محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845563174
نمودهای ادبیات تبعید در مجموعه داستان "بقال ََخرزویل" نسیم خاکسار
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جواد اسحاقیان
نمودهای ادبیات تبعید در مجموعه داستان "بقال ََخرزویل" نسیم خاکسار
نسیم خاکسار، نویسندهی مقیم هلند در سال 1322 در آبادان زاده شده و تاکنون سی جلد از آثار وی در زمینههای داستان، نمایشنامه، سفرنامه و ترجمه انتشار یافته و برخی از آنها چون "بقال خرزویل"، "سفرتاجیکستان"، "بادنماها و شلاقها" و نمایشنامهی " زیر سقفی ارزان" به زبانهای انگلیسی، آلمانی و هلندی ترجمه شده است. او سالها در آبادان و بویر احمد آموزگار بوده و در سال 1346 بازداشت شده. وقتی از او میپرسند: «ایران، کجاست؟» پاسخ میدهد: «ایران، دستگیری خودمه که بار دوم... هرگز فراموشش نمیکنم که من را از آبادان وقتی دستگیرم کردند، با لوانتور با دستبند آوردنم تهران؛ و بعد من همیشه تو خاطرم هست که انگار وطنم را با دستبند سفر کردم؛ و بعد انگار این سرنوشت ادبیات ماست؛ نویسندهی ماست. ایران همین جاست.» (1) آخرین سفر او در تابستان 1362 به هلند بوده است: «با پای پیاده سفری به سبک و سیاق "گاری کوپر"، منتها منهای مزایای گاری کوپریاش را شروع کرد... پیاده رفت و رفت و رفت تا رسید به هلند. آنجا نفسی تازه کرد و همان جا ساکن شد. خاکسار از آن زمان تا کنون در "اوترخت" هلند زندگی میکند.» (2) آنچه میآید، کوششی برای ارزیابی مجموعه داستان یا خاطرهنویسیهای روایی او در پهنهی "ادبیات تبعیدی" است که تا آنجا که من میدانم، تاکنون به صورت نظری و جامع مورد بررسی قرار نگرفته است و تنها با رجوع به برخی منابع خارجی است که میتوان به خوانشی تئوریک و قانونمند دست یافت. این مقاله، برای جبران کوتاهی مقالهی دیگر من نوشته میشود که سالها پیش از این با عنوان بازخوانی "بقال خرزویل" اثر نسیم خاکسار منتشر شده است. (3)
* * *
برابر نوشتهی "پاول تابوری" در کالبدشکافی تبعید «تبعیدی کسی است که به اجبار از کشورش میرود یا مجبور میشود به خاطر ترسی موجه، خود را از آسیب و تعقیب دولت به دلایل نژادی، مذهبی، ملی یا عقاید سیاسی در خارج از کشور خود بماند. تبعیدی کسی است که فکر میکند تبعیدش موقتی است، حتی اگر این مدت تا پایان زندگیاش هم کشیده شود؛ با این همه هر وقت که وضعیت اجازه دهد به بازگشت خود به سرزمین مادریاش امیدوار است اما تا هنگامی که علل و اسباب تبعید همچنان ادامه دارد، نمیتواند یا نمیخواهد به کشور خود بازگردد.» (4) نسیم خــاکسار از جملهی
فعالان سیاسی و فرهنگی بوده که پیش از انقلاب، بارها بازداشت شده و به زندان افتاده و به عنوان آموزگار، نویسنده و فعال فرهنگی در "کانون نویسندگان ایران" برای روشنفکران آن روزگار، چهرهای شناخته بوده است. او در حالی از کشور خود به غربت غرب میافتد که اطمینان دارد تا چند دههی بعد، امکانی برای بازگشت او نخواهد بود و ناگزیر باید دومین و شاید واپسین دورهی زندگی خود را در تبعیدی ناخواسته سپری کند. در همین جاست که به تفاوت میان دو تعبیر "ترک کشور" و "تبعید" بهتر میتوان پی برد؛ چنان که "یووال" یادآوری میکند: «تفاوت میان ترک کشور و تبعید، تفاوت میان "ممنوعیت حق برگشت" (مثلابرای فلسطینیها) و "اعطای حق برگشت"، (مثلا برای یهودیان) است. (5)
آنچه در خوانش "ادبیات تبعید" باید در نظر داشت، کشف و تدوین هنجارهای ناظر بر این "نوع ادبی" یا خوانش تئوریک است. "م. اوگارت" در کتاب خود با عنوان خاک استحالهساز کوشیده تا هنجارهای عام بر این ژانر ادبی را کشف و تدوین کند و در تحلیل آثار مشخص ادبیات تبعید از آنها سود جوید. میکوشیم با شناخت و گردآوری این قانونمندیهای عام و فراگیر یا به تعبیر منطقیون "جامع و مانع"، داستانگونههای "خاکسار" را در این مجموعه مورد بررسی قرار دهیم:
"م. اوگارت" می نویسد: «سرشت مستقل تجربهی تبعید و موقعیت تبعیدی در دو پهنهی فکر و رفتار جمعی و انسانی، یکی از ثابتترین وجوه ادبیات تبعید را تشکیل میدهد و آن، میل به تصدیق و تأیید است، حتی وقتی که نیّت ظاهری نویسنده چیز دیگری باشد. "من ِ" تبعیدی نیاز به مدرکی دارد تا مورد آزمایش قرار گیرد و ماهیت مبهم این مدرک، همان آفرینش زبانی است که تنش خاص خود را به ادبیات تبعید میدهد.» (6) به باور "اوگارت"، اثبات هویت، گونههایی دارد:
1. اثبات هویت با خاطرهنگاری: آشکارترین و سادهترین گــــونهی آفرینش زبانی "خاطــرهنگاری" است و آنچه نویسنده از آن به "داستان"های تبعید یاد میکند، به واقع "خاطره"نگاری داستانی است. اوگارت، نوشتن را "نیاز شخصیت به خاک" یا زادبوم نسبت میدهد. تبعیدی با نوشتن، چیزی را پاس میدارد و به خاطرهی جمعی تبدیل میکند. ثبت خاطرات، نوعی مقابله با دور شدن از هویت در پی تبعید است، زیرا شخص میخواهد او را پیوسته به یاد داشته باشند و نوشتن، نشانهی علاقه به اهمیت هستی انسان و تأیید او به عنوان یک فرد است. "اوگارت" هوشیارانه خاطره را در برابر "فراموشی" قرار میدهد و تأکید میکند که نفسِ خاطره در نوشتههای تبعیدی، اهمیت زیادی دارد و از "ایزابلآلنده" نمونه میآورد که در پی کودتای 11 سپتامبر 1973 در شیلی ناگزیر شد از "سانتیاگو" به "کاراکاس" بگریزد و سیزده سال از عمر خود را در ونزوئلا سپری کند. وقتی مصاحبهگری از خانم آلنده در مورد علت نوشتن کتاب از عشق و سایهها Of Love and) (Shadows میپرسد، نویسندهی تبعیدی شیلیایی میگوید: «جلوگیری از فراموشی داستان پانزده نفری که در شیلی کشته شدند.» (7)
با آغاز جنگ ایران ـ عراق در سال 1358 و محدودیت فعالیت برای جریانهای سیاسی، مهاجرت اختیاری- اجباری اشخاص یا گروههای سیاسی از ایران به خارج از طریق مرزهای ترکیه، کویت، افغانستان و پاکستان آغاز شد. اکثریت این مهاجران از جملهی فعالان یا زندانیان سیاسی روزگار ستمشاهی یا نخستین سالهای انقلاب اسلامی بودهاند که نسیم خاکسار، در پیش گفتار گیرای "بقال خرزویل" اشاراتی گذرا به آن کرده است. آنچه او مینویسد، شنیدهها و دیدههای اوست که برای ثبت در تاریخ ادبیات تبعید و ضبط در حافظهی تاریخ، آنها را نقل میکند تا مشمول قانون طبیعی "فراموشی" نشود: «عدهای را نرسیده به مرز ترکیه دستگیر کردند و بعد آنها را پس دادند... دستهشان ده نفر بود. دختری هم در بینشان بود. از دختر خبری نشد. ژاندارمهای ترکیه او را نگه داشتند... اما بقیه را دست ژاندارمی دادند که ببرد و به آخرین پست مرزی تحویل دهد تا آنها را برگردانند. آن شب از شبهای سرد و یخبندان زمستان بود. نفس در هوا یخ میبست. ژاندارم در بین راه حاضر میشود به جای تحویل آنها به پست مرزی، پول و ساعت و هر چیز قیمتی را بگیرد و در بین راه ولشان کند تا خودشان به ایران برگردند. یکی از آنها پوتین نویی پاش داشت که چشم ژاندارم را گرفته بود. ژاندارم حاضر نبود دل از آنها بکند. با زور پوتین را از پابش در آورد. آنوقت، آنها را یکی یکی ول میکند. پای آن یکی که پوتین نداشت، در بین راه یخ میزند. عدهایشان دستگیر میشوند. از جمله، آن یکی که پاش یخ زده بود... بعدها در زندان میشنوند که به دلیل یخزدگی، پایش را در بیمارستان قطع کردهاند.» (8)
در بخشی دیگر از قول فعال سیاسی دیگری که به جمع تبعیدیان پیوسته، میخوانیم: «من را هم در ترکیه دستگیر کردند و تحویل دادند. یک سال بود از زندان "اوین" آزاد شده بودم. تمام این مدت را دربهدر بودم. نمیدانی پدرم با چه مشقتی توانست یک قاچاقچی را پیدا کند و مرا بفرستد... من از طریق دریا آمدم با لنج. به کویت که رسیدیم از ترس شرطهها تا مدتها هر شب توی منبعهای خالی آب میخوابیدیم. در آن شهر ساحلی، از این منبعها زیاد پیدا میشد. وقتی گیرمان میآوردند، اول حسابی با خیزران ما را میزدند؛ بعد تحویلمان میدادند. باید بسیار زرنگ باشی که دست آنها نیفتی... من خود شاهد زایمان زنی در بین راه روی اسب بودم... جیغ و فریادهای زن، سرمای شب، نهیب قاچاقچیها، احشای بیرون ریخته، خون. رسیدیم به ترکیه. از ترس عسکرها جرئت نداشتیم آفتابی شویم. همه جا دنبالمان بودند. یا زندان یا رشوه. هتلهای ترکیه پر است از زنان ایرانی که...» (ص9ـ 8)
2. اثبات هویت با فعالیت سیاسی: به مصداق مصراعی از "اقبال لاهوری" از زبان موج دریا
که «هستم اگر میروم، گــر نروم نیستم» فعال سیاسی و تبعیدی، "بودن" خود را تابعی از رفتار سیاسی میداند؛ گویی احساس میکند اگر پندار، گفتار و کردار سیاسیاش نباشد، وجود ندارد. پس برای حضور خود در کشور هلند، به دلیل و محملی نیاز دارد: «با صدایی آهسته میگوییم: «تبعید، ادامهی مبارزه است. آمدهایم تا صدای مردم دربندمان باشیم. آمدهایم تا به جهانیان بگوییم در میهن رنج کشیدهمان چه میگذرد؛ انگار این کمی راضیمان می کند.» (ص5)
نویسنده و همهی تبعیدیان از کشورهای مختلف (ترکیه، عراق، فلسطین، شیلی) که در شهر "اوترخت" هلند اینجا و آنجا زندگی تبعیدی خود را میگذرانند، فلسفهی هستی و وجود خود را تنها با کار سیاسی از نوع برگزاری میتینگ، تظاهرات آرام، حمل پلاکارد و شعارنویسی بر دیوارها توجیه میکنند. در داستان خوابگرد "خوزه" در کشور خود، شیلی، از جمله کارگران فعال سیاسی در معادن مس در روزگار حکومت "پینوشه" بوده که به یاری "سیا" قدرت سیاسی را به دست گرفته است. او یک بار به "گواتمالا" گریخته و اینک به کشور هلند پناهنده شده است. وقتی از او در بارهی چگونگی دستگیریاش میپرسند، پاسخ میدهد: «با خط خودم شبنامه پخش میکردم.» (ص33) اینک همین فعال سیاسی در تبعیدگاه خود، دیگر بار به فعالیت سیاسی باز میگردد و نویسنده یک بار او را میبیند که در خیابان "آمستردام سترات وخ" شعارهایی نوشته است: روی بدنهی آهنی پل با خط هلندی نوشته بود: «مرگ بر پینوشه! مرگ بر ژنرال اورن! مرگ بر دیکتاتور آفریقای جنوبی!» (ص39)
فعال سیاسی دیگر، یک مبارز فلسطینی است که به تنهایی همهی کارها را انجام میدهد. در داستان گزارش میخوانیم: «خودش یک نفره اعلامیه میدهد؛ پوستر بمباران "صبرا" و "شتیلا" را پخش میکند و روزنامه میفروشد. اعلامیه را دست رهگذران میدهد و با زبان هلندیاش ـ که زیاد خوب نیست ـ برای آنها از مبارزهی سرزمینش حرف میزند.» (ص105) نویسنده خود در همین داستان از جملهی کسانی است که با "ناصر" نامی در برگزاری راهپیمایی همکاری دارد: «پلاکاردها توی دست بچهها، پایین و بالا میرود. روی آنها شعارهایی به زبان فارسی و هلندی علیه جنگ نوشته شده است با رنگ قرمز.» (ص106)
3. اثبات هویت با مکاتبه و روابط: اوگارت "مکاتبه و روابط" را شامل همهی کانالهایی میداند که میان تبعیدی، خانواده، وطن و هموطنانش پیوندی ایجاد میکند و اندوه غربتزدگی را تخفیف میدهد. یکی از مصادیق این گونه حفظ ارتباط با وطن، شرکت در کنسرت موسیقی ایرانی در تبعیدگاه است: «در کنسرت هنرمندانی که از میهن آمدهاند، شرکت میکنیم. تا در سالن مینشینیم، سلطهی جادویی و مقدس میهن، مــا را در میرباید. فضا از بوی گیج کنندهی آن ســـرشار است. همه چیز، مجلس ما را به سکوت میخواند، سکوتی قاهر؛ حتی جرئت نمیکنیم نفس بکشیم. این آواز نیست که سحرمان کرده است؛ آوازخوان است؛ آوازخوانی که از میهن آمده است. هر مسافر از راه رسیدهای آن قدر برایمان عزیز است که برای دیدنش سر و دست میشکنیم؛ گویا میترسیم بماند و بوی میهن را از دست بدهد: آنچا چه خبر است؟» (ص10)
شکل دیگر ارتباط با مادر وطن، اندیشیدن به ایران است: «یاد وطن چون جادویی مرموز، سحرمان میکند. در آنجا بودن، خوب است؛ با مردم بودن، با خشم و کین و یا مهر و عشق سادهشان زیستن، با آنها در زیر بمباران گریختن، پناه گرفتن، از ترس... بیکاری نفس از سینه در نیاوردن اما به زمزمه یا آهی در خلوت خانهها، نفرت خود را نشان دادن... و بندهای جادو بدینگونه بر دست و پایمان میپیچد و روح و جسممان را به بند میکشد.» (همان)
یکی از مایههای امیدواری نویسنده به آینده، خبر اعتراضات معلمان و دانش آموزان جنوب برضد جنگ در داستان جزر و مد است که راوی آن را در روزنامهای خوانده است: «معلمان و دانش آموزان دبستان "هاجر" علیه بستن مدرسهشان تظاهرات کردهاند.» (ص50)... حس این که توی این جمعیت معترض، کسی هست که او را میشناسم و برایم عکسش را فرستادهاند، اطمینان از دست رفتهام را به من باز میگرداند. به خودم میگویم: «هنوز هست؛ چیزی از بین نرفته. حق با "محسن" است. نباید گذاشت مالیخولیای تبعید بر ما چیره شود.» (ص52) گاه تذکارها بی پایه است؛ مثل وقتی که باد دریچهی صندوق پستی را به صدا درمیآورد و نویسنده خیال میکند نامهرسان، نامهای برای او دارد؛ اما این توهّم نشان از این حقیقت دارد که قلب تبعیدی پیوسته به خاطر وطن است که میزند: «هربار که از بیرون به خانه بازمیگشتم، با شوقی غریب، جلوی در و پای پلهها را به امید یافتن نامهای جست و جو میکردم. گاه حتی نصفههای شب وقتی باد، درِ کشوی مخصوص انداختن نامه را تکان میداد، از خواب میجهیدم و وسوسه میشدم پایین بروم.» (ص39ـ 38)
4. ادبیات تبعید، گسست زمانی و مکانی دارد: اوگارت یکی از ویژگــیهای منحصــر به فرد هویت را در ادبیات تبعیدی "گسست زمانی و مکانی" ( Temporal and spatial disunity ) شخصیتهای تبعیدی میداند. (ص19) این هنجار، مشخص میکند که جهش زمانی از اکنون به گذشته و برعکس و نیز پرش مکانی از کشور تبعیدی به ســرزمین بومی، از جمله رفتارهــای ذهنی است که نویسنده یا کسان داستان او به عنوان بازتابهایی از تبعید بروز میدهند و آنها را از جملهی ویژگیهای ادبیات تبعید باید قلمداد کرد. معمولا ً این گونه پرشها به هم وابسته اند.
بخشی از پرشهای زمانی یا مکانی بر پایهی "همانندی" میان دو چیز یا کس است که یکی از سه هنجار ناظر بر "تداعی معانی" یا "همخوانی اندیشهها" ( Association of Ideas ) ناشی میشود. در داستان خوابگرد ِمهی که خیابانهای "اوترخت" را فراگرفته، نویسنده را به یاد زادگاهش، آبادان، میاندازد: «اما آنجا هوا در مه، بوی شاخ و برگ خیس نخلها را میداد؛ بوی علفهای خیس لب رودخانه، بوی فلس ماهیها؛ و در صبح ـ که غلظت ِمه چندان مقابل آفتاب نمیپایید و نازک میشد ـ خورشید را میدیدی که مثل فانوسی آویزان، با شعلهاش ـ که زرد بود ـ و هالهای پهن و قرمز، درست مثل یک سینی بزرگ مسی.» (ص36) شنیدن خبر تظاهرات ضد جنگ از زبان یک هموطن تبعیدی، راوی را در سال 1364 به یاد روزهای آغاز انقلاب و هیجان و گرمای ناآرامیهای سیاسی سال 1357 میاندازد و او را از خود بیخود میکند: «حس اوایل روزهای قیام را میکنم: اجتماع بچهها توی خیابانها، شعرخواندنهای آنها علیه حکومت توی کوچهها. دهان کوچک "فخری" ـ که به سرودخوانی باز شده ـ برابر چشمهایم میآید.» (ص52)
5. ادبیات تبعید، با جا به جایی تبعیدی مشخص میشود: روایت تبعید، داستان جا به جــاییهای نویسنده یا شخصیتهای داستانی اوست که "اوگارت" از آن به "Displacement" تعبیر میکند. یکی از اینان زمانی در زندان "اوین" تهران زندانی بوده؛ سال بعد پس از آزادی، دیگر بار به زندان "خوی" رفته؛ یک بار در ترکیه دستگیر شده و به ایران تحویل داده شده است (ص7) و اکنون در اروپاست. "خوزه" یک بار از شیلی به "گواتمالا" گریخته و بار دوم از گوآتمالا به شیلی و در نهایت از کشور خود به هلند. (ص33) فعالان سیاسی فیلیپینی از بیم نیروهای امنیتی کشور خود یک بار به هلند آمدهاند و اکنون که خبر فرار رسواآمیز "مارکوس" دیکتاتور را به آمریکا شنیدهاند، قصد بازگشت به میهن خود دارند: "ما فردا برمی گردیم فیلیپین. دیگر تمام شد." (ص79)
جا به جاییهای نویسنده در سطح اسبابکشی از خانهای به خانهای و از محلهای بهتر به محلهای در حومهی فقیرنشین شهر "اوترخت" است. ناشکیبایی، کوتهبینی و خودخواهیهای صاحبخانهها و تحقیری که نسبت به میهمانان ناخوانده روا میدارند، بخش تأثرآور ادبیات تبعید را رقم میزند. در داستان در آیینهای شکسته یک صاحب خانهی ورزشکار ـ که نسبت به بوی سیگار نویسندهی مستأجر حساسیتی بیش از اندازه دارد و از سیگار کشیدن و فکر کردن وی بیزار است ـ به نویسنده میگوید: «ببین، من اینجا صاحبخانهام. تو باید حرفهای مرا گوش کنی.» (ص63) در داستان سگی زیر باران رفتار فقیرنشینان حومهی شهر با راوی، از این هم زنندهتر و توهین آمیزتر است. آنان به ایرانی تبعیدی به چشم "غریبه" و "غربتی" نگاه میکنند و جلوی اتاق را تا دستگیرههای در به ادرار خود میآلایند تا هر چه زودتر از این محله برود: «وقتی از او پرسیدم چرا این کار را میکند، زل زد توی صورتم و انگار به حقوق مسلمّش تجاوز شده باشد، با اخم گفت که خوب کاری میکند.» (ص86)
6. ادبیات تبعیدی، با گونههای مقایسهاش شناخته میشود: آنچه اوگارت از آن به "مقایسه" (Comparision) یاد میکند، تحلیل وضعیت جدید در برابر وضعیت گذشته، کشور میزبان و میهن، مقایسهی فرهنگ بومی و فرهنگ کشور تبعید شده، مقایسهی خود با دیگری و ذهنیت کنونی با ذهنیت گذشتهی خویش است. تبعیدی در برخورد با دشواریهای خود، پیوسته وضعیتهای موجود را با اوضاع گذشته میسنجد تا از رهگذر مقایسه به تأمل پرداخته، خود را با محیط تازه وفق دهد یا آن را به سود خویش دگرگون سازد. طبیعی است که چنین سنجشی هم میتواند بر پایهی همانندی استوار باشد و هم بر شالودهی تضاد.
نویسنده در خوابگرد گاه در اوج انفعال، احساس بطالت و ناتوانی به یاد روزگاری میافتد که تجسمی از توان، فعالیت، اعتماد به نفس و غرور بوده است و با نفس کشیدن در فضای گذشتهها، میکوشد برتوان و امید خود بیفزاید: «در تو آهویی بود رها. در تو پلنگی بود رام نشدنی و وحشی؛ اما گاه به ناچار تن به چاردیواری سنگی میدادی. سالهای سال، ضربههای تازیانه بر تنت مینشست و باران فحش. تو فقط مینگریستی و به یاد میآوردی که آهویی بودی با پلنگی وحشی که دوست داشت چشم در چشم خورشید، جهان را تجربه کند: روشن، زیبا، گرما دهنده.» (ص38) "خوزه" ـ که اغلب اوقات، از سر ناتوانی وقت را با مستی سپری میکند- گاه خود را با تصویر گاوبازی مقایسه میکند که نمادی از توانایی است: «خوزه اشاره به رو به رو کرد. روی دیوار بالای شیشهها، عکس گاوبازی به دیوار نصب بود. گاو، خیز برداشته بود... گاوباز در حرکتی نرم و زیبا دیده میشد... گردن کشیده بود به یک سو و چون مجسمهای از مرمر استوار ایستاده بود. خوزه گفت: چون رو در رو با گاوه، این طور زیبا و مطمئن ایستاده. » (ص42)
گاه برعکس، مقایسه، سنجش خود با حیواناتی است که نمادی از ناتوانی، آوارگی و ستمدیدگی هستند. "خوزه" در راه آمدن به اسبی عربی برخورده کرده که گویا اتومبیلی به او زده و لای کیسههای زباله افتاده است. دلسوزی "خوزه" نسبت به این حیوان زخمی ـ که در حال نزع است ـ مقایسهای میان خود و اوست: «خیلی بده که اسبی به اون قشنگی زیر ماشین له بشه. حیف آن یالها نبود؟ هنوز میتوانست بدود. هنوز مــیتوانست تاخت کند. حیف آن پاهــــا نبود بشکند؟» (ص45) در داستان سگی زیر باران از سگی سخن میرود که صاحبش پس از فروش خانه و جابه جایی، سگ را با خود نبرده و این حیوان بیپناه پیوسته نویسنده را دنبال میکند تا بر حال او رحمتی آورد و این، در حالی است که نویسنده نیز دست کمی از سگ آواره، خیس و گرسنه ندارد: «سگ بیچاره طوری نگاه میکرد که انگار منتظر بود صداش بزنم. دلم برایش سوخت. ناچار زیر باران راه افتادم. وقتی از سرِ کوچه میپیچیدم، باز دیدمش که همان جا ایستاده بود و گـــویی منتظر بود تا صداش بزنم.» (ص92)
7. ادبیات تبعیدی، با خودتکثیرسازی شناخته میشود: آنچه هوگارت از آن به "خود تکثیرسازی (Self-duplication) تعبیر میکند، چیزی جز "بازآفرینیخود" (Reinvention of self) نیست و مقصود، بازنگری تبعیدی در پندارها و باورهای خویش و تحولی است که اکنون پس از تبعید در مقام مقایسه با گذشته کرده است. به نظر "هوگارت" تبعید سیاسی در سرزمین بیگانه، فرصتی برای نوسازی ذهنیت تبعیدی است. او باید یاد بگیرد که به قول ظریفی (سیاست، ریاضیات مقدماتی نیست؛ ریاضیات عالی است. حساب نیست؛ جبر است.)
یکی از مصداقهای بازنگری در پندارهای سیاسی نادرست پیشین، تلقی گروه های سیاسی چپ از "مهاجرت" و "تبعید" بوده است که به مهاجرین به عنوان افراد محافظه کار، ترسو و دورویی نگاه میکردهاند که چون توان مبارزه در داخل ندارند، از غرب سر در آورده اند تا در کمال آسودگی، عافیتاندیشی و عاقبتنگری مبارزهای سهل و آرام را در پیش گیرند: «نسل ما زندگی در تبعید را "گریختن" میدانست و این از خودمان به خودمان القا شده بود. ادبیات سیاسی ما پر از صفات منفی است که ما به آوارگان و تبعیدیان دادهایم. آنها را " خارجهنشین" خوانده بودیم؛ کسانی که در گیر و دار مبارزه میگریختند: عافیت جویان؛ آنهایی که مبارزه را بیزخم شلاق بر تن میخواستند؛ در مکانی امن، بی دغدغهی زندان و اعدام و شکنجه. آن قدر از اینها گفته بودیم که نه تنها باور خودمان، بل باور آنهایی هم که در بیرون بودند، شده بود. بعد دیدیم که ما، خود ما، فوج فوج به کسانی پیوستیم که سالها تحقیرشان کرده بودیم.» (ص6-5 )
قرار است سی ـ چهل نفر از تبعیدیان "اوترخت" راهپیماییای بر ضد جنگ ایران و عراق و برقراری صلح داده شود. روزهایی صرف فراهم کردن مقدمات امر میشود اما درست لحظاتی که همه چیز برای راهپیمایی و پخش اعلامیه و سخنرانی آماده شده، باد و باران همهی معادلات را به هم میزند و جمعیت پراکنده میشود. نویسنده اکنون که به اهمیت مبارزات سیاسی در خارج پی برده، به نقد تلقی نادرست گذشتهی خود و سازمان سیاسیاش میافتد: «یاد فکرهایی که پیشتر در بارهی مبارزات خارج از کشور میکردم، میافتم: دلشان خوش است مبارزه میکنند! با دوست دخترهاشان میروند این سو و آن سو؛ چند تا هوار میکشند. بعد هم با دو سه لیوان آبجو و یا یک فنجان قهوه و چند تا بحث داغ فلسفی، انقلاب را برای روز دیگر بستهبندی میکنند و گوشهای میگذارند.» (ص101)
دومین نمونه، هنگامی است که نویسنده به درک خام خود از فعالیت سیاسی گذشتهی خویش میپردازد و آن را حرکاتی رمانتیک، ریاضتطلبانه، بیبرنامه، ارادهگرایانه و عامیانهگرا و بینتیجه بررسی میکند: «بر میگردیم و به پشت سرمان نگاه میکنیم. داشتن و نداشتنمان را زمانی روی هم ریخته بودیم تا خانهای بسازیم با درکی خام از عدالت و بعد پی ریزی آن با شفته و سنگ احساس؛ آن هم بر ساحلی شنی. این بود که مدام کج میشد. هی از این ور میزدیم؛ هی از آن ور تا به ثریا کج نرود؛ اما انگار میرفت... میگوییم دوباره برویم بسازیم. میرویم با همان هستی فلج و مشکوک؛ اما انگار نرفتهایم.» (ص11)
8. ادبیات تبعیدی، با دوگانهسازی خود شناخته میشود: بیگمان مقصود "اوگارت" از دو تعبیر "Division" و Doubling of self روند تجزیه و انشعابی است که تبعیدی در کشور بیگانه تجربه میکند. تفاوت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و زبانی، تبعیدی را همانند قطرهای ناچیز به دریای کلیّت فرهنگی متفاوت میاندازد و تبعیدی جز سازگاری با محیط چارهای ندارد. "کارمِن گلرس" نیز در کتابش با عنوان رمان شیلیایی تبعیدی مینویسد: «زندگی تبعیدی در حالی میگذرد که بین دو فرهنگ تقسیم شده. انتخاب یک فرهنگ، فرد را از فرهنگ دیگر محروم میکند؛ در عین حال تبعیدی میکوشد خود را با گذشت زمان سازگار کند.» (9)
گونهای از سازگاری نویسنده با محیط وقتی است که از تنهایی ناشی از "بایکوت" پیرمرد صاحبخانه به جان آمده، قصد دارد با او تجدید رابطه کند. نویسنده دریافته که پیرمرد مهندس نسبت به باخت خود در شطرنج حساس است و پیروزی حریفِ چیره را برنمی تابد؛ ناگزیر یک هفته نویسنده را به خود نمیپذیرد. راوی داستان اندک اندک یاد میگیرد که اگر میخواهد از تنهایی بیرون بیاید، باید در برابر او کوتاه بیاید و حتی کاری کند که به وی ببازد تا دوستی و حمایت او را نسبت به خود جلب کند: «پیش از رفتن، یک بار دیگر با خودم عهد کردم اگر شطرنج را چید، بگذارم ببرد. بسته شدن این مفر، برایم هیچ سودی نداشت. از بس با خودم حرف زده بودم، خستهام شده بود.» (ص20) اما برای این که توجه همسر پیرمرد را نیز به خود جلب کند، میکوشد او را با کلماتی خطاب کند که زن، دوست میدارد و نسبت به آنها حساس است: «به پیرزن گفتم: چطوری ماما؟» پیرزن از کلمهی "ماما" خوشش میآمد. خندهای کرد و گفت: «دیشب اتاقت گرم بود؟» (ص21) یا وقتی راوی میخواهد از قهوه ی پیرزن تعریف کند، میگوید: «ماما، قهــوهای که تو درست میکنی، نه شکر میخواهد نه شیر. خودش از خوشمزگی، شیر و شکر است.» پیرزن قاه قاه خندید؛ انگار دلش میخواست آن را دوباره تکرار کنم.» (ص23)
نمود دیگری از کوشش برای سازگاری تبعیدی با محیط غریب، کوتاه آمدن و احتیاط در برخوردها به خاطر عدم اصطکاک با قوانین و مقررات مدنی است. هرگونه بیاعتنایی و تنآسانی در این پهنه چه بسا باعث لغو حق شهروندی و حمایتهای دولتی برای مهاجران از یک سو و دشواریهای زیستی در محیط خانه و کار میشود. شستن دستشویی حمام به خاطر کوتاهیهای نویسنده در رعایت نظافت خانه (ص63) گونهای خودسازی در پهنههای دیگر زندگی است که حیات مجردی گذشتهی نویسنده، به او مجال پرداختن به آن نمیداده است. خویشتنداری از پرخاش به پسرک یا پدری که هر روز درِ اتاق راوی را در طبقه ی دوم خانهای در حومهی شهر میآلاید (ص86) و خودداری از کشیدن سیگار حتی در کوپه ی مخصوص سیگاریها، وقتی مسافر پیرزنی حساس به بوی سیگار در آن نشسته و ترس از شکایت پیرزن هلندی به پلیس قطار (ص54) و لغو پروانهی اقامت، تحمل سخنرانیهای مهندس پیر در زمینهی مزایای دموکراسی غربی و تحقیر ضمنی ملل کم رشد (ص16) هر چند به ظاهر ناگوار و سخت میآید، تمرینی برای ریاضت و خودسازی است. نهادینه نشدن قوانین و مقررات شهروندی در کشورهای عقب افتادهی اقتصادی ـ اجتماعی، شهروند این جوامع را سهلانگار، تنآسان و بیقید میسازد. مهاجر و تبعیدی هزاران نکتهی آموزش ندیده را باید در غربت بیاموزد و مانند مرتاضان، ظرفیتهای خود را ارتقا بخشد. دختر تبعیدی بنگالی که به خاطر اسمش "چونی" مورد تمسخر استادان هلندی ـ که زبان فارسی درس میدهند ـ ناگزیر است بر احساس تحقیر خود چیره شود (ص26) اما بیاموزد که چگونه میتواند سوء برداشت و بدفهمی آنان را با توضیح قانع کننده، خنثی کند. آیا ما به معانی غیر طبیعی و مضحک اروپاییها و آمریکاییها نمیخندیم؟
آن کس که به تبعید میرود، باید رنج هموار کردن دشواریها، تحقیرها، ناتوانیها و عقب افتادگیهای خویش را در کشوری با فرهنگی پیشرفتهتر بر خود هموار کند. بیگمان هر یک از این تبعیدشدگان در سرزمین بومی خود، حماسهها آفریدهاند و مورد بزرگداشت قرار گرفتهاند. با این همه، تبعید مرحلهای دیگر از کمال انسانی و در حکم نوعی "پاگشایی" و "آیین ورود" به مراتب عالیتر کمال است. رسیدن به این مدارج، بیرنج ممکن نیست. حق با "ادوارد سعید"، مبارز فرهیختهی آمریکایی فلسطینیتبار، است که رنج بیپایان تبعیدی را در برابر آن حماسه آفرینیها ناچیز میداند: «این واقعیت دارد که ادبیات و تاریخ، شامل داستانهای قهرمانانه، رمانتیک، افتخارآمیز و حتی پیروزمندانه در حیات تبعیدی میشود؛ اما هیچ یک از اینها، با تلاشهایی قابل قیاس نیست که برای غلبه بر رنج جانکاه تبعیدی به عمل میآید.» (10) با این همه "ادوارد سعید" در همین مقاله اعتراف میکند که این تبعید است که مفهوم ملیت و وطن را به فلسطینی میآموزد؛ همچنان که تبعید هزاران سالهی قوم یهود است که به آنان میآموزد چگونه در نگهداشت "ارض موعود" بازیافتهی خویش، بکوشند. نسیم خاکسار اگر به تبعید نمیافتاد، هرگز از نظر ذهنیت فرهنگی چنان ارتقا نمییافت که در سال 1371 شایستهی دریافت جایزهی بینالمللی "نویسندگان آزادهی جهان" در نیوریورک شود. تبعید به نویسنده کمک میکند که چگونه جهانی بیندیشد و بومی بنویسد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]
-
گوناگون
پربازدیدترینها