واضح آرشیو وب فارسی:الف: ناقوس مرگ براي اقتصاد يا فرهنگ؟
در حاشيه تحليل بحران مالي اخير در ايالات متحده كه به سرعت ديگر اقتصادهاي جهان را نيز متاثر ساخته است، گاه از گوشه و كنار شنيده ميشود كه برخي صاحبنظران از برخاستن ناقوس مرگ سرمايهداري سخن مي گويند. اين نگرش كه نظم سرمايهداري حتي در لباس عصر فراصنعتي و اطلاعات، در حال پروراندن گوركنان خويش است، نكته ايست كه نگارنده با آن همنواست اما اينكه بحران مالي و اقتصادي، همان ضربه نهايي بر پيكر سرمايهداري نوين باشد، مدعايي قابل تامل است.
واقعيت آن است كه بهره ما از تاريخ چندان نيست و روزمرگي و فراموشي، درسهاي تاريخ را از انديشه ما ميربايد اگرنه چنين رخدادهايي نبايد ما را دچار هراس مطلق يا شادي مفرط نمايد. بر اساس نگرشي تاريخي، اولا بحران و تلاطم همزاد نظم اقتصادي مدرن بوده و ساختارهاي ناهماهنگ ميان بخش واقعي و بخش مالي اقتصاد در سده اخير، دهها بار ركودها و تورمهاي شديد و گاه ديرپايي را به كشورها تحميل كرده است. ثانيا (به اصطلاح آنتوني گيدنز) با توجه به ركن خوداصلاحگري نظام مدرن، سرمايهداري از هر بحراني به عنوان فرصتي براي ترميم نقاط بحرانزا استفاده كرده و در يك فرايند اقتصادي- سياسي نهادهايي براي مصونيت و پايداري سيستم تعبيه نموده است. چنانكه ركود بزرگ آغاز دهه 1930 به اصلاح ساختار و نقش دولت و پس از جنگ جهاني دوم به تاسيس نهادهاي مالي بينالمللي انجاميد. رد پاي چنين فرصتسازي از تهديدها را ميتوان در مواردي چون بحران نفتي 1973، بحران دهه 1980 و در نهايت بحران 1997 بازارهاي مالي آسيا جستجو كرد.
آنچه گفتيم به معناي ساده و مكرر بودن بحران اخير نيست. درباره ابعاد اين بحران بسيار گفته شده و نيازي به تكرار نيست و براي ما همين بس كه تعداد و حجم ورشكستگيهاي مالي طي 10 ماه سال 2008 در طول تاريخ آمريكا كم سابقه بوده است. لكن گذشته از نقطه آغازين بحران ( سيستم بانكي و بازار مسكن) دو نكته حاشيهاي اما بسيار اثرگذار در اين بحران وجود دارد كه در نوع خود بديع است:
* سطح خرد: ويژگي منحصر به فرد بحرانهاي مالي دهه اخير نقش نوظهور اوراق مشتقه مالي (Derivatives) است. معاملات مشتقات كه از دهه 1990 با شتاب مرزها را درنورديد و اكنون به يك ركن بورسهاي بزرگ جهان تبديل شده، محتوي نااطمينانيها و مخاطرات (و البته سودهاي) عظيم است كه در قالبهايي چون اوراق اختيار معامله (Options) يا آتيها (Futures) عمل ميكند. اين نكته ايست كه رئيس وقت بانك انگلستان در زمان بحران 1997 اعتراف كرده بود كه ما از چگونگي كاركرد و ماهيت مشتقات غافل و عقب مانديم. سپردن بيمراقبت چنين ابزارهاي مالي پرمخاطرهاي در دست بورسبازارن حرفهاي، چونان سپردن تيغ به دست زنگي مست است و به تعبير يكي از كارشناسان بينالمللي بازار سرمايه، ريسكهاي معقول را به قمارهاي نامعقول بدل ميكند و ديگر بخشهاي اقتصاد و تمام كشورهاي جهان بايد تاوان چنين قمار بيمهاري را بپردازند. اين موضوع يكي از دلايل مهم سرايت بحران از بازار پول به بازار سرمايه و عامل شيوع بحران در سطح بورسهاي بزرگ به شمار ميرود.
* سطح كلان: بخش ديگري از ماهيت بحران اخير به اقتصاد سياسي بينالملل بازميگردد. هر چند در نگاه نخست پيوند دادن بحران مالي داخلي با تنگناهاي سياست خارجي آمريكا، چندان آشكار و محكم نيست اما اگر نبود از دست دادن توان مديريت مالي دولت، كسري بودجه عظيم و كاهش اعتبارسيستم، قطعا بحران برخي بانكهاي سرمايهگذاري آنهم در بعضي ايالتها بسيار زودتر از اين قابل كنترل بود. واقعيت آن است كه اعتماد به نفس حاصل از اوضاع مناسب اقتصادي و ذخاير ارزي وسيع كشورهاي صنعتي و نفتي (كه عمدتا نزد نهادهاي مالي يهودي و در خدمت آنان قرار دارد) پشتوانه مناسبي براي تركتازي پس از يازده سپتامبر بود اما كمتر كسي چنين هزينه و زماني را پيشبيني ميكرد. فقدان تمركز بر مديريت داخلي، تداوم ركود و بياثر بودن كاهش متوالي نرخهاي بهره، كاهش توان مديريت مالي دولت آمريكا، كاهش ارزش دلار و كسري بودجه 500 ميليارد دلاري، نمودهاي اقتصادي آن سياست خارجي به شمار ميرفت كه ناتواني دولت در اداره بحران را به دنبال داشت. نخستين پيامد اين بحران اجبار سياستمداران آمريكا براي بازگشت به اولويتهاي داخلي و ترك (حداقل ميانمدت) بلندپروازيهاي خارجي است.
به زعم نگارنده آنچه از خلال چنين هشدارهايي، به عنوان بحران اساسي سرمايهداري نوين خودنمايي ميكند، عبارتست از مساله ضعف در مشروعيت سياسي (در ارتباط عمودي جامعه مدني با لابيهاي اقتصادي و سياسي) و مساله هويت فردي و فرهنگ (در ارتباط افقي فرد با خويشتن و ديگر انسانها)، كه بيش از همه مورد تاكيد مكتب انتقادي فرانكفورت بوده است. دولت نومحافظهكار همان چهره بينقابي بود كه نشان داد قدرت برخاسته از سرمايهداري ليبرال، تمام مباني مشروعيت نظام خود و اخلاق و عقلانيت را به كنار ميگذارد. ايدئولوژي سرمستان جهانيسازي عبارت است از تامين سروري و هژموني ايالات متحده و امنيت پايدار آن به بهاي نفي حقوق انساني و آزاديها و تحميق در عرصه داخلي و تحميل و مردم ستيزي و بيعدالتي در صحنه خارجي. اين تضاد كه اكنون با قدرت رسانهاي و جذابيت رفاهي براي شهروندان درون نظام سركوب شده، در بلندمدت امكان تداوم نخواهد داشت. داستان بحران هويت و فرهنگ نيز دامنهدارتر و عميقتر از آن است كه نياز به تفصيل داشته باشد.
الغرض، سالهاست كوس رحيل بر قافله نظامهاي ماديگرا و انسانبنياد به صدا درآمده و صاحبان فطرت پاك دريافتهاند كه نهايت اين ره به تركستان است اما زنهار كه چشم اسفنديار سرمايهداري را نبايد در تلاطم اقتصاد جست.
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]