تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد هر كس قرآن را بياموزد و به ديگران آموزش دهد و به آنچه در قرآن است عمل كند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826825401




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كارگري - خون كه بالا مي‌آيد


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: كارگري - خون كه بالا مي‌آيد


كارگري - خون كه بالا مي‌آيد

مهري خزايي*:هم اكنون ميليون‌ها كارگر كودك و بزرگسال ساعات طولاني كار خود را در كارگاه‌هاي كوچكي كه هواي تازه و نور خورشيد به زحمت اجازه ورود به آنها را دارد سپري مي‌كنند و استنشاق مداوم غبار و هواي آلوده زمينه ابتلاي آنان را به بيماري‌هاي ريوي همچون سل مساعد مي‌سازد. بيماري سل سالانه و تنها در نپال جان ۵ هزار انسان را مي‌گيرد كه ۸۰ درصد از آنان را كارگران صنايع نساجي و قاليبافي تشكيل مي‌دهند و در هند نيز نزديك به ۳۰۰ هزار كودك در كارخانجات قاليبافي به كار مشغولند كه ۴۰درصد آنان از بيماري‌هاي تنفسي، سل و نقصان بينايي رنج مي‌برند. شيوع روزافزون اين بيماري در سراسر جهان زنگ‌هاي خطر را به صدا درآورده است و در ايران نيز چنين افزايشي را به‌ويژه در ميان اقشار آسيب‌پذير و كارگران مشاغل پرخطر شاهديم.

اول
زنش مي‌گويد: «اول خدا، دوم شما». مثل هميشه بعد از شنيدن اين جمله حالم بد مي‌شود. واقعا بعد از خدا كسي نيست كه مانع شود از اين فجايعي كه يكي يكي و چند تا چند تا اتفاق مي‌افتد تا من و امثال من باز هم از داغ اين تازيانه با دهان بسته فرياد نزنيم؟ شايد يك ماه هم نمي‌گذرد از روزي كه جواني آمد و دست از كتف درآمده‌اش را انداخت مقابل روي‌مان. تسمه به دور ساعد پيچيده بود و دست با استخوان كتف از تنش جدا شده بود. و چند ماه مي‌گذرد از ديدن آن كارگري كه از داربست سقوط كرده بود و به‌خاطر قطع نخاع پشت‌اش كرم گذاشته بود، يا آن ديگري كه مسلول شده بود يا آنهاي ديگري كه آمدند و كابوس‌هاي پايان‌ناپذيرم را موجب شدند؟ و حالا باز يكي ديگر. 10 روزي است كه حالم خوش نيست و امروز آمده‌ام سر كار. اما شروعش با شنيدن ضجه زني است بر بالين شوهرش. جوانكي به 30 سال نرسيده كه توي يكي از همين معادني كار مي‌كند كه دخمه‌هايي است براي جان كندن. انگار يك لايه پوست را روي استخوان مرده كشيده‌اند. توي يك اتاقي است كه روي در نوشته‌اند: «بدون ماسك داخل نشويد». به سختي نفس مي‌كشد. زن ادامه مي‌دهد: «دو ماهه كه سرفه مي‌كنه. شب‌ها توي تب مي‌سوخت و خيس عرق مي‌شد. لباس‌هاش به تنش مي‌چسبيد. چند بار گفته بود كه مريضه ولي انگار به ديوار گفته بود. جلوي چشمم آب مي‌شد. يك روز رفتم و به سركارگرش گفتم محض خدا بذارين يك دكتر ببينش اما گفتن آسمه و توي كارگراي معدن طبيعيه. يك اسپري دادن كه بعد از زدنش استفراغ مي‌كرد تا چند روز پيش كه خون بالا آورد. تازه ديروز فرستادنش بيمارستان. دو تا بچه كوچيك دارم. به سر اونا چي مياد؟» حديث تكراري بيشتر كارگران مسلولي كه مي‌بينم. من هيچوقت براي ديدن اينها ماسك نمي‌زنم. شرايط كار بايد يكسان باشد براي همه. در محيط‌هاي كاري كه جان انسان‌ها هيچ محلي از اعراب ندارد. اين خدا نيست كه بايد به بهداشت كار بينديشد و مانع شود از بروز بيماري‌هاي شغلي كه به آساني قابل پيشگيري است. من هم نيستم. اما «اول خدا، دوم شما» محكمه‌پسندترين دليل است در دادگاه وجدان آدم‌هايي كه بار عنوان مسووليت و توليت كارگران را به دوش مي‌كشند و از هيچ هم كمترند. عنواني كه هيچ نيست براي آنهايي كه حتي هيچ هم نيستند.
دوم
به شناسنامه‌اش كه نگاه مي‌كني 20 سال هم نداشت اما تكيدگي مفرط و چشم‌هاي گودافتاده‌اش طوري بود كه خيال مي‌كردي شناسنامه را 20 سالي بعد برايش گرفته‌اند. دختري بود كه توي يكي از همين كارگاه‌هاي قاليبافي بغل گوش‌مان كار مي‌كرد؛ كنار دختران ديگري مثل خودش كه شايد معني روز را نمي‌فهمند. از خروسخوان پشت دار قالي مي‌نشينند و تنها سايه همديگر را مي‌بينند و غروب كه بيرون مي‌آيند حتي آسمان هم خورشيد را از آنها دريغ مي‌كند. مدت‌ها بود كه سرفه مي‌كرد و به قول مادرش: «آخرها خون بالا مي‌آورد.» تنها وقتي سردردها به حدي رسيده بود كه گره‌ها را اشتباه مي‌زد و بعد هم پشت دار قالي از هوش رفته بود به فكر دوا و دكترش افتاده بودند. مننژيت داشت و عكس ريه‌اش كه انباشته از نقاط سفيدرنگي بود كه جايي را باقي نگذاشته بود نشان مي‌داد كه عفونت مغزش هم ناشي از سل منتشري است كه تمام اعضا را گرفتار كرده. زياد دوام نياورد. هر چه كردم بي‌نتيجه بود و سرانجام يك دختر از جمع قاليباف‌هاي آن كارگاه كم شد. البته خيال نمي‌كنم براي كارفرمايش دغدغه‌اي بود. حالا لابد خواهر دخترك را نشانده جاي خالي او پشت دار. اين يكي فعلا گره‌ها را اشتباه نمي‌زند.
سوم
و حالا يكي ديگر. چشم‌هايش باز است و بي‌هدف توي فضا چرخ مي‌خورد. فلج عصب يك چشم تخمين اين كه دقيقا به كجا خيره شده را محال مي‌كند. حتي زماني كه نگاهش از من عبور مي‌كند پيداست كه مرا نمي‌بيند. حالا توي دنياي ما آدم‌ها نيست. پسرش 12- 10 سالي دارد و يك گوشه كز كرده. اين كالبد دست و پا بسته به تخت او را مي‌ترساند. مي‌پرسم: « چند وقته كه مادرت به اين حال و روزه؟» نمي‌داند. شايد دارد روزها يا هفته‌ها را مي‌شمارد. آخرش مي‌گويد: «خيلي وقته.» خيلي وقت است كه رفتارش تغيير كرده بود. بيخودي جيغ مي‌كشيد و گريه مي‌كرد. سردرد داشت و گاهي بچه‌هايش را نمي‌شناخت. مي‌گفتند ديوانه شده. تنش داغ بود هميشه. مثل حالا كه داغ و خيس است. مي‌دانم كه ديوانه نيست. بيماري سلي است كه باز هم مغز را درگير كرده يا اصطلاحا همان مننژيت ناشي از سل است. به مادرش نگاه مي‌كند. به چشم‌هاي تا به تايش و موهاي آشفته‌اي كه زماني با همان ظرافت تار و پودهاي قالي مي‌بافت‌شان. «خوب مي‌شه؟» «حتما خوب مي‌شه.» هواي اتاق دارد خفه‌ام مي‌كند.
چهارم
وقتي مي‌گويد شوهرش مقني است، صداي پوزخندي را از كنار گوشم مي‌شنوم. بريده بريده مي‌گويد. اول از ديروز و بعد از يكي دو ماه پيش. از همان وقت‌هايي كه بيماري رفته رفته خودش را نشان داد. با ضعف و سستي و تب‌هاي شبانه. «روزها دير مي‌رفت پي كار و دست خالي برمي‌گشت. ناي جنبيدن نداشت. هيچي نمي‌خورد. حالش كه بدتر شد هي مي‌گفتم برو يك دكتري چيزي اما مي‌گفت با كدوم پول. تا بالاخره رفت درمانگاه. اونجا بهش گفته بودند سرطانه و ديگه كاريش نمي‌شه كرد.» اينها را مي‌شود از لابه‌لاي جملات ناپيوسته‌اش فهميد. مرد 40 ساله است و به‌شدت تكيده. كارگري قرباني سال‌هاي سخت روزي كشيدن از قعر زمين. بيمار مسلولي كه آزمايش‌ها و عكس ريه‌اش نشان مي‌دهد كه سرطان نيست. شايد هم هست اما از نوعي كه مي‌شود به آن دچار نشد اگر سلامت و بهداشت كار مفهومي داشت. مي‌روم كه بچه‌هايش را تست كنم. شايد با دارو بشود سرنوشت ديگري را برايشان رقم زد.
* متخصص بيماري‌هاي عفوني
 چهارشنبه 8 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن