شما بعد از اينكه فهميديد پاركليتوس به معناي احمد، يعني نام پيامبر اسلام است و آن كشيش هم پاسخي صحيح به شما نداده، چه كرديد؟
من جدا كردم كه يك اصل خداست، يك اصل انبيا هستند، يك اصل كتاب مقدس است و يك طرف هم مردم هستند. در اين ميان از نظر من توحيد مهمترين مطلب است.
ابنا: نظرتان راجع به كشيشها چيست؟
كشيشها با فقرا ميانه اي ندارند، در صورتي كه حضرت عيسي چنين نبود، در آن وقت مثل اين بود كه در يك زندان زندگي ميكنيم. ما نميتوانستيم به جستجوي حقيقت بپردازيم. اما قلب من خيلي تشنه بود، تشنۀ آزادي. مثلاً در آن مدت درس خواندن فلسفه ممنوع بود، حتي دينهاي گوناگون هم ممنوع بود. به عبارتي جستجوي حق خطرناك بود. من ديدم كه آنها با دين تجارت ميكنند. من گفتم شايد در كتاب مقدس بتوانم آب زلالي براي تشنگي ام پيدا كنم.
ابنا: يعني دوباره به مطالعۀ كتاب مقدس روي آورديد؟
بله. من اين بار به مطلب مهم و جالب ديگري برخوردم. من در كتاب مقدس خواندم سه نفر از مردم بزگان آريايي براي تبريك گفتن ميلاد مسيح آمدند. آن مردم يهودي كه نبودند، پس چه ديني داشتند؟ پرسيدم. گفتند آتش پرست بوده اند. آتش پرستي كه دين نيست. جاهليت است. به خودم گفتم پس چرا اينها حضرت مسيح را كه از طرف خداست قبول ميكنند. من در كتابخانه ها گشتم و فهميدم آنها زرتشتي بوده اند. زرتشت را پاكتر و بهتر از يهوديت و مسيحيت ديدم. چون آنها از راهي دور براي عرض تبريك به عيسي مسيح آمدند. اين را هم به عنوان دروغ ديگري از كشيشها كشف كردم. بعد از زرتشتي با هندوئيسم، بودايي و پروتستان آشنا شدم. از همۀ اينها بيشتر به زرتشت علاقه داشتم. احساس ميكردم قلب من از محبت به ديگر اديان خالي است، چون مسيحيها سخنان عيسي مسيح را تحريف كردند و من اين را بي احترامي به مسيح ميدانستم، در حالي كه زرتشتيها به عيسي احترام گذاشتند و آمدند تا به مسيح و مادرش تبريك بگويند. من چند جلسه با اساتيد مسيحيت داشتم. متأسفانه برادران مسيحي دور ازحق هستند. دروغ ميگفتند و يا جواب ناقص و يا يك جواب ديگر ميدانند. متأسفانه من احساس كردم اين دين خيلي از حقيقت اصلي دور است.
ابنا: خوب بعد چه كرديد؟
بعد به مطالعۀ كتب فلسفه رو آوردم. فلسفۀ ماركسيسم را مطالعه كردم. اين فلسفه دربارۀ ماديات و واقعيات همين دنيا صحبت ميكند و از معنويت و ماوراء چيزي نميگويد.
ابنا: غير از ماركسيسم، فلسفۀ ديگري را هم مطالعه كرديد؟
بله، نيچه را هم مطالعه كردم، به نظر من نيچه نژاد پرست نبود، چيز مهمي كه من در آثار نيچه پيدا كردم، كتاب "چنين گفت زرتشت" بود، من با اين كليد واژه آشنا بودم، اين بار جديتر به جستجو پرداختم تا اين كليد واژه مرا با ايران آشنا كرد. فهميدم ايرانيها الان شيعه هستند. رهبرشان هم امام خميني هست. من چيزهاي عجيبي راجع به آخرت، توحيد، عدالت، حقيقت و شجاعت در سخنان امام خميني پيدا كردم و پاسخهاي خوبي در سخنان امام خميني براي پرسشهايم پيدا كردم.
يادم آمد كه عكس امام را قبلاً ديده ام، اول نفهميدم كه عكس ايشان را كجا ديده ام، كمي كه فكر كردم يادم آمد عكس امام را تقريباً سال 1979 كه سال پيروزي انقلاب اسلامي بود، وقتي بچه بودم در تلويزيون ديده ام. آن وقت پدر بزرگم هم او را تأييد كرد.
ابنا: چطور؟
او وقتي چهرۀ امام را از تلويزيون ديد گفت كاش جهان عرب هم رهبري چون ايشان ميداشت و اين يادم مانده بود. سيماي رهبر ايران، امام خميني براي من خيلي جذاب و كاريزماتيك بود.
ابنا: سيماي حضرت امام تداعي كنندۀ مسيح است.
بله، بله دقيقاً مرا هم به ياد حضرت مسيح ميانداخت.
ابنا: خيلي مشتاقم بدانم بعد چه كرديد؟
بعد من با يكي از دوستان فلسطيني ام راجع به ايران، انقلاب و ... صحبت كردم. چون ميخواستم بفهمم دين يا فلسفۀ امام چيست؟ بعد من فهميدم كه دين او اسلام است.
ابنا: چه تصوري از اسلام داشتيد؟
من فكر ميكردم اسلام يك دين جديد و نوساز است نه يك دين الهي و مقدس. من در سن 17 سالگي به برخي مراكز فرهنگي عربي كمك ميكردم. و جلسه هايي هم داشتيم. آن وقت در شهر ما كه در 300 كيلومتري جنوب شيلي قرار دارد، مسجدي نداشتيم. تقريباً شانزده سال پيش خدا را شكر اين فرصت خوبي برايم بود كه در آن مركز با كسي آشنا شوم كه مسلمان بود، من از او قرآنش را كه به زبان خودم بود گرفتم.
ابنا: اولين باري كه قرآن خوانديد، چطور بود؟
وقتي من قرآن را باز كردم و خواندم احساس زيبايي در قلبم ايجاد شد. اولين سوره اي كه خواندم يوسف بود. من تعجب كردم كه آيا مسلمانان يوسف را قبول دارند. فهرست قرآن را كه نگاه كردم سوره هاي نوح، ابراهيم و مريم را هم ديدم. من خيلي تعجب كردم. و تازه آن وقت بود كه من فهميدم اسلام دين جديد و نوپايي نيست. خدا، يك خداست و اين كتاب و دين مال خداوند متعال است. چون آنها ميگويند مسلمانها خداي ديگري دارند. وقتي به سورۀ مريم رسيدم قلبم شكفته شدم، انگار بهترين خبر زندگي ام را ميخواندم. هر روز قرآن ميخواندم. وقتي سورۀ حمد را خواندم دوباره تعجب كردم. همينطور سورۀ اخلاص را. خيلي كوتاه، خيلي مختصر، اما خيلي محكم. محكمترين جمله در ميان تمام كتبي كه خوانده بودم. چون در خود سورۀ اخلاص از اول تا آخر خيلي جوابها به قلب من رسيده بود. قلب من با حق مرتبط شد. خيلي خيلي خوشحال شدم و با آن دوستان عزيز فلسطيني رابطه ام را بيشتر كردم. الان هم با هم ارتباط داريم. او خيلي خوشحال است كه من ايرانم. او به من كمك كرد تا به مسجد مسلمانها كه در پايتخت شيلي قرار داشت خودم را برسانم. مسجد اهل سنت بود.
ابنا: آيا غير از مسجد، جاي ديگري هم رفتيد؟
بله، با سفارت ايران تماس گرفتم. دوستي كه در سفارت كار ميكرد خيلي مهربان بود. برايم وقت گذاشت. برايم اهميت قائل شد، با انكه نوجواني بيش نبودم. ايشان گفت من كتابهايي راجع به اسلام و ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران براي شما ميفرستم. او به وعده اش عمل كرد و جعبه اي به من داد و من توسط ايشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم. معرفي حضرت امام، معرفي آيت الله خامنه اي، معرفي كشور ايران. وقتي يكي از كتابهايي كه در اين جعبه بود و ساختار حكومت ايران را توضيح داده بود، خواندم، خيلي تعجب كردم كه كرسيهايي در مجلس ايران براي اقليتهاي مختلف هم وجود دارد.
آن وقت من متوجه شدم دموكراسي در برابر ولايت فقيه ناقص است. هيچ جا چنين چيزي وجود نداشت. فهميدم ولايت فقيه حكومت اهل بيت – عليهم السلام – و ولايت خداوند است. من از خودم پرسيدم چرا من تا به حال نفهميده بودم كه ولايت فقيه هم وجود دارد. و هر چه شنيده بودم راجع به دموكراسي در تبليغات غرب بود، كه آن هم خيلي دروغ و درو از واقعيت بود.
من با آقاي فلسطيني صحبت كردم. حق مال همه است. مال يك شخص يا گروه نيست. او گفت اين انقلاب امام خميني در تاريخ جهان خيلي مهم است. در آنجا ميگويند انقلاب امام خميني.
ابنا: ديگر با چه مطالبي آشنا شديد؟
دربارۀ عاشورا، و امام حسين و پيروانش هم مطالبي پيدا كردم. من در آن زمان خوشحال شدم و از شوق اشك ريختم، نه از غم. از اين جملۀ هر روز عاشوراست، و هر مكاني كربلاست...
ابنا: كل يوم عاشورا ، كل ارض كربلا ؟
بله، از اين جمله خيلي خوشم آمد. و من با تفسير مسائل سياسي و اجتماعي جهان فهميدم اين جمله درست است. بخصوص دربارۀ فلسطين. از خودم پرسيدم چرا فلسطين تا حالا راه حل پيدا نكرده؟ و جواب دادم چون آنها از انقلاب عشق يعني قيام امام حسين در كربلا خبري نشنيده بودند. من احساس كردم حل مشكلات همۀ انسانها به دست اهل بيت حل ميشود. با امام جماعت كه راجع به انقلاب صحبت كردم احساس كردم ناراحت شد.
ابنا: چرا؟
براي من خيلي عجيب بود. او گفت شيعيان مسلمان نيستند. حضرت علي را ميپرستند، مثل مسيحيت كه مسيح را ميپرستد. آنها در مساجد عكسهاي امامان را ميپرستند. او هم به من مثل كشيشها دروغ گفت. من آن موقع نوجوان بودم ولي احمق نبودم. با يك نومسلمان شيليايي هم در آن مسجد صحبت كردم. او شيعيان را يك گروه از مسلمانان معرفي كرد. ديدگاه وحدتي داشت. من گفتم ميخواهم مسلمان بشوم. بعد آرام آرام اطلاعات بيشتري راجع به ايران پيدا كردم. بعد فهميدم كه يك نوشيعۀ شيليايي، به آراژانتين رفته و يك سال در مسجد درس خوانده من به زحمت او را پيدا كردم و جلسات چند ساعته با او داشتم. يك سال بعد با يك روحاني لبناني آشنا شدم. او به من كتابهايي به زبان اسپانيولي داد. اسلام را براي من تدريس كرد. تا حالا 15 سال گذشته، و من 10 سال فقط با عشق اهل بيت و اميد به خدا منتظر شدم تا اسلام را در ايران بياموزم. الحمدلله
ابنا: خانواده با شيعه شدن شما چطور كنار آمدند؟
خانواده ام گفتند خليل ديوانه شده كه از اين حرفها ميگويد. اما من پنهاني وضو ميگرفتم و نماز ميخواندم. قرآن عربي هم ميخواندم و 10 سورۀ آخر قرآن را حفظ ميكردم.
ابنا: با مشكلي مواجه نشديد؟
براي خوراك چرا، چون مسيحيها همه چيز ميخورند اما مسلمانان نه. براي روزۀ ماه رمضان هم خيلي اذيت ميشدم. براي خواندن نماز و حتي گفتن اذان و اقامه هم خيلي اذيت ميشدم.
ابنا: آيا بعدها نظر خانواده تان عوض نشد؟
چرا، برادر كوچكترم يك سال بعد از من مسلمان و شيعه شد. چند سال بعد هم مادرم. همچنين برخي از دوستانم هم با تبليغ من مسلمان و شيعه شدند.
ابنا: خانوادۀ همسرتان چطور؟
خانوادۀ همسرم هم با كمك خداي متعال و تبليغ من مسلمان شدند.
ابنا: آيا خانواده همسرت، فاميلتان هستند؟
نه، من به وسيله يكي از دوستانم با خانوادۀ همسرم آشنا شدم.
ابنا: چه پيامي براي مسلمانان جهان داريد؟
همه نوجوانهاي مسلمانان، مخصوصاً شيعيان بايد بيدار شوند از اين خواب. منظورم اين است كه آنها نبايد فرهنگ غرب را بدون تفكر و بررسي بپذيرند. آنان بايد اين سؤال را از فرهنگ غرب و مظاهر آشكار و جزئي آن بپرسند كه اين چيست؟ آيا از شيطان است يا از خدا؟
در غير اين صورت ممكن است قلب آنها به خواب برود. ايرانيها بايد قدر اين حكومت اهل بيت را كه سالهاي سال سپري شده تا برقرار شود را بدانند، شما اينجا براي انجام فرائض دين خيلي راحت و آزاد هستيد و بدون مزاحم و بدون دشمن مراسم مذهبيتان را انجام ميدهيد. صداي اذان را حتي صبحها از منارهها ميشنويد. به خاطر انجام فرائض جانتان و يا مالتان و يا كارتان به خطر نميافتد. اين خيلي نعمت خوبي است. خدا را شكر.
شما براي خواندن نماز جمعه مسيري كوتاه را طي ميكنيد، اما اگر من ميخواستم به نماز جمعه بروم بايد 300 كيلومتر راه ميرفتم، فقط براي احساس كردن وحدت امت اسلام.
من از پانزده هزار كيلومتر دورتر از ايران توانستم، نور اهل بيت را و نور امام خميني را در ايران پيدا كنم.
ابنا: من از مصاحبه با شما خيلي لذت بردم. ضمن اينكه مجدداً كمال تشكر را از شما دارم، اگر سخني باقي مانده بفرماييد.
انشاءالله كه خداوند به ما فرصت بدهد براي ديدن امام زمان – عجل الله تعالي فرجه الشريف- و نه فقط ديدن كه كار كردن براي ظهور ايشان. انشاءالله كه خداوند ظهور حضرت را نزديك كند و به ما توفيق بدهد تا قلبمان را پاك و تمييز كنيم كه اين بهترين راه براي تقرب به ايشان است.
خبرگزاری اختصاصی ابنا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها