واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دانـش كـاركـردهـاي ذهـن
روانـشنـاسـي بـه عبـارتـي دانـش كاركردهاي ذهن شامل شناخت هوش و... به روشي علميو مبتني بر تحقيقات علمياست و به عبارتي ديگر روانشناسي، دانش سنجش اين كاركردها در بالين بيماران و در افراد سالم است.
از آنجا كه روانشناسي از يك سو به ادبيات و فلسفه و از سوي ديگر به پزشكي پهلو ميزند دانشي دشوار، جذاب و به غايت مفيد به شمار ميرود، اما در واقعيت زندگي معناي روانشناسي به اين دو حيطه محدود نميماند و معاني و كاربردهاي بسيار گوناگوني به خود ميگيرد كه مقصود در اين مطلب شكافتن اين معاني و كاربردهاست نه آن تعاريف علميو استاندارد .
مثلاً وقتي آقاي روانشناس در مشاجرهاي با همسرشان (كه صدالبته براي روانشناسان نيز افتد و داني) فرياد ميزند: «اي نارسيسيست (خودشيفته) اين درآمد من و لباس به اين قيمت؟» روانشناسي كاربردي شبيه ناسزا پيدا ميكند.
وقتي كه در كلاس روانشناسي نشستهايد و آرامآرام گچ ديوار را با ناخن ميساييد و معلم كمكم صحبت را به شخصيت آنتي سوشيال (شخصيت ضداجتماع) ميكشاند و شما دست پس ميكشيد، روانشناسي چون يك ابزار اعمال قدرت به كار رفته است. همچنين وقتي كه داريد با مردي مصاحبه ميكنيد كه ميگويد؛ «من خودم روانشناسم. ميتوانم روان آدمها را بخوانم. چندين كتاب روانشناسي خواندهام.
وقتي دونفر بيرون در راجع به من حرف ميزنند، ميتوانم بفهمم كه چه ميگويند» به نظر ميرسد روانشناسي علامت يك بيماري روحي باشد. البته روانشناسي كاربردهاي ديگري هم دارد. وقتي ميشنويد كه مثلاً «رفع مشكلات روحي در نيم ساعت» يا «با مهندسي ذهن فكر خود را در يك روز بسازيد» به نظر ميرسد روانشناسي كاربردي تجاري يافته باشد.
موضوع اين نيست كه روانشناسي اضافه بر دو تعريف علميفوق چنين معاني و كاربردهايي هم دارد. موضوع اين است كه چگونه ميتوان فارغ از اين معاني به آن دو موضوع علميپرداخت؟ مساله اين است كه چگونه ميتوان در رشتهاي كه ذهني به ذهنيتي مطلق ميپردازد، به عينيتي علمي دست يافت؟ چگونه ميتوان به حقيقت در تكاپوي روابط انساني دست يافت و بر فرض دست يافتن به اين حقيقت با كدام روش ميتوان بر آن تاثير گذاشت؟
چگونه ميتوان مشكلات جوانان را بررسي كرد بدون اينكه به مداخلهاي سياسي و بنا بر مصلحت خانواده يا اجتماع دست زد؟
چگونه ميتوان درباره مشكلات انسانها در ارتباط با يكديگر مشاوره كرد و يك سويه بهقاضي نرفت؟
زندگي انسان، آن هم در دنياي مدرن برندهاي است كه هر آن هر چارچوبي را ميدرد و نه تنها از زواياي مختلف جلوههاي گوناگوني دارد بلكه همواره منحصر به فرد و هر لحظه تازه است و در چنين شرايطي از فرمولها و برچسبهاي از پيش پرداخته كاري برنميآيد، بنابراين همياري و كمك نميتواند خارج از چارچوب چندهزارساله دوستي و انساني باشد. در دنيايي كه تمامي احتياجات جسماني بشر در چند دقيقه با پست به در منزل فرستاده ميشود، آيا با نيازها و مشكلات روحي او نيز ميتوان اينگونه برخورد كرد؟
اما راستي اين تمايل به روانشناسي از كجا سرچشمه ميگيرد؟
آيا داشتن يك نمونه از اين دستگاه (روح) ميتواند توجيه گر شناخت آن باشد؟ بيترديد اين احساس تمايل به روانشناسي و ميل به مداخله و مشاوره كه در بسياري از مردم وجود دارد، از همين احساس آشناي قياس به نفس سرچشمه ميگيرد و بيهوده نيست كه بسياري از مشاوران بلافاصله از خود مثال ميآورند، غافل از اينكه مفيد بودن هر فني بسته به علمي بودن آن است و علميبودن آن فن نيز به ميزان عينيت موجود در آن وابسته است و دانش روانشناسي دقيقاً در اجتناب از اين احساس آشناست كه شكل ميگيرد و نه در متابعت آن و چه كاري دشوارتر از اين اجتناب. داستانهاي زيباي فرويد شايد تنها دريچهاي باشند بروجود پيچيده دنياي درون و اينكه چنين دنيايي وجود دارد، اما تعبير و تفسير اين دنيا و اينكه با آن چه بايد بكنيم، تحت تاثير ذهنيات دوران است.
تاريخ روانشناسي آن هم از نوع مداخلهگر و به شدت انساني آن بسيار طولاني است. ميتوان گفت بهتعبيري تاريخ ادبيات، تاريخ روانشناسي است و نه تنها ادبيات كه تاريخ هنر، موضوعي جز انسان نداشته است و انسان همان قدر عميق، پيچيده و زيباست كه تاريخ هنر، تنها در اين حيطه است كه زندگي و انسان به همان شكل نامتعين خود جلوهگر ميشوند.
در هنر، انسان به نوعي بيواسطه و بدون هيچ قضاوت اخلاقي و گاه حتي بيواسطه كلام مطرح ميشود و حالا براساس تئوريهاي مدرن نقد ادبي حتي روانشناسي هنرمند نيز تعبير راز هنر نيست و حوادث هنري چون آب رودخانه زندگي كه هيچگاه دوباره نميگذرد، هربار كه اثر هنري خوانده، ديده يا شنيده ميشود دوباره و چندباره به كمك ذهن ناظر رخ ميدهند. ميتوان در يك اثر هنري دوباره و چندباره امكانات گوناگون زندگي را زيست و براي زندگي نيرويي واقعي گرفت. اگر انسان قرن پيش براي تعمق در مسائل عاطفي خود در رمان «باباگوريو» غرق ميشد، اگر تفال به حافظ ميزد تا در تلالو نامعين غزل نقشي از خود ببيند يا در مكتب مولوي غوطه ميخورد، حالا كافي است با چند صد تومان از اولين روزنامه فروشي مجله «روانشناسي ارزان و آسان براي همه» را بخرد و ساعتي در ترافيك مطالعه كند يا حداكثر ميتواند به يك مشاور مراجعه كند، نيم ساعتي را به گفتگو بنشينند و مشاور براساس فرمولهايي كه از پيش درباره زندگي انسانها دارد به او بگويد چه بايد بكند. راستي چه اتفاقي افتاده است؟
آيا دانش مدرن مساله روحي انسان را اين قدر آسان حل كرده است كه با همان سرعتي كه خود را براي هپاتيت واكسينه ميكند، ميتواند مساله عاطفي خود را هم حل كند؟
آيا مسائل انساني آسانتر شدهاند؟ يا شايد غناي زندگي از بين رفته، شايد انسان فقط رويهاي از زندگي را تجربه ميكند. اينكه روانشناسي و مشاوره از چنين پيچ و خمها و دشواريهايي برخوردار است، به هيچ وجه به اين معني نيست كه چنين دانشي اساساً ياوه است يا ما بدان نيازي نداريم، بلكه به اين معني است كه رسيدن به يك خلوص علميدر كار روانشناسي كار بسيار دشوار و در نتيجه ارزشمندي است. دشواري كار نه تنها از اهميت يك رشته علمي نميكاهد، بلكه ارج او را بالاتر ميبرد.هر شناختي در اين حيطه نيازمند تجربه كافي در زندگي واقعي و احاطه كامل بر مسائل انساني است، اما توصيه و مشاوره براساس اين شناخت تنها در طول زندگي به دست ميآيد. آن كه ميخواهد به ديگري در زندگي ياري برساند، چارهاي ندارد جز آنكه با او زندگي كند.
در يك كلام، روانشناسي و مشاوره نبايد و نميتواند خارج از چارچوب روابط متعارف انساني و بدون اتكا به تاريخ فرهنگي بشر شكل بگيرد.
دكتر بابك زماني
سه شنبه 7 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 145]