واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اگر بگوييم عشق فعاليت است، امكان دارد دشواري پيش آيد كه منشاء آن مبهم بودن مفهوم "فعاليت" است.
فعاليت در دنياي امروز معمولاً به عملي گويند كه با صرف مقداري انرژي، تغييري در وضع موجود پديد مي آورد. فردي كه آرام در گوشه أي مي نشيند و به تفكر مي پردازد غير فعال ناميده مي شود، چرا كه از او فعلي سر نمي زند. حال آنكه اين روش تمركز قوا به منظور فكر كردن بالاترين نوع فعاليت،يعني فعاليت روح است كه فقط در صورت آزادي دروني و استقلال شخصي ميسر است. بدين ترتيب عشق يك عمل است، عمل به كار انداختن نيروهاي انساني است كه تنها در شرايطي كه شخص كاملاً آزاد باشد، نه تحت زور و اجبار، آنها را به كار مي اندازد.
عشق فعال بودن است نه فعلپذيري (انساني كه به عمل فعال مي پردازد آزاد است و خداوند عمل خويش. اما در عمل فعلپذير، فرد به دنباي عمل كشانده مي شود بدون آگاهي از انگيزه هاي خود) عشق پايداري است نه اسارت.
به طور كلي خصيصه فعال عشق را مي توان چنين بيان كرد كه عشق در درجه اول نثار كردن است نه گرفتن. معمولترين اشتباه مردم اين است كه نثار كردن را با ترك چيزها، محروم شدن و قرباني گشتن يكي مي دانند، كساني كه هنوز منشهاي آنان به اندازه كافي رشد نيافته و از مرحله گرفتن، سود بردن و اندوختن فراتر نرفته اند از نثار كردن چنين دركي دارند. براي آنان اين اصل كه نثار كردن بهتر از گرفتن است به اين معني است كه رنج كشيدن و محروميت والاتر از احساس شادي است. براي كسي كه داراي منشي بارآور و سازنده است، نثار كردن مفهوم كاملاً متفاوتي دارد، نثار كردن برترين قدرت آدمي است، در حين نثار كردن است كه فرد قدرت، ثروت و توانايي خود را تجربه مي كند، و زنده بودن خود را احساس مي كند.
عشق نيرويي است كه توليد عشق مي كند، ناتواني عبارتست از عجز از توليد عشق، اين تفكر را ماركس به بهترين وجه بيان كرده : "انسان را به عنوان انسان و رابطه اش را با دنيا به عنوان يك رابطه انساني فرض كنيد و در نظر بگيريد عشق را تنها با عشق مي توان مبادله كرد. اگر شما بدون آنكه طلب عشق كنيد، عشق مي ورزيد، يعني اگر عشق شما عشقي است كه قدرت توليد عشق ندارد، اگر به وسيله تجلي زندگي به عنوان يك عاشق، از خودتان يك معشوق نساخته ايد، عشق شما ناتوان است."
گذشته از عنصر نثار كردن، خصيصه فعال عشق متضمن عناصر اساسي ديگري است كه همه در جلوه هاي گوناگون عشق مشتركند، كه عبارتند از: دلسوزي، احساس مسؤليت، احترام، دانائي.
_ اينكه عشق به دلسوزي نياز دارد به وضوح در مادر به فرزندش ديده مي شود، اگر مادري به فرزندش توجه نداشته باشد هرگز نمي توان صميميت عشق او را پذيرفت. بدين ترتيب عشق عبارتست از رغبت جدي به زندگي و پرورش آنچه بدان مهر مي ورزيم. آنجا كه اين رغبت جدي وجود ندارد، عشق هم نيست.آدمي چيزي را دوست دارد كه براي آن رنج برده باشد و رنج چيزي را بر خود هموار مي كند كه عاشقش باشد. جوهر عشق رنج بردن براي چيزي و پروردن آن است.
_دلسوزي و توجه جنبه ديگري از عشق را دربر دارند و آن احساس مسؤليت است. امروزه احساس مسؤليت با اجراي وظيفه يعني چيزي كه از خارج به ما تحميل شده است، اشتباه مي شود. درحاليكه احساس مسؤليت به معناي واقعي آن، امري كاملاً ارادي است. پاسخ آدمي است به احتياجات يك انسان ديگر. فرد عاشق براي همنوعان خود احساس مسؤليت مي كند، همانطور كه براي خود چنين احساسي دارد.
_ اگر جزء سوم عشق يعني احترام وجود نداشته باشد، احساس مسؤليت به آساني به سلطه جويي و ميل به تملك ديگري سقوط مي كند. منظور از احترام ترس و وحشت نيست، بلكه توانايي درك طرف، آنچنان كه وي هست و آگاهي از فرديت بي همتاي او. احترام يعني علاقه به اين مطلب كه ديگري، آنطور كه هست بايد رشد كند و شكوفا شود. بدين ترتيب آنجا كه احترام هست استثمار وجود ندارد. واضح است احترام زماني ميسر مي شود كه فرد به استقلال رسيده باشد و مجبور نباشد ديگران را تحت تسلط خود درآورد.
_ رعايت احترام ديگري بدون "شناختن" او ميسر نيست. اگر دلسوزي و احساس مسؤليت را دانش رهنمون نباشد هر دوي آنها كور خواهند بود. دانش نيز اگر به وسيله علاقه برانگيخته نشود خالي است. دانشي كه زاده عشق است سطحي نيست بلكه تا عمق وجود رسوخ مي كند. چنين دانشي فقط زماني ميسر است كه بتوان بر علاقه به خود فايق آييم و ديگري را چنان كه هست ببينيم.
دانش ارتباط ديگري نيز با عشق دارد. راهي كه ما را به سوي آگاهي از راز انسان و شناخت او هدايت ميكند عشق است. درحين عشق ورزيدن و نثار كردن خود، خود را مي يابيم.
دلسوزي، احساس مسؤليت، احترام، دانايي همه به هم بستگي دارند، و مجموعه آن رويه هاي بشري هستند كه فقط در انسان بالغ كه نيروهاي خود را به صورت ثمر بخش پرورش داده است، پيدا مي شود.
اساسي ترين نوع عشق كه زمينه همه عشقهاي ديگر را تشكيل مي دهد، عشق برادرانه است، كه منظور از آن همان احساس مسؤليت، دلسوزي، احترام و شناختن همه انسانها و آرزوي بهتر كردن زندگي ديگران است، عشق به همه بشر، صفت مشخصه آن همان عدم استثناست. در اين نوع عشق، احساس پيوند با تمام انسانها و نيز احساس همدردي مشترك وجود دارد.
منبع : هنر عشق ورزيدن، اريك فروم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 298]