واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ترجمة الميزان ج : 2ص :41
وَ إِذَا سأَلَك عِبَادِي عَني فَإِني قَرِيبٌأُجِيب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِفَلْيَستَجِيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشدُونَ(186)
ترجمه آيه</span>
و چون بندگان من از تو سراغ مرا ميگيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت ميكنم البته در صورتي كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند ( 186 ) . </span>
بيان آيه
و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيفترين و زيباترين معنا را براي دعا دارد .
اولا : اساس گفتار را بر تكلم وحده ( من چنين و چنانم ) قرار داده ، نه غيبت ( خدا چنين و چنان است ) ، و نه سياقي ديگر نظير غيبت ، و اين سياق دلالت دارد بر اينكه خداي تعالي</span>
ترجمة الميزان ج : 2ص :42
نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد .
و ثانيا : تعبير فرموده به ( عبادي بندگانم ) ، و نفرمود ( ناس مردم ) و يا تعبيري ديگر نظير آن و اين نيز عنايت ياد شده را بيشتر ميرساند .
و ثالثا : واسطه را انداخته ، و نفرموده : ( در پاسخشان بگو چنين و چنان ) بلكه فرمود : ( چون بندگانم از تو سراغ مرا ميگيرند من نزديكم</span>) .
و رابعا : جمله : ( من نزديكم ) را با حرف ( ان ) كه تاكيد را ميرساند مؤكد كرده و فرموده : ( فاني قريب ) پس به درستي كه من نزديكم .
و خامسا : نزديكي را با صفت بيان كرده و فرموده : ( نزديكم ) نه با فعل ، ( من نزديك ميشوم ) تا ثبوت و دوام نزديكي را برساند .
و سادسا : در افاده اينكه دعا را مستجاب ميكند تعبير به مضارع آورد نه ماضي ، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند .
و سابعا : وعده اجابت يعني عبارت ( اجابت ميكنم دعاي دعا كننده ) را مقيد كرد به قيد ( اذا دعان - در صورتي كه مرا بخواند ) با اينكه اين قيد چيزي جز خود مقيد نيست ، چون مقيد خواندن خدا است و قيد هم همان خواندن خدا است و اين دلالت دارد بر اينكه دعوت داعي بدون هيچ شرطي و قيدي مستجاب است نظير آيه : ادعوني استجب لكم و اين هفت نكته همه دلالت دارد بر اينكه خداي سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد . </span>
از طرفي در اين آيه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلم ( من ) تكرار شده ، و آيهاي به چنين اسلوب در قرآن منحصر به همين آيه است .
و كلمه ( دعا ) و ( دعوت ) به معناي اين است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوي خود جلب كند ، و كلمه ( سؤال ) به معناي جلب فائده و يا زيادتر كردن آن از ناحيه مسؤول است ، تا بعد از توجيه نظر او حاجتش برآورده شود ، پس سؤال به منزله نتيجه و هدف است براي دعا ( مثل اينكه از دور يا نزديك شخصي را كه دارد ميرود صدا ميزني ، و ميخواني ، تا روي خود را برگرداند ، آن وقت چيزي از او ميپرسي تا به اين وسيله حاجتت برآورده شود ) پس اين معنا كه براي سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست ، سؤال علمي براي رفع جهل ، و سؤال به منظور حساب و سؤال به معناي زيادتر كردن خير مسؤول به طرف خود ، و سؤالهاي ديگر . </span>
مطلب ديگر اينكه ، كلمه ( عبوديت ) همانطور كه در سابق هم گفتيم به معناي مملوكيت است ، البته نه هر مملوكيت ، بلكه مملوكيت انسان ( پس گوسفند را عبد صاحبش نميخوانند</span>)،
ترجمة الميزان ج : 2ص :43
و عبد عبارت است از انسان و يا هر صاحب عقل و شعور ديگري كه ملك ديگري باشد ، در نتيجه عبد وقتي به خدا نسبت داده ميشود نظير ملك منسوب به او است . </span>
و ملك خداي تعالي با ملك ديگران فرق دارد ، فرقي كه بين واقعيت و ادعا و بين حقيقت و مجاز است ، براي اينكه خداي تعالي كه مالك بندگان خويش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محيط به همه نواحي و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مستقل از اويند ، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چيز ديگري كه منسوب به ايشان است ، از قبيل همسر و اولاد و مال و جاه و غيره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك يك بنده ميدانيم چون ميبينيم به نحوي از انحا نسبتي به آن بنده دارد ، حال چه اينكه اين نسبت حقيقي و به طبع باشد ، مثل نسبتي كه ميان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و يا نسبت وضعي و اعتباري باشد مانند نسبتي كه ميان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، اين ملك را به اذن خدا مالك شده ، و اين نسبتها به وسيله خدا ميان او و مايملكش برقرار گشته ، حال مايملكش هر چه باشد خداي عز اسمه به او تمليك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بندهاش فرمود : جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر اين نسبت را برقرار نميكرد اصلا بندهاي موجود نميشد ، همچنانكه فرمود : قل هو الذي أنشأكم و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة و نيز فرموده : و خلق كل شيء فقدره تقديرا . </span>
پس خداي سبحان ميان هر چيزي و خود آن چيز حائل است ، و ميان آن و تمامي مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خداي تعالي از هر چيزي كه فرض شود به مخلوق خود نزديكتر است ، پس او قريب علي الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده : و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون و نيز فرموده : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و نيز فرموده : ان الله يحول بين المرء و قلبه و مراد از قلب همان جان آدمي و نفس مدركه او است . </span>
و سخن كوتاه آنكه مالك بودن خداي سبحان نسبت به بندگانش به مالكيت</span>
ترجمة الميزان ج : 2ص :44
حقيقي ، و بنده بودن بندگان براي او باعث شده كه او بطور علي الاطلاق قريب و نزديك به ايشان باشد ، نزديكتر از هر چيزي كه با او مقايسه شود ، و نيز اين مالكيت باعث شده كه هر تصرفي و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جايز باشد بدون اينكه دافعي و مانعي جلو تصرفاتش را بگيرد ، و اين جواز تصرف حكم ميكند به اينكه خداي سبحان هر دعاي دعا كننده را اجابت كند هر چه ميخواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكيت او عام و سلطنت و احاطهاش بر جميع تقادير و بدون هيچ قيد و اندازه است . </span>
نه آنطور كه يهود ميپندارد ، و ميگويد : خدا وقتي موجودات را آفريد و در آنها تقدير و اندازهگيري كرد ، كارش تمام شد ، و زمام تصرفات جديد از دستش بيرون شد ، آنچه از ازل قضايش را رانده صورت ميگيرد ، و حتي خودش هم نميتواند جلو قضاي رانده شده خود را بگيرد ، پس ديگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومي ندارد ، چون كار از ناحيه</span>او تمام شده و از دستش در رفته .
و نه آنطور كه جماعتي از اين امت پنداشتهاند ، كه خدا هيچ دخل و تصرفي در اعمال بندگان خود ندارد ، اينان ( قدريه ) هستند كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسل� �م) لقب ( مجوس اين امت ) به ايشان داده ، و شيعه و سني روايت كردهاند كه فرموده : القدرية مجوس هذه الامة قدريه مجوس اين امتند .
بلكه ملك خداي تعالي حتي بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتي در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقي است ، و هيچ موجودي مالك هيچ چيزي نيست مگر به تمليك و اذن او ، آنچه او بخواهد و تمليك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع ميشود ، و آنچه او نخواهد ، و تمليك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نميشود ، هر چند كه ( همه عالم ) براي وقوع آن دست به دست هم بدهند ، همچنانكه خودش فرموده : يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله ، و الله هو الغني .
پس روشن شد اينكه فرموده : و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان همانطور كه متعرض حكم مساله اجابت دعا است متعرض بيان علل آن نيز هست ، و ميفهماند علت نزديك بودن خدا به بندگان همين است كه دعا كنندگان بنده اويند ، و علت اجابت بيقيد و شرط دعاي ايشان همان نزديكي خدا به ايشان است ، و بيقيد و شرط بودن اجابت دعا ، مستلزم بيقيد و شرط بودن دعا است ، پس تمامي دعاهائي كه خدا براي اجابت</span>
ترجمة الميزان ج : 2ص :45
آن خوانده ميشود مستجاب است .
البته در اينجا نكتهاي است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداي تعالي وعده اجيب دعوة الداع خود را مقيد كرده به قيد اذا دعان ... ، و چون اين قيد چيزي زائد بر مقيد نيست ، ميفهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد ، نه اينكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آري وقتي ميگوئيم : ( به سخن ناصح گوش بده وقتي تو را نصيحت ميكند</span>)، و يا ( عالم را در صورتي كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتي را بايد گوش داد كه متصف به حقيقت خيرخواهي باشد .
و آن عالمي را بايد احترام كرد كه حقيقتا عالم باشد يعني به علم خود عمل كند ، جمله : ( اذا دعان ) نيز همين را ميفهماند ، كه وعده اجابت هر چند مطلق و بيقيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعي حقيقتا دعا كند ، و علم غريزي و فطريش منشا خواستهاش باشد ، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد ، چون دعاي حقيقي آن دعائي است كه قبل از زبان سر ، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر ، كه به هر طرف ميچرخد ، به دروغ و راست و شوخي و جدي و حقيقت و مجاز .
بهمين جهت است كه ميبينيد خداي تعالي تمامي حوائج انساني را هر چند كه زبان درخواست آن را نكرده باشد سؤال ناميده ، و فرموده : و اتيكم من كل ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار .
كه به حكم اين آيه انسانها در نعمتهائي هم كه نه تنها به زبان سر درخواستش را نكردهاند ، بلكه از شمردنش هم عاجزند ، داعي و سائلند ، چيزي كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا و سؤال ميكنند ، چون ذات خود را محتاج و</span>مستحق مييابند ، و نيز فرموده : يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شان و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضحتر است .
پس سؤال فطري از خداي سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد ، در نتيجه دعائي كه مستجاب نميشود و به هدف اجابت نميرسد ، يكي از دو چيز را فاقد است و آن دو چيز همان است كه در جمله : دعوة الداع اذا دعان ، به آن اشاره شده .
اول اين است كه دعا دعاي واقعي نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسي كه اطلاع ندارد خواستهاش نشدني است ، و از روي جهل همان را درخواست ميكند ، يا كسي
ترجمةالميزان ج : 2ص :46
كه حقيقت امر را نميداند ، و اگر بداند هرگز آنچه را ميخواست درخواست نميكرد ، مثلا اگر ميدانست كه فلان مريض مردني است و درخواست شفاي او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نميكند ، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاي خود احساس كند ، البته دعا ميكند و مرده زنده ميشود ، ولي يك شخص عادي كه دعا ميكند از استجابت مايوس است ، و يا اگر ميدانست كه بهبودي فرزندش چه خطرهائي براي او در پي دارد دعا نميكرد ، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نميشود .
دوم اين است</span>كه دعا ، دعاي واقعي هست ، ليكن در دعا خدا را نميخواند ، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت ميكند ، ولي در دل همه اميدش به اسباب عادي يا امور وهمي است ، اموري كه توهم كرده در زندگي او مؤثرند .
پس در چنين دعائي شرط دوم ( اذا دعان ، در صورتي كه مرا بخواند ) وجود ندارد ، چون دعاي خالص براي خداي سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائي دعا را مستجاب ميكند كه شريك ندارد ، و خدائي كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام ميدهد ، او خداي پاسخگوي دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند .
اين بود خلاصه گفتار ما در دعا ، و آنچه كه از آيه مورد بحث استفاده كرديم ، و با اين بيان معاني ساير آياتي هم كه در باب دعا هست روشن ميگردد مثل آيه : قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم و آيه : قل ا رايتم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ، ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين ، بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء ، و تنسون ما كنتم تشركون و آيه شريفه : قل من ينجيكم في ظلمات البر و البحر ، تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا</span>من هذه لنكونن من الشاكرين ، قل الله ينجيكم منها ، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]