واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: صفحه آخر - شوخي هم حدي دارد
صفحه آخر - شوخي هم حدي دارد
امير پوريا:يك) چند شب پيش، دقيقاً در ساعات اوليه شب روز دوشنبه 29 مهر 87، اتفاقي غريب، تعجبآور و بيسابقه در تاريخ مناسبات ميان تلويزيون و بخشهاي مشخص و گزينششدهاي از فعالان سينمايي در ايران رخ داد. شبكه دو سيما در حالي كه فيلم «آواز گنجشكها» ساخته مجيد مجيدي روي اكران سينماهاي كشور است، مستند مفصل يكساعتهاي از پشتصحنه آن پخشكرد و نوع رايگان و بيمشابهي از رپرتاژ آگهي براي يك فيلم را بهنمايش گذاشت. اقدامي كه براي فيلمهاي ديگر سينماي ايران، با هر ميزان اهميت و افتخارآفريني براي كشور و...، حتي يك بار هم رخ ندادهاست. جنبه آشكار اين تبعيض آنجا بود كه اولاً اين مستند در بهترين ساعت پخش يعني بين 9 و 10 شب كه تقريباً همه ايرانيان در منزل در حال صرف شام، سري به شبكههاي تلويزيوني داخلي ميزنند، بهنمايش درآمد؛ ثانياً از چند شب پيش از پخش آن، تيزر تبليغاتي بسيار مبسوطي برايش پخش ميشد كه نمايش اين مستند پشتصحنه را همپاي فيلم سينمايي مهم و شاخصي، به شكل گسترده به بينندگان سيما خبر ميداد؛ و ثالثا بسياري از عبارات بهكار رفته در گفتار متن فيلم (با صداي استاد جلال مقامي كه همكاري در پروژهاي چنين فرمايشي از نسل و شأن او بعيد مينمود) با چنان بزرگنمايي و يكسويهنگري و ابراز شيفتگي غريبي نسبت به كارگردان فيلم اصلي همراه بود كه مشابه آن حتي درباره حافظ و سعدي و مولانا نيز از سوي پخش شبكههاي تلويزيون ما مردود اعلام ميشود!
دو) همواره درباره دوري مردم و نگاه مردمي از آن چه در مناسبات توليدي سينما جريان دارد، گفتهام كه اگر كساني از ميان مردم عادي (و اين جا تفاوتي ندارد كه اين مردم، تاجر باشند يا استاد دانشگاه يا پزشك يا محصل يا خانهدار يا تاكسيران) سرصحنه يك سكانس كوتاه از فيلمي باشند كه در آن، زن و مردي بهسادگي از يك ماشين پياده ميشوند و عرض خيابان را طي ميكنند و آن طرف جلوي ويترين فروشگاهي ميايستند، با ديدن تعداد برداشتها و تغييرات جاي دوربين و بستن خيابان و خواهش گروه از اهل محل كه به دوربين نگاه نكنند و...، آن مردم فرضي خواهند گفت ديگر هيچوقت از فيلمي بد نميگوييم، چون تازه فهميدهايم بيچارهها براي ساختن هر بخش كوچكش چه زحمتها كه نميكشند! غافل از آن كه اين مرارتها به هيچ فيلمي، سرسوزني اعتبار نميبخشد. چون با همين زحمتها هم ميشود فيلمفارسي ساخت و هم ميشود شاهكار آفريد. فيلم پشتصحنه مورد اشاره با تكيه تمام و كمال بر همين سادگي و بيخبري عموم از فرآيند توليد سينمايي شكل گرفتهبود. از عنوان خودستايانهاش كه «كابوس يك رؤيا» بود و هم دشواري ساخت «آواز گنجشكها» را كابوسوار معرفي ميكرد و هم خود فيلم را رؤياگون ميانگاشت تا تأكيد مكرر بر اين كه «تك تك پلانهاي اين فيلم سخت و نفسگير بود»، يكسره ميخواست بهسياق منتگذارانه خود تلويزيون،«زحمات شبانهروزي همكاران» را به رخ بيننده بكشد و با استفاده از همان سادگي، او را به ديدن فيلمي كه مثلاً چنين پرزحمت و توانفرسا بوده، وادارد.يكي از عجيبترين ويژگيهاي «كابوس يك رؤيا» تعابيري است كه در وصف دشواريهاي فيلمبرداري سكانسهاي خياباني فيلم بهكار برده. از اشاره به اين كه هر ايراني براي خودش امپراتور كوچكي در درون دارد تا ناليدن از اين كه «براي هر پلاني بايد 10 جور مجوز ميگرفتيم: مجوز شهرداري، مجوز نيروي انتظامي و...»، اين تأكيدها از آزارندهترين عناصر اين مستند بود. ميتوان پرسيد كه مگر مثلاً داريوش مهرجويي و مسعود كيميايي و بهمن فرمانآرا و حميد نعمتالله و بقيه و بقيه براي فيلمبرداري نبايد چنين مجوزهايي تهيه كنند كه همكاران مجيد مجيدي با آن همه امكانات و طول زماني فيلمبرداري و حمايتهاي استثنايي نهادهاي رسمي كه نمونه باورنكردنياش همين تبليغات تلويزيوني كنوني است- از ناگزيري در تهيه مجوز، ناله سر ميدهند؟ و مگر بقيه اين فرصت را مييابند تا از تنگناهاي روند توليد فيلمشان بهعنوان ابزار جلب مخاطب، در اوج ساعات پخش تلويزيون، بهرهجويي كنند؟!
سه) فيلم در امتداد همان روند استفاده از سادگي و بيخبري بيننده عام، بارها بديهيترين عناصر كار فيلمسازي را با لحني شبيه مستندهاي علمي-آموزشي برنامه كودك، براي بيننده توضيح ميدهد تا ثابت شود نه براي استفاده در مثلاً بخش پشتصحنه دي.وي.دي فيلم، بلكه اختصاصاً و با برنامهريزي سودطلبانه قبلي، براي همين پخش تلويزيوني با عامترين سطح بيننده ساخته شدهاست. جايي بيننده را شيرفهم ميكند كه «اين آقايي كه گوشي روي گوششه، هيچ آدم كماهميتي نيست. صدابردار فيلمه كه ضبط صداهاي فيلم تا آخر به عهده اونه»! جايي ديگرمفهوم «كات» را بهزبان ساده تشريح ميكند و يك جا هم «كرين» را به «الاكلنگ» تشبيه ميكند! موسيقيمتن اين مستند پشتصحنه كه با افكتهاي كميكي بهسبك برنامههاي آرشيوي تلويزيوني با نمايش زمين خوردن آدمها و بهخواب رفتن بچهها و... همراه است، با خصلت مفرح و مضحكي كه به تصاوير ميبخشد، بار ديگر نشان ميدهد كه فيلم را نه براي اطلاعرساني كه براي تبليغات ساختهاند. در اين مسير، بديهي است كه سادهنگري به خطاهاي اساسي هم ميانجامد و در نتيجه، فيلم گاهي تعريف كاملاً نادرستي از برخي عناصر و پديدههاي سينمايي ارائه ميدهد. رضا ناجي را بازيگر حرفهاي مينامد و متوجه نيست كه تعدادي فيلم بازيكردن يا مثلاً دستمزد كامل گرفتن، معادل تكنيكي و تئوريك درستي براي تعبير «بازيگر حرفهاي» بهحساب نميآيد. اگر ناجي كه خود و فرديت و لهجه و رفتار و واكنشهاي شخصي خود را جلوي دوربين بهنمايش ميگذارد، فقط بابت تعدد حضور دربرابر دوربين حرفهاي تلقي شود، بازيگران كرد ثابت دو سه فيلم بهمن قبادي كه حتي خورههايي چون من هم نامشان را بهياد ندارند، كلي حرفهاياند! در عوض، گفتارمتن عجيب «كابوس يك رؤيا» جانوراني مثل ماهي و شترمرغ و گنجشك را «نابازيگر» ميخواند و بيتوجه به تعاريف نظري مباحث تخصصي عرصه شناخت و تحليل بازيگري، حتي از عبارت «يك مشت نابازيگر زبوننفهم» در توصيف اين حيوانات استفاده ميكند كه خود همچون اهانتي به نابازيگران واقعي فيلمهاي كيارستمي، كن لوچ، پازوليني و همين مجيدي ـ از جمله خود ناجي- جلوه ميكند. نكته اصلي در اين است كه هيچ فيلم و برنامه سينمايي ديگري در صدا و سيما، امكان بازتعريف درست اين تعابير مهم سينمايي را نمييابد. در نتيجه، فيلمي از اين دست در جايگاه تنها منبع آموزشي بيننده بيخبر از همهجا، مفاهيم غلطي را در ذهن او جا مياندازد كه بعدها پاككردناش ناممكن يا بعيد بهچشم ميآيد. در مستندي كه چنين مسند مدرسانهاي براي صدور احكام مندرآوردي اختيار كرده، تعجبي هم ندارد كه كارگردان «آواز گنجشكها» ناگهان و بيهيچ توضيح و دلالتي، «حاكم شهر قصهگوها» خطاب شود! البته با اين امكانات و شرايط تعبير چندان پرتي هم نيست!
چهار) تمام اين امتيازات در هر كشور و هر نظام سينمايي ديگر هم به برخي فيلمسازان اعطا ميشود. تيزرهاي بيشمار «آواز گنجشكها» و show case بيسابقهاي كه تلويزيون براي «دعوت» حاتميكيا پخش ميكند و براي اولين بار در تاريخ بعد از انقلاب، تك تك بازيگران فيلم را در مكالمهاي خصوصي با دوربين/بيننده، به عامل فراخواندن او براي تماشاي فيلم بدل ميسازد، جلوههاي آشكار و چندصدبارهاي از برخورداري اين فيلمسازان از آن امتيازات است. مشكل اينجاست كه آنان خود اين مطلوبيت در نگاه رسمي را نميپذيرند و اصرار دارند انبوه تبليغات فيلمهايشان را همچون آثار معمول بخش خصوصي يا سينماي مستقل، هزينهبر و بهدور از تبعيض بخوانند. جداً تصور ميكنيد به «ريسمان باز» يا «كنعان» يا «ميناي شهر خاموش» فرصت پخش تيزري همچون تيزرهاي «دعوت» يا مستندي از نوع پشتصحنه «آواز گنجشكها» داده ميشد؟! و اگر چنين ميشد، آنان امكان پرداخت هزينههاي واقعي و بيتخفيفاش را ميداشتند؟ شوخي هم حدي دارد. عبارات پاياني مستند «كابوس يك رؤيا» كه آشكارا ميگفت اصل رأي شما مردم است و ما فيلم را براي تماشاي شما ساختهايم، ماهيت تبليغي آن را بهخوبي فاش ميكرد. ادعا ميكنيد امكان چنين تبليغاتي براي بقيه هم فراهم است و فقط كاهلي خودشان مانع بهراه انداختن اين بازي «بشتابيد، بشتابيد» ميشود؟!
پنجشنبه 2 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]