واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: در حاليكه پشت ميز تحرير اتاقم نشته ام هنوز نمي دانم مطلبم را بايد از كجا شروع كنم از اتاق بيرون مي آيم نفس
عميقي ميكشم تا بلكه با رسيدن اكسيژن تازه سلولهاي خاكستري ام بكار بيافتد همين كه دستهايم را به طرفين بدنم باز مي كنم، ناگهان چشمم به سپيدي قله دماوند اين مظهر جاودانگي ايران زمين مي فتد. درون خود احساس عجيبي مي كنم فكر مي كنم روحم دارد از جسم خارج مي شود اما نه اين مرغ خيالم است كه دارد هر لحظه اوج مي گيرد. خودم را روي قله دماوند حس مي كنم و سرماي برفهايش به رگهايم گرما مي بخشد. باز هم اوج مي گيرم وبه آبي فيروزه اي خزر و سبزي بي مانند جنگل هاي شمال مي رسم بعد همانطور مسيرم را به سمت شرق ادامه مي دهم گنبدهاي آسماني رنگ خيام،عطار و كمال الملك را در نيشابور پشت سر مي گذارم. ناگهان احساس آرامش عجيبي مي كنم. به بارگاه قدس پيشوايم در مشهد رسيده ام مي خواهم بياستم و كم بياسايم، اما نمي توانم در حاليكه دورمي شوم نادر را مي بينم كه سوار بر اسب و تبزرين در دست در حاليكه اشعار فردوسي را زمزمه مي كند به بدرقه ام آمده است.
سراسر وجودم سرشار از غرور مي شود. هنوز در فكر او هستم كه خودم را بالاي شهر سوخته در زابل مي يابم با خود ميگويم كه چه رازهايي را در دل خود جاي داده است اين سوخته دل كهنسال با زهم ادامه مي دهم و صداي رستم را مي شنوم كه هنوز در سوگ پسر عزادار است. سپس از درياچه هامون و نخلهاي سرسبز سراوان و زاهدان به ساحل نيلگون درياي عمان و بعد از آن به خليج تا ابد مي رسم. از فراز معبدها هندوها در بندرشاه عباس كبير نيز عبور مي كنم بوي درختان شناور جنگل لافت در قشم مرا بخود مي آورد، سربرمي گردانم اما كشتي به گل نشسته يونانيها را در كيش مي بينم، از بام خانه ريس علي دلواري،در بوشهر نيز رد شده ام و حالا ديگر به شكرستان رسيده ام بوي نيشكر،خرما و نفت با هم عجبين شده است نواي خوش اروند و كاورن و بهمن شيرخستگي را از من مي ربايد ره بسوي كاخ «آپادانا» ي داريوش شاه بزرگ و معبد بزرگ «چغازنبيل» مي پيمايم باز به احساس آشنايي مي رسم، همان احساس آرامش عجيبي كه دربارگاه علي بن موسي داشتم راستي اينجا كجاست؟ ناگهان گنبد مقرنسي شكل دانيال پيامبر را مي شناسم چقدر خوشبختم كه در شرق و غرب كشورم دو انسان پاك آرميده اند . در حاليكه از خاك پاك آن ديار درحال گذرم دلم مي گيرد چرا كه اينجا ديگر از نادر خبري نيست اما، اما پس او كه سوار بر اسب و شمشير بدست مي آيد كيست؟ چهره اش به زير كلاه خود پنهان است. آه خداي من كلاه خود را برداشت او «شاه ابوالقاسم يعقوب ليث صفاري» است بوسه برخاك قدمش مي زنم و از او نيز مي گذرم از سبزه زارهاي چهارمحال به ((فك الفلاك)) لرستان مي رسم و از آنجا به سوي ايلام و كرمانشاهان مي روم در آن ديار ناخودآگاه به ياد خسرو و شيرين و فرهاد كوه كن مي افتم، مي خواهم بگذرم كه نقش ماندگاري از داريوش شاه را به تارك بيستون مي بينم و به ياد مي آورم در جايي از قول وي خوانده ام: «اگر از خود بپرسي سرزمينهايي كه داريوش شاه دارد چقدر گوناگون است پس به پيكره هايي بنگر كه تخت مرا به دوش مي برند آن وقت خواهي شناخت پس خواهي دانست نيزه مرد ي تا كجا پيش رفته است و مرد ي چقدر دور از دشمن را كوفته است». بي اندازه به خود مي بالم كه زاده ملك داريوش شاه هستم در حاليكه خسروپرويز پادشاه زيباپرست ايران زمين سوار بر ((شبديز)) بدرقه ام مي كرد، به سوي كردستان و از آنجا به آذربايگان روانه شدم درياچه آذربايگان مرا بر سر سفره اش نمك گير مي كند و سپس مرا بسوي دو برادر كهن سربه فلك كشيده اش سهند و سبلان هدايت مي نمايد، در حاليكه از عظمت اين دو برابر سپيدمو حيران مانده ام، ناگهان مرغ خيالم با سرعت بيشتري به پرواز در مي آيد و از روي كوير سوزان عبور مي كند تا مرا به شهر بادگيرها برساند. يزد آرام خوابيده است ،بوسه اي بر پيشاني اش زدم و دور شدم. از دور صداي همهمه مي آمد ناگهان خود را در محاصره سي وسه پل ،چهل ستون و عالي قاپو در اصفهان مي بينم. به تك تك آنها سلام مي كنم آنها نيز به عنوان شادباش افتخار همراهي با زاينده رود را به من اعطا مي كنند. پس از وداع باز زنده رود جاويد به سوي ديگر كه نمي دانم كجاست روانه مي شوم. ناگهان بوي گل طعم عشق و صداي بلبل به من مي فهماند كه به سراچه حافظ و سعدي قدم گذاشته ام، مي خواهم بگذرم اما باز همان آرامش عجيب به پابوس شاهچراغ مي روم و سلام برادرش را به او مي رسانم. از شهر شيراز به دشت مرودشت مي رسم همانجا كه آرامگاه ابدي كوروش بزرگ و داريوش شاه است مرا به كاخ آپادانا و ((هديش)) و تالار صد ستون هدايت مي كنند و به گرمي استقبالم مي كنند. از قضا امروز ((بار عام)) است ولي شاهان بزرگ ايران زمين مراسم را ترك گفته اند وبه پيشواز ميهمان آمده اند،چقدر شرمسارم كرده اند. بعد از لختي همنشيني با دو ستاره جاويد آسمان ايران،زمين مي بوسم و مرخص مي شوم. به كرمان مي رسم انگار همه غم دارند نمي دانم چه شده، كسي با من حرف نمي زند؛ به سوي بم رهسپار ميشوم هيچ نشانه اي از بم نيست خداي من مگر مي شود؟ ناگهان خون در رگهايم يخ مي زند بم واركش به ويرانه اي مبدل شده اند.
ديگر هيچ نشاني از بزرگترين بناي خشتي عالم باقي نمانده بغض در گلويم مي شكند و در سوگ ارگ بم و مردمانش مي گريم . ديگر نمي توانم بمانم مرغ پرشكسته خيالم به سرعت باز مي گردد و ديگر در هيچ جا توقف نمي كند ناگهان مي ايستد و من خود را در خيابان شميران تهران جلوي در ورودي موزه رضا عباسي مي بينم. نمي دانم چرا اينجا؟ اما مي دانم ديگر مرغكم كه هنوز گريان است خيال پرواز ندارد او را بغل مي كنم و وارد موزه مي شوم . ((علاقه مندان به بازديد از موزه مي توانند هر روز هفته بجزء دوشنبه ها و ايام سوگواري از آن ديدن كنند. )) اين عبارتي است كه روي در ورودي موزه نصب شده است . مجموعه آثاري كه در موزه رضا عباسي به نمايش گذاشته شده است يادآور گذشته اي از روزگار بس ناشناخته و سحرانگيز و سرشار از تلاش و كوشش بشر براي دوام و بقاء ،ستيز با طبيعت،دستيابي به نعمت ها و غلبه بر چيرگي هاي آن است مجموعه مورد اشاره در 5 تالار و نمايشگاه دائمي موزه به نمايش گذاشته شده است.
به تالار اول با نام تالار پيش از اسلام قدم مي گذارم اشياء محفوظ در اين تالار از هزاره دوم پيش از ميلاد تا پايان دوره ساساني را در برمي گيرند .سفالينه ها و فلزهايي كه باشكل و
طرح هاي ساده و دلپذير و اغلب الهام گرفته از طبيعت هستند،هر يك نام منطقه اي چون آذربايگان،شوش و لرستان را به همراه دارند.كشف مواد و دستيابي به مصالح انسان دوره مادي و هخامنشي را واداشت كه به زيبا آفريني فكر كند و آثار بديعي را از خود به جا بگذارد ظروف نقره و طلاكوب دوره ساساني كه آثار اين تالار را به پايان مي برند، تجسمي از آن بازمانده ها هستند.
بعد از بازديد از اولين تالار به تالار بعدي موزه كه همان اولين تالار هنرهاي اسلامي است مي روم كه در آن فلزاتي متعلق به دوره آل بويه كه نقش هايي از دوره ساساني و خطوط كوفي كه از اولين نمادهاي دوره اسلامي است را در بردارد . همراه با سفالينه هايي از سده سوم و چهارم هجري قمري متعلق به نيشابور و نمونه هايي از سفالهاي لعاب دار رنگارنگ متعلق به ساري و همچنين ظروف سفالين از دوره سلجوقي از قبيل ظروف مينايي،نقاشيهاي زيرلعاب ، كه اكثرا در شهرهاي ري و كاشان توليد گشته اند ، قسمت ديگري ازاين مجموعه را تشكيل داده اند .پيه سوزها،عود سوزها و ظروف فلزي ديگر دوره سلجوقي پايان بخش مجموعه اين تالار هستند.
از تالار اول دوره اسلامي به تالار دوم دوره اسلامي قدم مي گذارم. در اين تالار آثاري از قرن هفتم تا پايان سده سيزدهم هجري جاي دارند . با يورش مغولان،گرايشها سليقه ها و نوع ساخته ها دگرگون شد و مراكز هنري از سويي به سوي ديگر جابجا شدند. سفالينه هاي آغازگر اين مجموعه با رنگينه ها و زمينه هاي تزئيني ديگر گونه ، نمونه هايي از اين دستاوردها هستند.فلزات دوره تيموري بازماندهايي چند از اين دوره پرآشوب را به نمايش مي گذارند. در ادامه اين مجموعه،نقشمايه ها،آذينه ها و رنگمايه هاي متفاوت بر فلزات،سفاليته ها و بافته هاي پرنقش و نگار متعلق به دوره صفويه روزگار ديگري را مجسم مي كند. بخش ديگري از اين مجموعه را منسوجات،فلزات و لاكي هاي رنگارنگ و آذين يافته با طرح هاي گل ومرغ ،نمونه آثاري از دوره قاجار كه نشان دهنده عصر نويني در تاريخ فرهنگ و هنر اين مرزوبوم هستند تشكيل داده است.
تالار بعدي كه قصد دارم به آن قدم بگذارم تالار نگارگري است. از سده هاي اوليه دوره اسلامي آثار معدودي از نگاره ها به جا مانده است.آغازگر تالار نگارگري موزه ، برگهايي از شاهنامه متعلق به سده هشتم و نمونه هايي از مكاتب شيراز و تبريز هستند. مي دانم كه شيوه هاي نگارگري در هر دوره به نام شهر و يا شهرهاي مراكز قدرت ناميده و معروف گشته اند نگاره هاي ديگري از ساير كتب كه در ادبيات ما جايگاه بالايي دارند مثل بوستان،گلستان وخمسه نظامي شيوه هاي هرات و شيراز را در قرن نهم و تبريز و قزوين و اصفهان را در سده هاي دهم و يازدهم به تجسم مي آورند. آثاري از رضا عباسي كه شيوه و سبك او جايگاه وي را به گونه اي ديگر رقم زده است همراه با نگاره هاي تني چند از شاگردانش مجموعه دوره صفويه را به پايان مي رساند.گلهاي اصيل وسنتي با رنگهاي چشم نواز و بلبلان نشسته بر شاخسار و سرمست از عطر گلها جلوه هايي از نقش نگارهاي دوره قاجار هستند كه مجموعه اين تالار را به پايان مي برند .
پنحمين تالا ر دائمي موزه تالار خوشنويسي است.خوشنويسي و كتابت در ايران با نام وكلام خدا آغاز مي گردد.دست نوشته هايي به خط كوفي،ثلث و نسخ بر صفحاتي تذهيب شده از قرآن كريم و ساير كتب، نمونه هايي از نخستين نگارش دردوره اسلامي را در اين تالار به نمايش مي گذارند، اين مجموعه با آثاري نگاشته شده به شيوه هاي نستعليق و شكسته با قلم بزرگاني چون ميرعماد، ميرزا غلامرضا و عبدالمجيد درويش ادامه پيدا مي كند.نسخي از قرآن نيز زينت بخش قسمت ديگري از فضاي اين تالار است. همچنين مشاهده سير تحول ساخت و پرداخت كتاب نيز با نمايش نمونه هايي از نسخه هاي خطي متعلق بر قرن نهم تا پايان قرن سيزدهم هجري فراهم مي گردد.
پس از بازديد از تالارهاي دائمي به درون تالار و نمايشگاه موقت موزه رضا عباسي قدم مي گذارم كه به گفته راهنما ؛ موزه در كنار نمايشگاه هاي دائمي قسمتي از فعاليت خود را به برگزاري نمايشگاه هاي كوتاه مدت اختصاص داده تا از اين طريق فرصتي براي نمايش دادن آثاري كه در گنجينه موزه نگهداري مي شود، بوجود آيد همچنين در زمان هاي مناسب اين فضا در اختيار اساتيد مختلف هنري قرار مي گيرد تا ارتباط موزه با گروه هاي بيشتري فراهم شود و امكان ديدن آثاري از هنرمندان قديم و معاصر در كنار يكديگر نيز ميسر گردد. در ضمن موزه داراي كتابخانه اي است كه با مجموعه ارزشمند از كتب و دوره هاي مجلات به زبان فارسي و لاتين و دوره هاي روزنامه هاي قديمي مكمل موزه مي باشد و زمينه مطالعاتي را براي پژوهشگران وعلاقه مندان فراهم مي كند. در بخش ديگري از موزه كلاسهاي آموزشي هنري داير مي باشد تا از اين طريق امكان فراهم آمدن زمينه كار براي علاقه مندان فراهم شود.
و در انتها نيز بايد به فروشگاهي كه به فروش نشريات سازمان ميراث فرهنگي و ساير سازمانهاي هنري همچنين كارت پوستالها و پوسترهايي در زمينه ايران شناسي مبادرت مي كند ، اشاره كرد.حال مي فهم كه مرغ خيالم چرا در جلوي موزه ايستاد! او مي خواست خلاصه موزه بزرگ ايران را به من در موزه رضا عباسي نشان دهد از موزه بيرون مي آيم انگار روحم مي خواهد به جسم وارد شود اما نه اين مرغ خيالم است كه آرام گرفته است ناگهان به خود مي آيم، هوا كاملا تاريك شده دستهايم در طرفين بدنم باز شده است،چقدر خسته ام، نگاهم هنوز به سپيدي دماوند دوخته شده است، نمي دانم گويي مدت زيادي گذشته است و من اينجا ايستاده ام. گونه ام خيس و چشمانم تر است نمي دانم چرا ولي مي دانم كه گريه كرده ام اما در عمق وجودم احساس خاصي دارم كه قابل وصف نيست.به اتاق بازمي گردم دفترم هنوز باز است و همچنان سپيد باقي مانده است. پلكهايم به شدن سنگين شده و خواب سراسر وجودم را گرفته است و من هنوز نمي دانم از كجا بايدمطلبم را شروع كنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]