واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: يك روز پاييز بخند
مريم مصطفوي
يك پاييز و دوباره سينما. مدت ها بود پا به اين سينماي محبوب نگذاشته بودم به خاطر بچه ها. بچه ها كه حالا هردو مدرسه يي هستند و بي دفاع. در مدرسه لگد مي خورند بي آنكه بزنند، اما خانم ناظم مي گويد؛ «همه لگد مي زنند.» يعني هركسي كه لگد بزند مي تواند باقي بماند. او از همين شش سالگي لگد زدن را به بچه ها تعليم مي دهد.
من امروز بعد از مدت ها آمده ام سينما تا «آواز گنجشك ها در پاييز» را بشنوم. تا مادري آواز گنجشك ها را نشنود چطور براي گنجشكان خود آواز بخواند و تا مادري آواز نخواند خانه اش پر مي شود از سكوت و تا خانه پر شود از سكوت، بچه ها در زنگ اول لگد زدن را ياد گرفته اند و تا تمرين نكنند خوب بلد نمي شوند. چاي ليمويي مي نوشم تا يادم نرود مادران هم مي توانند به تنهايي عطر ليمو را استشمام كنند.
وقتي سر پسرم شكست در پارك روبه روي مدرسه، وقتي خون از سرش روي گوشش مي ريخت، او هيچ نديده بود چه كسي سنگ به سرش زده است. من هم نديدم. و اگر مي ديدم چه فريادي داشتم تا بر سر پسركي بزنم كه ياد گرفته است بايد بزند تا نخورد.
وقتي با سر خون آلود او را به مدرسه بردم، مربي بهداشت نبود، هيچ كس نبود، كمد بهداشت خاك مي خورد... آخر مدير مدرسه تازه عوض شده بود، درست قبل از مهر... و مدير جديد فرصت نكرده بود فكر كند ممكن است سر بچه ها بشكند.از ميان كاغذها، گاز استريل پيدا كردم و چسب و سر بچه را بستم.پسركي مي گفت؛ « خانم فشار ندهيد، سرش درد مي گيرد.»فهميدم در اين مدرسه هنوز بچه ها درد را حس مي كنند. وقتي به معلم كلاس اول گفتم؛ « چرا به روي بچه ها لبخند نمي زني؟» گفت؛ « همان لبخند روز اول هم زيادي بود.»راست مي گفت. وقتي معلم 28سال را با سختي درس داده و كمتر كسي با لبخندي با او روبه رو شده تا از اين همه الف و يايي كه به بچه ها ياد داده تشكر كند، او هم لبخند را فراموش مي كند.
محبوبه مي گويد؛ « معلم دخترش براي اينكه در كلاس، آفتاب تيز صورت بچه ها را نسوزاند از لباس هاي بچه ها پرده درست كرده بود.»راست مي گفت. او فقط بايد سرمشق بدهد و فراموش شود.او فقط مي نويسد و مي گويد بي آنكه كسي دستان فرسوده اش را ببوسد. او ديگر بوي عطر را فراموش كرده، او سال هاست كه قهوه يي مي پوشد، كرم، سورمه يي و مشكي...او قرمز را فراموش كرده... ولي نمي داند بچه ها عاشق معلم ها هستند. نمي داند پسر كوچك با همان سر شكسته اش به لب هاي او چشم دوخته تا يك نگاه را از او بربايد.او مجبور است چشمانش را از نگاه آنها بدزدد تا مبادا چشمي به پاكي آسمان او را به پرواز درآورد. او بايد ابرها را هر روز صبح پاك كند تا مبادا قطره نمي روي مژگانش بنشانند.
خانم طاووسي هم معلم است. او غذاي ظهرش را هم با بچه ها تقسيم مي كند. او نقاشي هاي بچه ها را تا سال ها در دفترش نگه مي دارد. او پس از سال ها منتظر است تا پسركان به ديدنش بيايند و از نيامدن آنها گله مي كند.كلاس خانم طوسي هيچ وقت ساكت نيست، خانم طوسي هم داد مي زند، اما كسي را نمي ترساند.كلاس خانم «ن» ساكت است. خيلي ساكت. صداي بچه ها فقط روزي بلند مي شود كه خانم بخندد و خانم هم به خاطر آنكه هيچ وقت صدايي در كلاس بلند نشود، نمي خندد.
خانم معلم شنيده است اگر صدايي از كلاس شنيده شود امتيازشان كم مي شود. او مجبور است... او فكر مي كند اگر بچه ها حرف هم بزنند ديگر درس را نمي فهمند.خانم طاووسي هنوز هم به پسران پيش دبستاني پارسال زنگ مي زند. او مي خواهد همه را يك روز جمع كند تا جشن بگيرند. او براي بچه ها نذر مي كند. او هم كم لبخند مي زند، اما نگاهش به درخشش زمرد است، به تابناكي آفتاب، به لطافت باران...خانم طاووسي عاشق است و بچه ها را از همان روز اول عاشق مي كند. او هم اخم مي كند، اما اخمش مثل روز ابري است. بچه ها آرزو مي كنند يا اين ابر كنار برود و آفتابي شود يا ببارد و باراني شود.
خانم مدير جديد است. امسال خيلي از خانم ها و آقامديرها جديدند. درست قبل از مهر عوض شده اند. او نمي داند بچه ها از ديوار بالا مي روند. نمي داند فحش مي دهند. نمي داند به هم لگد مي زنند. عجله دارند تا زودتر مدرسه تمام شود.آنها، هيچ كدام از بچه ها منتظر آمدن «مهر» نيستند. همه خرداد را دوست دارند. بچه ها دوست دارند صورت خانم طاووسي را ببينند كه حتي اگر لبخند نزند دوست شان دارد.
دوشنبه 6 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]