واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پيام هاي دكتر سنگ هان لي از دنياي روح
اين تشريح دنياي روح است. خدا نامرئي است. اما نور تابان و جذابي وجود دارد كه با عقل و شعور و فهم بشري غير قابل توصيف است. تمامي جزئيات زندگي ما در برابر چنين نوري بطور كامل نمايان ميشود، ما احساسي انباشته از آرامش، امنيت و شادي خواهيم داشت، بسان احساسي كه يك نوزاد در زمان نوشيدن شير مادرش دارد. بنظر ميرسد كه در اين نور هر چيزي درست مثل كورة ذوب آهن، در حال ذوب شدن است....، آيا ميتوانيم آن را كورة ذوب عشق الهي بخوانيم؟ …
ا
1) دنياي روح
اگر چه دنياي روح مثل دنياي مرئي پديدهها بنظر ميرسد، اما معيارهاي آن را نميتوان با معيارهاي دنياي جسمي مقايسه كرد. براي مثال، در دنياي پديدهها، ماده و مكان يك اتومبيل را محدود ميكند، اما در دنياي روح شكل يك اتومبيل با توجه به خواست فرد ميتواند عوض شود، جهت حركت آن نيز آزاد است.....
اتومبيل با انديشة رانندهاش رانده ميشود و حتي ميتواند در يك لحظه از كوه عبوركند، درست مثل فيلمهاي تخيلي كه كودكان از آنها خيلي لذت ميبرند.
اتومبيل در حركتش آزاد است، و اگر چه حركت آن ممكن است بينظم بنظر برسد، اما بخاطر اينكه تمامي آنها قوانين روحي را مراعات ميكنند، اصلا و ابدا تصادفي روي نميدهد.
2) زندگي در دنياي روح
مردم زميني شبها به خواب ميروند و صبحها از خواب برميخيزند، در دنياي روح نيز بهمين شكل رفتار ميكنند. اما در دنياي روح روز و شب از نظم و قاعدة عادي پيروي نميكند، شب و روز با توجه به فكر و انديشة فرد ميتواند تغيير كند.
من نميدانم كه براي اولين بار چه كسي دنياي روح را بترتيب شامل جهنم، فردوس و بهشت تشريح كرد، اما آن توصيفات صحيح است. تفاوت بسيار زيادي بين اين سطوح مختلف زندگي وجود دارد. جهنم خيلي نامأنوس است، و ما هرگز نميتوانيم در دنياي جسمي تصويري قابل مقايسه با آن ببينيم.
براي مثال، يك زن را برهنه ايستاده ديدم. كنار او مردي قسمتهاي پائين بدن او را لمس ميكرد و كنار آنها زن ديگري با زن اولي مشاجره ميكرد كه قسمتهاي پائين بدن مرد به او تعلق دارد. آنها عليرغم طبيعت مضحك و بيتناسبشان، احساس خجالت نميكردند.
يكبار يك زن ژاپني را ديدم كه با كفشهاي چوبي بر پايش در حال دويدن به زمين افتاد، زن ديگري آمد و كفشهاي او را برداشت و آنها را انگار كه از آن خودش ميباشد، پنهان كرد. زني كه كفشهايش را گم كرده بود، بدنبال آنها ميگشت و زني هم كه آنها را پنهان كرده بود، انكار ميكرد كه كفشي ديده است. آنگاه آنهائي كه آن اتفاق را ديده بودند، با فرياد ميگفتند كه او دزد است و هجوم آورده و با دست و پا او كتك را ميزدند. اينجور چيزها اغلب اتفاق ميافتد.
وقتي مرد پيري به خاطر زخمي بودن انگشتش نميتواند غذا بخورد، مرد جواني ميآيد و غذاي او را ربوده و با حرص و ولع در دهان خود ميگذارد. اينجور چيزها اغلب در جهنم اتفاق ميافتد. زن ديگري كه بزور موهاي سرش را تراشيده بودند، احساس خجالت ميكرد. بهمين خاطر سرش را با حولهاي پوشانده بود. اما مردمي كه از كنار او رد ميشدند، حولة او را ميگرفتند و دستها و صورت خود را با آن تميز ميكردند. وقتي كه زن حوله را از آنها پس گرفته و سرش را با آن ميپوشاند، مردم بزور دوباره حوله را از او گرفته و آن را با قيچي دو پاره ميكردند و نيمة آن را به او بازميگرداند. آنگاه او بخاطر شرمندگي از لختي سرش به مكاني سياه و تاريك ميگريخت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]