واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: جرأت و حريت ( يادداشت روز )
دگرگوني و تغيير سابقه اي به اندازه عمر بشر دارد. ميل به حركت وصيرورت و تغيير از ويژگي هاي ذاتي نهفته در روح آدمي است و سيماي تاريخ را دوگانگي اين ميل به تغيير، و چالش ميان دو گزينه انحطاط و اعتلا تصوير كرده است. انسان مدام مي خواسته نو كند و نو شود و از اين طريق رنجي را بزدايد و لذت يا رضايتي را فراهم سازد. قافله تمدن بشري در اين راه گاه به بيراهه رفته و با سردرگمي به گرد خويش چرخيده يا عقبگرد زده و گاه در انتخاب الگوي تغيير چنان انتخاب كرده كه او را بر آرمان ها و آرزوهاي انساني نزديك ساخته است.
در اين ميان آنچه بيش و پيش از اصل تغيير مهم است، متوليان آن و جهت گيري آنها در صورت بندي و تدوين مدل مطلوب بوده است. اينكه تأثيرگذاران و متوليان تحول، چقدر جرئت انديشيدن و پرسيدن و آزادانديشي داشته اند؟ چقدر رنج و زحمت انديشيدن (روشنفكري) را بر خود هموار كرده يا دنبال عافيت و آسان و آماده خوري رفته اند؟ و چقدر با روش و منش خويش در پيشرفت بشر خدمت كرده يا خود تبديل به معضل و مسئله شده اند؟ تاريخ روشنفكري ما در سده اخير از اين جهت سرنوشتي پرماجرا و عبرت آموز دارد. طوايفي از جريان هاي خودخوانده روشنفكري در اين سده پرحادثه كه جهان دچار تلاطم هاي بزرگ و تجارب تمدني جديد بود، رنج انديشيدن و جرئت پرسيدن و چون و چرا و محك زدن و نقد كردن را بر خود و مردم حرام كردند و اگر چه مدام از گوهر آزادي و انتخاب، و تغيير و تجدد مبتني بر آن سخن مي گفتند، در عمل تن به تبعيت از مدل هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي قاهر در دنيا دادند. به مدت يكصد سال، ايران و سياست و اقتصاد و فرهنگ و دانشگاه و افكار عمومي آن تبديل شد به بازار بنجل فروشي انواع مدها و مدل هاي قاهر.
ايسم پشت ايسم و مد پشت مد بود كه آمد، داعيه داران روشنفكري و روشنگري را مقهور و تسليم كرد و با همراهي حكومت ها و پشتوانه قدرت خارجي، بر سپهر سياست و فكر و فرهنگ ايران مستولي شد. رفورم، ليبراليسم، ماركسيسم، كمونيسم، سوسياليسم، ماترياليسم، سكولاريسم، لائيسم و... انبوهي از خوراك هاي فكري عجيب و غريب توليد شده در غرب جديد بود كه به خورد ايران و ايراني داده شد تا مگر از بيماري شفا دهد. اما شفا نداد هيچ كه كور هم كرد. نه در اينجا، كه در هيچ جاي دنيا، اين ايسم ها و آيين ها و مكاتب سيراب شده و باليده از آبشخور ماده پرستي، رنجي از جان بيماري نكاست و گرهي از كار مردمي گرفتار و در رنج نگشود؛ تا امروز كه بحران هاي انباشته در چند سده اخير از همه سو بر گريبان متوليان تمدن جديد چنگ انداخته و مي فشارد.
اگر فكر و ايده مستقل بومي، مبناي گفتمان سازي و حركت و تمدن سازي باشد، روشنفكري مصطلح در ايران از اساس بيگانه با آن بود. او با همه ادعاها در انهدام بنيان هاي فرهنگ خودي، اسير اسطوره غرب بود، يا مفتون و مسحور زرق و برق يا اسير و مرعوب هيبت و قدرت آن چه از نوع ماركسيستي و چه از نوع ليبراليستي. انقلاب اسلامي نقطه پايان بر اين روند اسارت آميز منادي حق استقلال و آزادي و انتخاب بود. و شگفتا كه قبل از هر كس، همين طيف از روشنفكران در برابر قد علم كردن و شعار استقلال و آزادي ملت ايران ترش كردند! و شعارهاي هويت طلبانه و تشخص خواهانه انقلاب قبل از همه به اين جماعت برخورد گويا كه ميل ملي به تشخص و تمايز در برابر قدرت ها و مدل هاي غالب، توهين به آنهاست!
30 سال پس از پيروزي آن انقلاب، چهره جهان كاملاً دچار دگرگوني شده است. اكنون همچنان كه حتي از جنازه شرق كمونيستي هم اثري نيست، غرب كاپيتاليستي و ليبراليستي دچار بحران هاي لاينحل و جدي تر شده و ماندگاري و تشديد آن بحران ها، اين پرسش معطوف به عقل و مصلحت را پيش مي كشد كه آيا بايد همچنان زير سايه اين تمدن در حال آوار شدن ماند و به خاطر مسحور يا تسخيرشدگي و مرعوبيت هستي خود را پاي آن گذاشت؟ آيا حتماً بايد آخرين تكيه گاه هاي اين تمدن رو به زوال هم- مانند ماجراي موريانه و عصاي سليمان- فرو بريزد و ليبرال- كاپيتاليسم را با خود به زير كشد تا روشنفكر «غرب زده» يقين كند با تسليم طلبي و واداشتن مردم خود به چنين تسليمي، حق انتخاب و آزادي و اصلاح و پيشرفت را از ملت خويش دريغ كرده است؟! آيا مسئله عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين و معامله قدرت ها با تروريست ها و جنايتكاران براي نقض حقوق ميليون ها انسان كافي نيست تا غربزدگان در حقوق بشر ادعايي آنها شك كنند؟ آيا عار نيست كه رابرت وود سخنگوي وزارت خارجه دولتي با مختصات دولت آمريكا به بهانه بازداشت يكي از عناصر ضدانقلاب به سي ان ان بگويد «ما در كنار همه كساني كه در ايران مشغول دفاع از حقوق بشر و عدالت هستند، ايستاده ايم»؟! حالا كه كسي با مختصات عباس اميرانتظام سخنگوي جاسوس دولت موقت تصريح مي كند «نه شرايط داخلي و نه شرايط جهاني براي تغيير در ايران مساعد نيست، من از بازخورد نامه ام به دبيركل سازمان ملل مطمئن شدم كه امروز شرايط جهاني براي تغيير در ايران مساعد نيست»، كافي نيست تا عناصر سياسي اميد بسته به تيمار و حمايت بيگانگان عيار كار دستشان بيايد و بيراهه طي شده از سوي روشنفكري وابسته در سده اخير و چند دهه گذشته را دوباره طي نكنند؟!
آيا در سيستم و ساختار اقتصادي غرب مسئله عدالت و حقوق شهروندان مسئله حل شده اي است كه ما هم در انتخاب مدل اقتصادي به آن سيستم دخيل ببنديم يا آن را ملاك تخطئه ارزش هاي بومي و خودي قرار دهيم؟ به اين چند جمله قابل تامل پروفسور ژوزف اشتيگليتس اقتصاددان خبره و استاد دانشگاه كلمبيا در گفت وگو با روزنامه آلماني برلينر سايتونگ عنايت كنيد: «من به خاطر بحران مالي اخير نگرانم. عدم اطمينان كاملا حكمفرماست. ده سال پيش بحران فقط دامنگير مردم آسيا بود اما امروز همان بحران دامنگير آمريكا و اروپايي هاست و ابعاد آن چند برابر بزرگتر است... دولت آمريكا كه خود عامل بحران است، برنامه نجات 700ميليارد دلاري ارائه مي كند. اينجاست كه من شك مي كنم... آنچه موجب آشفتگي بسياري از آمريكايي ها شده اين است كه آنهايي كه با رفتار بي ملاحظه به ويژه در چند سال اخير درآمدها و مزاياي كلاني را به جيب زده اند، حالا به هزينه ماليات دهندگان آمريكايي، باران پول نثارشان مي شود... نظام نئوليبرالي در بيشتر كشورهاي غربي مرده است، همين طور نسخه هاي صندوق بين المللي پول و بانك جهاني. آمريكا نقش خود را به عنوان مدل براي ديگر كشورها از دست داده است و هر جا تكنوكرات هاي آمريكايي سخنراني مي كنند و مي گويند نگاه كنيد و بازارهايتان را ليبراليزه كنيد، ديگران با تمسخر به آنها مي خندند. سرخوردگي مردم در حال تشديد است چرا كه دريافته اند نظام اقتصادي آمريكا به فكر همه آمريكايي ها نيست بلكه تنها به فكر گروهي كوچك است. آنها از بازار آزاد حرف مي زنند ولي تنها به تمول و اشرافيت چند كنسرن فكر مي كنند و به جاي ايجاد رقابت، به گونه اي گسترده ابزار واگذاري مستقيم قراردادها را به كار مي گيرند... جامعه ما دو دسته شده. تصورش را بكنيد چند ماه پيش رئيس جمهور قانوني را وتو كرد كه مي خواست بيمه بيماري براي بچه هاي فقير به وجود آورد. عملي كردن اين قانون چند ميليارد بيشتر هزينه برنمي داشت. بوش گفت خيلي گران تمام مي شود. اما حالا دولت يكشبه چندصد ميليارد دلار را دست و پا مي كند تا همان گروه هاي كوچك و خاص را نجات دهد.»
آيا از فرهنگ حرص و آز و ربا و خدعه و لذت طلبي و اباحي گري محض و جنگ و تعدي و غلبه و قدرت- ذات جاهليت مدرن- كه با مردم خود چنان مي كند مي توان توقع داشت به ديگراني در اين سوي دنيا جز به چشم طعمه و ابزار و واسطه بهره كشي و سيطره نگاه كند؟ يا بحراني را مديريت كند؟ يا رنجي را از بشر دور سازد؟ يا گرهي از كار او بگشايد؟ يا حداقل در ادعاي دوستي صادق باشد و خيانت نكند؟
بگذاريد همين جا پرانتزي باز كنيم. چهارشنبه گذشته سازمان مجاهدين انقلاب در بيست و سومين سالگرد درگذشت مرحوم حسن منتظرقائم عضو آن روزگار سازمان و از عناصر محوري در مديريت كيهان (از موسسان نشريه كيهان فرهنگي) مراسم يادبودي برگزار كرد كه در آن پس از قرائت پيام آقاي خاتمي، كساني چون محسن آرمين و هادي خانيكي- با سوابق ويژه اش- سخنراني كردند. عبارت قابل تاملي را آقاي آرمين در آن مراسم گفته بود مبني بر اينكه «روشنفكر ديني ذهن نقاد دارد.» سابقه مرحوم منتظرقائم و برادر شهيد وي در سازمان كه روشن است، چه در تاكيد بر خط امام و مبارزه با استكبار و چه در مرزبندي با جريان هاي منافق و افشاي ماهيت آنها از جمله در ماجراي طبس. اما آيا ميراث خواران او كه سر از حلقه كيان درآوردند پس از 23سال به آرمان هاي امثال منتظرقائم وفادار مانده اند؟ وفاداري به آرمان ها پيشكش! در همين يك قلم «نقاد بودن» آيا همان گونه كه- مانند آقاي آغاجري- تا مرز اهانت به مرجعيت و امامت شيعه پيش رفتند، جرئت داشتند كه يك سوزن هم به غرب و مدل سياسي اقتصادي حاكم بر آن- به عنوان هويت جديد خود- بزنند و از زاويه نقد و نقادي و پرسشگري به آن بنگرند؟ آيا اگر منتظرقائم ها و جهان آراها امروز بودند- كه اقران و امثال آنها در جبهه انقلاب فراوانند- آيا امروز مورد تكريم واقع مي شدند يا دركانون طعن و ترور شخصيت قرار مي گرفتند؟... بگذريم.
اگر اين عبارت روزنامه نيويورك تايمز را درست بدانيم كه «سي امين سال انقلاب ايران زمان آن است كه در رويكرد كلي آمريكا در قبال ايران تجديدنظر شود. انقلاب ايران يك قيام مذهبي و ملي گرايانه در برابر دخالت آمريكا از جمله كودتاي 1953 به رهبري سيا و حمايت از شاه بود. قدرت ايران در سال هاي اخير با حوادث عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين افزايش يافته و تجربه بوش نشان داد ما نسبت به ايران در توهم به سر مي برديم»، توقع به جايي است كه جريان هاي مفتون يا مرعوب آمريكا و غرب هم با حريّت و جرئت رويكرد خود نسبت به «انقلاب ايران» و «دشمنان آن» را تغيير دهند وگرنه بدون اين تغيير، تاريخ مصرف شان را بايد منقضي شده تلقي كرد. همچنان كه تاريخ مصرف مشابهان بسياري سپري شد.
محمد ايماني
دوشنبه 6 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]