تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830920289




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يك روز پاييز بخند


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: يك روز پاييز بخند
مريم مصطفوي

يك پاييز و دوباره سينما. مدت ها بود پا به اين سينماي محبوب نگذاشته بودم به خاطر بچه ها. بچه ها كه حالا هردو مدرسه يي هستند و بي دفاع. در مدرسه لگد مي خورند بي آنكه بزنند، اما خانم ناظم مي گويد؛ «همه لگد مي زنند.» يعني هركسي كه لگد بزند مي تواند باقي بماند. او از همين شش سالگي لگد زدن را به بچه ها تعليم مي دهد.

من امروز بعد از مدت ها آمده ام سينما تا «آواز گنجشك ها در پاييز» را بشنوم. تا مادري آواز گنجشك ها را نشنود چطور براي گنجشكان خود آواز بخواند و تا مادري آواز نخواند خانه اش پر مي شود از سكوت و تا خانه پر شود از سكوت، بچه ها در زنگ اول لگد زدن را ياد گرفته اند و تا تمرين نكنند خوب بلد نمي شوند. چاي ليمويي مي نوشم تا يادم نرود مادران هم مي توانند به تنهايي عطر ليمو را استشمام كنند.

وقتي سر پسرم شكست در پارك روبه روي مدرسه، وقتي خون از سرش روي گوشش مي ريخت، او هيچ نديده بود چه كسي سنگ به سرش زده است. من هم نديدم. و اگر مي ديدم چه فريادي داشتم تا بر سر پسركي بزنم كه ياد گرفته است بايد بزند تا نخورد.

وقتي با سر خون آلود او را به مدرسه بردم، مربي بهداشت نبود، هيچ كس نبود، كمد بهداشت خاك مي خورد... آخر مدير مدرسه تازه عوض شده بود، درست قبل از مهر... و مدير جديد فرصت نكرده بود فكر كند ممكن است سر بچه ها بشكند.از ميان كاغذها، گاز استريل پيدا كردم و چسب و سر بچه را بستم.پسركي مي گفت؛ « خانم فشار ندهيد، سرش درد مي گيرد.»فهميدم در اين مدرسه هنوز بچه ها درد را حس مي كنند. وقتي به معلم كلاس اول گفتم؛ « چرا به روي بچه ها لبخند نمي زني؟» گفت؛ « همان لبخند روز اول هم زيادي بود.»راست مي گفت. وقتي معلم 28سال را با سختي درس داده و كمتر كسي با لبخندي با او روبه رو شده تا از اين همه الف و يايي كه به بچه ها ياد داده تشكر كند، او هم لبخند را فراموش مي كند.

محبوبه مي گويد؛ « معلم دخترش براي اينكه در كلاس، آفتاب تيز صورت بچه ها را نسوزاند از لباس هاي بچه ها پرده درست كرده بود.»راست مي گفت. او فقط بايد سرمشق بدهد و فراموش شود.او فقط مي نويسد و مي گويد بي آنكه كسي دستان فرسوده اش را ببوسد. او ديگر بوي عطر را فراموش كرده، او سال هاست كه قهوه يي مي پوشد، كرم، سورمه يي و مشكي...او قرمز را فراموش كرده... ولي نمي داند بچه ها عاشق معلم ها هستند. نمي داند پسر كوچك با همان سر شكسته اش به لب هاي او چشم دوخته تا يك نگاه را از او بربايد.او مجبور است چشمانش را از نگاه آنها بدزدد تا مبادا چشمي به پاكي آسمان او را به پرواز درآورد. او بايد ابرها را هر روز صبح پاك كند تا مبادا قطره نمي روي مژگانش بنشانند.

خانم طاووسي هم معلم است. او غذاي ظهرش را هم با بچه ها تقسيم مي كند. او نقاشي هاي بچه ها را تا سال ها در دفترش نگه مي دارد. او پس از سال ها منتظر است تا پسركان به ديدنش بيايند و از نيامدن آنها گله مي كند.كلاس خانم طوسي هيچ وقت ساكت نيست، خانم طوسي هم داد مي زند، اما كسي را نمي ترساند.كلاس خانم «ن» ساكت است. خيلي ساكت. صداي بچه ها فقط روزي بلند مي شود كه خانم بخندد و خانم هم به خاطر آنكه هيچ وقت صدايي در كلاس بلند نشود، نمي خندد.

خانم معلم شنيده است اگر صدايي از كلاس شنيده شود امتيازشان كم مي شود. او مجبور است... او فكر مي كند اگر بچه ها حرف هم بزنند ديگر درس را نمي فهمند.خانم طاووسي هنوز هم به پسران پيش دبستاني پارسال زنگ مي زند. او مي خواهد همه را يك روز جمع كند تا جشن بگيرند. او براي بچه ها نذر مي كند. او هم كم لبخند مي زند، اما نگاهش به درخشش زمرد است، به تابناكي آفتاب، به لطافت باران...خانم طاووسي عاشق است و بچه ها را از همان روز اول عاشق مي كند. او هم اخم مي كند، اما اخمش مثل روز ابري است. بچه ها آرزو مي كنند يا اين ابر كنار برود و آفتابي شود يا ببارد و باراني شود.

خانم مدير جديد است. امسال خيلي از خانم ها و آقامديرها جديدند. درست قبل از مهر عوض شده اند. او نمي داند بچه ها از ديوار بالا مي روند. نمي داند فحش مي دهند. نمي داند به هم لگد مي زنند. عجله دارند تا زودتر مدرسه تمام شود.آنها، هيچ كدام از بچه ها منتظر آمدن «مهر» نيستند. همه خرداد را دوست دارند. بچه ها دوست دارند صورت خانم طاووسي را ببينند كه حتي اگر لبخند نزند دوست شان دارد.
 دوشنبه 6 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن