محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826703249
انديشه - مجارستان؛ 1956
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - مجارستان؛ 1956
انديشه - مجارستان؛ 1956
مايك هينس/ ترجمه:دادبه خسروي:1956 سالي بود كه در آن جهان ترك برداشت. دو رويداد در اكتبر و نوامبر 1956 رخ داد كه مردم آن روزگار را تكان داد و پژواكي راه انداخت كه اثراتاش هنوز محسوس است. انقلاب مجارستان سلطه اتحاد جماهير شوروي در بلوك شرق را متزلزل ساخت. در بلوك غرب، بريتانيا، فرانسه و اسرائيل، براي مداخله در منطقه كانال سوئز و شكستدادن ناسيوناليسم عربي ناصر، با يكديگر همپيمان شدند. از ديد برخي كه در اين دوران زندگي ميكردند، هردوي اين مداخلهها براي «شرق» و «غرب» به يك ميزان فضاحتبار بود. هريك از اين دو اردوگاه ادعا داشت كه تنها اوست كه مظهر خوبيهاست و اردوگاه ديگر، شرارت را نمايندگي ميكند. اين دو حادثه، حتي برخي را در درون اين دو اردوگاه به واكنش واداشت. جان فاستر دالس به آيزنهاور گفت كه چهقدر تراژيك است، در زماني كه تمام سياست اتحاد جماهير شوروي روبه سقوط است، بريتانيا و فرانسه هم به روش شوروي در جهان عرب متوسل گرديدند. از طرف ديگر در مسكو سفير بريتانيا گزارش داد، كه بحران سوئز، چونان هديهاي الهي است كه افكار عمومي را از مجارستان به سمتي ديگر معطوف كرد. بحران سوئز اين فرصت را براي شوروي فراهم آورد كه مقامي اخلاقي برتري در سازمان ملل و جهان عرب بيابد. هر دو، امپرياليستهاي از نو جانگرفتهاي بودند، كه با توسل به تبليغات و مخدوشكردن افكار عمومي ميكوشيدند تسلطشان را بر حوزه نفوذشان مستحكمتر سازند.
بسياري از مردم فكر ميكنند كه بحران سوئز تأثير مهمتري بر رويدادهاي امروزي گذارده است. سردرگمي و لغزشهاي كنوني آمريكا در عراق، تكرار همان خطاهاي امپرياليسم بريتانيا و فرانسه در گذشته است. اما شوروي فروپاشيد و هماكنون روسيه رقيب ضعيفي براي آمريكا است، و از اين دو نكته چنين برميآيد كه سالگرد انقلاب مجارستان از اهميت كمتري برخوردار است. رويدادهاي مجارستان در سال 1956 هنوز حائز اهميت است. اين رويدادها كمك كردند تا اين دروغ كه اتحاد جماهير شوروي بديل واقعي براي امپرياليسم غرب است آشكار شود. علاوه بر آن، اين رويدادها ظرفيت بالقوه مردم عادي براي بهدستگرفتن كنترل زندگيشان را نشان داد. تشكيل كميتههاي كارخانه و شوراهاي كارگري در دفاع از خود از سوي كارگران مجارستاني در سال 1956، توهمٌي را زدود كه ميليونها كارگر و دهقان در سراسر جهان به اشتباه به آن دچار بودند، يعني وفاداري به رژيمي كه خود را سوسياليست ميناميد. در دوناپنتله (Dunapentele)، استالينواروس (Sztalinvaros) سابق، شوراي كارگران كه در برابر ارتش سرخ قرار گرفته بود، اعلام كرد: «دوناپنتله سوسياليستترين شهر مجارستان است. ساكنان آن كارگراناند و همه قدرت دست آنهاست. خانهها، همه، توسط كارگران ساخته شده است. اين كارگران از شهر در «برابر تهاجم فاشيستي و نيز در برابر سربازان شوروي دفاع خواهند كرد».
درهمكوبيدهشدن كارگران مجارستان توسط تانكهاي T54 روسي، جنبش كمونيستي را در سراسر جهان دستهبندي كرد. احزاب كمونيستي رسمي بر اعتقاداتشان باقي ماندند، اما بيرون از بلوك شوروي، شكافهايي پديدار شد، و احزاب كمونيست كمكم از سياستهاي شوروي فاصله گرفتند. اين تحولات به شكلگيري چپ نويني منتهي شد كه اين ايده رد ميكرد كه، تنها دو گزينه مسكو و واشنگتن وجود دارد. اريك هابسبام (Eric Hobsbawm) نوشت، مجارستان بحران رواني جمعياي در احزاب كمونيست دامن زد. هابسبام از اين بحران بيرون آمد و معتقد ماند. اما براي ديگران چنين نبود؛ آنها در جستوجوي بازسازي سوسياليسمي اصيلتر و بديلي از ميان «دود و آتش بوداپست» برآمدند. اگر آنها نميتوانستند در اين باب كه «سوسياليسم اصيل چيست» توافق داشته باشند، ولي روي اين نكته توافق داشتند كه اين سوسياليسم را نميتوان در مسكو (و بعدها در پكن) يافت؛ جاييكه در آن، فقط كارگران اسما در حاكميت بودند و رژيمي كه رسما به منافع آنان بياعتنا بود. براي روشنترشدن رويدادهاي 1956 لازم است كمي به رابطه اين كشور با شوروي بپردازيم. موضع رسمي حزب كمونيست مجارستان اين بود كه دخالت نظامي روسيه «مقابله با ضدانقلاب و فعاليتهاي فاشيستي» بود و اين مداخله بخشي از مبارزه عليه امپرياليسم آمريكا بود. برخي نيز خروشچف را سرزنش ميكردند كه پس از مرگ استالين، در مسكو، فساد پديدار شد. اكنون آنان ميگفتند كه اگرچه استالين اشتباهاتي داشت(هماني كه راجيني پلامه دات (Rajini Plame Dutt) كه يك استالينيست بود به «لكههايي بر خورشيد» تشبيه ميكند)، اما سوسياليسم روسي اساسا در سلامت بود. چنين نظري براي پيتر فراير (Peter Fryer) هيچ معنايي نداشت. فراير روزنامهنگار كمونيستي بود كه براي تهيه گزارشي در تأئيد مواضع حزب كمونيست بريتانيا به مجارستان فرستاده شده بود. آنچه او در آنجا ديد، زندگياش را تغيير داد و نوشتههاي او را يكي از ناشناختهترين، اما بهترين تحليلهاي يك انقلاب كرد: «رويدادهاي مجارستان يك نقشه فاشيستي نبود، بلكه، در حقيقت، انقلاب اكثريت وسيعي از مردم عليه حكومت استبدادي و بوروكراسي استالينيستي بود».
ديدگاه ديگري كه امروزه باب است، اينكه شوروي يك دولت سوسياليستي بود و اين اقدام آن كشور نشان ميدهد كه سوسياليسم كارآمد نيست. مطابق اين نظر، پوسيدگي در زمان لنين و حتي پيش از آن، ريشه دوانيده بود. سوسياليسم رويايي است كه محكوم است هميشه به سركوب ختم شود. اگر سوسياليسم زماني بخواهد تحقق يابد، تنها از طريق مصالحه با سرمايهداري و اصلاحاتي در اينجا و آنجاست. اين جاده از لنين به استالين انحرافي نداشته است. اما چنين ديدگاهي نميتواند توضيح دهد چرا استالين بسياري از بهترين رفقاي نزديك لنين را كشت و بسياري از ايدههايي را كه الهامبخش مردم در 1917 بود، باژگونه كرد. همچنين اين ديدگاه نميتواند نحوه عمل دولتهاي پياپي شوروي را توضيح دهد. براي توضيح اينها، بايستي گسستي را بشناسيم كه در تاريخ روسيه رخ داد. آنچه به رويدادهاي 1956 منجر شد، نتيجه منطقي 1917 يا لنين نبود. بلكه نتيجه منطقي ضدانقلاب استاليني بود. پيروزي استالين در پايان دهه 1920، تنها پيروزي يك شخص يا حتي يك بوروكراسي نبود بلكه ميراث انقلاب روسيه را از بين برد و ماهيت دولت شوروي را تغيير داد. 1917، تلاشي واقعي براي ساختن سوسياليسم از پايين و آغاز فرآيند انقلاب جهاني بود. اما تحت تأثير جنگ داخلي نقش طبقه كارگر بهلحاظ اقتصادي، سياسي و اجتماعي متلاشي شد. بدينسان انقلاب روبه انحطاط گذاشت. كسب قدرت توسط استالين بازتابي از همين واقعيت است. در حالي كه رژيم هنوز از نام سوسياليسم استفاده ميكرد، هدف انقلاب جهاني كنار گذاشته شد. از نخستين برنامه پنجساله، نياز به پيشيگرفتن از غرب، براساس شرايط رقابت در نظام جهاني، نيروي محركه شد. رقابت، بهمعناي رقابت نظامي و اقتصادي بود. روسيه در رقابت با غرب زنده ماند. اما مردمي كه هزينه اين رقابت را پرداختند، كارگران و دهقانان عادي روسي بودند كه براي انباشت سرمايه زير فشار بودند و اعتراضاتشان بهطرز بيرحمانهاي سركوب ميشد. اين سوسياليسم نبود بلكه شكلي از سرمايهداري دولتي بود كه در آن دولت روسيه تحت رهبري استالين، نقشي را ايفا ميكرد كه ماركس در كاپيتال براي سرمايهداران قائل شده بود. «انباشت كنيد، انباشت كنيد! پسانداز، يعني بازپسگرفتن بيشترين ميزان ممكن از ارزش اضافي؛ يا توليد اضافي؛ براي سرمايه! انباشتن بهخاطر انباشتن، توليد بهخاطر توليد...».
پس از شكست نازيها در سال 1945، كنترل اروپاي شرقي بهدست استالين افتاد. همزمان با آغاز جنگ سرد، فشار رقابت اقتصادي و نظامي بر هريك از اقمار شوروي نيز وارد شد. بار ديگر كارگران تمام كشورهاي اين بلوك زير فشار بودند تا منابع و امكانات را براي بازسازي روسيه، توسعه زيربناي صنايع سنگين نيروهاي مسلح و كشورهاي خود فراهم كنند. در ميان كشورهاي بلوك شرق، شرايط در مجارستان از همه بدتر بود. در آنجا ماتاياس راكوزي (Matayas Rakosi) كه يك استالينيست راستكيش بود، تلاش ميكرد ارباباش را راضي كند. ميزان انباشت افزايش يافت. «تمركز سياست اقتصادي، كوشش براي دستيافتن به حداكثر انباشت سرمايه بود... طي اولين برنامه پنچساله بهعوض 5-6درصد، سطح انباشت سرمايه، 35درصد از درآمد ناخالص ملي بود. انباشت اجباري، در خدمت هدف صنعتيسازي اجباري بود». دادگاههاي نمايشي براي مخالفان، در چارچوب حزب كمونيست استالينيستي مجارستان برپا شد، بسياري به زندان افتادند. در كارخانهها مزارع، كارگران و كشاورزان زيادي بهخاطر جرائم كوچك مجازات شدند. كارگران مجارستان بهشكل محسوسي از اين يورش به وحشت افتاده بودند و بهزودي از اين رژيم متنفر شدند؛ اين نفرت را با بهرهوري پايين و كمكاري نشان ميدادند.
مرگ استالين در سال 1953، راكوزي را تضعيف كرد. در مسكو، رهبران جديد از اينكه او بسيار خشن بود و سياستهاياش آنقدر ناواقعگرايانه بود كه مخرٌب بهنظر ميرسيد، نگران بودند. ايمره ناگي(Imre Nagy) كه طرفدار سرسخت مسكو بود و كمتر به استالين گرايش داشت، جايگزين او شد. براي مدتي يخها ذوب شد، اما سپس اعتماد مسكو به ناگي كاهش يافت و راكوزي به قدرت بازگردانده شد. اختلافات و شكافها در بالا، فضايي در سطوح پايين پديد آورد. اين فضا در 1956 بهسرعت گسترش يافت. در فوريه، خروشچف (Khrushchev) نطق مشهورش را در بيستمين كنگره حزب كمونيست ايراد كرد و جنايات استالين را برشمرد. آنگاه فشار براي تغيير در لهستان اوج گرفت. به ويژه پس از آنكه به سوي كارگران معترض در پوزنان (Poznan) تيراندازي شد. چنين بهنظر ميآمد كه هر دم، احتمال استفاده مسكو از خفقان و سركوب نظامي عليه لهستان وجود دارد، اما در نهايت مسكو متقاعد شد كه اعتمادش را نسبت به اصلاحگرايان لهستاني حفظ كند. با وجود اين در مجارستان، كنترلها بهسرعت از بين رفت. در طول تابستان 1956 دولت مجارستان ضعيف شد و قدرت راكوزي فروپاشيد. بهويژه پس از آنكه پرده از جنايات سالهاي آخر در مجارستان برداشته شد، او بركنار شد و استالينيست ديگري بهنام گيرو (Gero) جايگزيناش شد. اما تظاهراتي كه در حمايت از معترضان لهستاني سازماندهي شد، انقلاب مجارستان را جرقه زد.
در 23 اكتبر1956، در بوداپست، دانشجويان در حمايت از اصلاحات به خيابانها ريختند و دهها هزارنفر از كارگران نيز به آنها پيوستند. هنگامي كه به تظاهراتكنندگان تيراندازي شد و برخي كشته شدند، خشم مردم افزايش يافت. حكومت لرزان، دستپاچهتر شد و از نيروهاي نظامي روسيه كمك خواست. روزهاي بعدي پيكارهايي درهم و تغييراتي در رأس هرم حكومت در جريان بود كه به بازگشت ايمره ناگي به قدرت منجر شد. بهتدريج او روسها را متقاعد كرد كه عقب بنشينند. مسكو اميد داشت كه ناگي نيز همچون رفرميستهاي لهستان، فردي وفادار باشد كه ملاحظات بيشتري دارد. او اكنون از سوي مردم در فشار بود و تغييرات راديكالتري را اعلام كرد. در مسكو، انكار حقايق و طفرهرفتن از آن، جاياش را به ترس و سپس، قصد منهدمكردن اين شورش داد. در چهارم نوامبر، واحدهاي جديدي به مجارستان و بهويژه به بوداپست فرستاده شد. قبل از اينكه، مسكو كنترل خيابانها را بهدست گيرد، چندينروز پيكار خونين درگرفت. اما اين پايان كار انقلاب مجارستان نبود. آنچه ناگي را پيش ميراند و مسكو را هراسان ساخته بود، تنها مبارزه از پايين نبود، بلكه تشكلهاي اين مبارزه بود. در نخستين ساعات انقلاب، در 23 اكتبر، كارگران مجارستان كنترل كارخانههايشان را بهدست گرفتند و بهزودي كميتهها و شوراهاي كارخانهها را انتخاب كردند. اين كار، پايه دموكراتيك انقلاب بود. آشكارا، پژواك 1917 طنينانداز بود. مسكو، دستنشاندهاي بهنام يانوس كادار(Jans Kadar) را به رهبري برگزيد، اما اكنون، او و سربازان روسي ميبايستي با اعتصابي عمومي و جنبشي كه از كميتههاي كارخانه گسترش مييافت رويارو ميشدند. اين مبارزه سياسي تا دسامبر طول كشيد. كارخانهها، محل بحث و سازماندهي كارگران شده بود. در شهرهاي بزرگ، مناطق صنعتي و معادن ذغال سنگ، كميتههاي منطقهاي، كارخانههاي مختلف را به يكديگر پيوند ميدادند. شوراي مركزي كارگران بوداپست شكل گرفت. يك روزنامهنگار نقش كميتهها را اين چنين وصف كرده بود: «جنبه شگفتانگيز اين وضعيت اين است كه، اگرچه اعتصابي عمومي در جريان است ولي صنعتي كه از يك مركزيت رهبري شود، در ميان نيست، با اين وجود، كارگران خود را موظف ميدانند كه خدمات ضروري را، به دلايلي كه خودشان ميدانند، براي شهروندان فراهم آورند. شوراهاي كارگري در مناطق صنعتي وظيفه توزيع كالاهاي ضروري و موٌاد خوراكي را تقبل كردهاند، براي اينكه مردم زنده بمانند. كارگران ذغالسنگ بهميزان كافي، ذغال سنگ فراهم ميكنند كه كارخانههاي برق و بيمارستانهاي بوداپست و ديگر شهرهاي بزرگ بتوانند به كارشان ادامه بدهند. كارگران راهآهن، قطارها را براي فرستادن به مقاصد ازپيش تعيينشده و براي اهداف تأييدشده آماده ميكنند»
مشكل اين بود كه اشغال نظامي پاگيري هرگونه سازمان سراسريِ متشكل از اين كميتهها را، عليرغم تلاشي كه صورت گرفت، امكانناپذير كرده بود. بنبستي كه ميان «كادار»، روسها و كميتههاي كارگري بهوجود آمده بود، نميتوانست تا ابد ادامه يابد. دولت در دسامبر ضربهاش را وارد كرد. در مناطق كليدي، رهبران كارگري دستگير شدند. هنگامي كه كارگران به اعتراض برخاستند، سربازان در بسياري از مناطق به سمتشان آتش گشودند. اين رشته عمليات، نشاني از پايان انقلاب مجارستان بود. عملياتي كه قريب دوماه در جريان بود. اكنون خفقان فراگير شده بود. در طي انقلاب، 2500 مجارستاني كشته و 20هزار تن مجروح و 200هزار نفر متواري شدند. در آن هنگام، تعداد بيشتري دستگير شده بودند. سردمداران شناختهشده همچون ناگي زنداني شدند. او در سال 1958 محاكمه و اعدام شد و در منطقهاي نامعلوم دفن شد. حدود 400نفر به مرگ محكوم و 233 نفر اعدام شدند. اكثر آنها، كارگران جوان و مبارزان خياباني بودند. رهبران شوراهاي كارگري زنداني شدند. شديدترين مجازاتها براي كساني بود كه در كميتهها نقشي داشتند. اين نشانه مهم ديگري است از اينكه قلب انقلاب كجا بود و چه چيز بيشترين هراس را در مسكو برانگيخت. امروزه، مبارزه براي يادآوري اهميت انقلاب واقعي مجارستان همچنان ادامه دارد. فرنس همر (Ferenc Hammer) جامعهشناس مجاري اين پرسش را مطرح كرده كه «چند رويداد مانند انقلاب 1956 وجود دارند و كداميك از آنها شايستهاند؟». اين پرسش براي مجارستان امروزي اهميت دارد. در اين كشور از سال 1989، رسما همهچيز عوض شده است. در 1989، آنچه كه به اصطلاح «رژيمهاي سوسياليستي» ناميده ميشد فروپاشيد و با يك رژيم «سرمايهداري» جايگزين شد. اموال دولتي خصوصي شد، شركتهاي چندمليتي به مجارستان دعوت شدند و اين كشور به اتحاديه اروپا پيوست. اما وضعيت كارگران تغيير چنداني نكرد. آنها قبل از 1989 قدرتي نداشتند و اكنون نيز با وجود «دموكراسي بورژوايي» و رقابت چند حزبي قدرتي ندارند. ردههاي بالاي حكومتي بسيار شبيه پيشينياناند. نخستوزير مجارستان در 2006، فرنس گيرشاني (Ferenc Gyurcsany) يكي از رهبران سابق جوانان كمونيست، است كه از ارتباطاتاش در سالهاي خصوصيسازي بهره برده و هماكنون، يك ميليونر شده است. او اكنون حزب سوسياليست را اداره ميكند. در پاييز 2006 و در هنگام برآمدن دولت او - كه همچون دولتهاي پيشين بر دروغ و فريب بنا شده است - اعتراضات خشونتباري رخ داد.
از منظر جهاني نيز پرسشي كه در 1956 مطرح شد اهميت دارد. برخي در آن زمان مدعي بودند و حتي اكنون هم باور دارند كه همگي آن حوادث توطئه آمريكا بود. اين حرف بيمعناست. نكته شايان توجه چهگونگي موضع آمريكا بود. آن زمان نيز، مثل امروز، رهبران آمريكا از دموكراسي سخن ميگفتند، اما در عمل به نحوي متفاوت رفتار ميكردند. اين بدبيني و شكاكي، به خوبي در 1956 رخ نمود. همانطور كه چارلز گتي (Charles Gati)، يك آمريكايي ليبرال، گفته است: «واشنگتن تنها اميد تعارف كرد، و نه كمك. خط مشي آيزنهاور فريبي بود كه در آن دوپهلو حرفزدن با خودفريبي تعديل شده بود». مجارستان گوسفندي قرباني هم براي مسكو و هم براي واشنگتن بود. اين پرسش براي سوسياليستها نيز اهميت دارد. ما، در پرتوي آن، ميتوانيم به ياوهبودن اين ادعا پي ببريم كه مسكو مركز آلترناتيو سوسياليستي است. حالا ميتوانيم ببينيم كه بديلي ديگر در مقابل نظام جهاني سرمايهداري ميتواند ظهور كند، و اين چيزي است كه كارگران ميبايست آن را در هر دورهاي دوباره كشف كنند. اين گزينهاي است كه ميتواند از پايين ظهور كند آنچنانكه با كميتهها و شوراهاي كارخانه در سال 1956 چنين شد. مسأله مهم براي سوسياليستها آن است كه در چنين لحظاتي اطمينان حاصل كنند كه كارگراني كه دستبهكار ميشوند، تنها نمانند- اين دليلي است بر اينكه سوسياليسم بايست جنبشي بينالمللي باشد. ممكن است اين وظيفه دشوار بهنظر برسد اما با درنظرگرفتن فجايع قرن گذشته، از زوايايي، نسبت به دهههاي قبل شرايط مهياتر است، تنها اگر ما براي استفاده از آن بينش روشني داشته باشيم. دليل اين خوشبيني اين است كه اين روابط همچون گذشته منجمد نيستند. وقتي «جنگ سرد» جريان داشت، شرايط براي رهايي از هريك از دو بلوك شرقوغرب، در چارچوب فضاي مخاصمات ابرقدرتها شكل گرفت، اما اين فضا محدود بود. بازي «دشمن ِ دشمنِ من، دوست من است»، ترفندي خطرناك است. «دشمنِِ دشمن ِ من» در قبال حمايتاش بهايي مطالبه خواهد كرد. درباره شوروي و احزاب كمونيست دنبالهرواش، اين هزينه بسيار بالا بود: وفاداري به منافع مسكو و تحريف ايده سوسياليسم و امكانپذيري تغييرات واقعي راديكال، از جمله هزينههايي بود كه كارگران و زحمتكشان جهان متحمل شدند. بهجاي يك جنبش آلترناتيو براي تغيير وضع موجود، در اغلب موارد، فشار براي ائتلاف با رهبران مظنون [سازشكار و فرصتطلب] محلي اعمال ميشد.جنگ سرد كه پايان يافت، فضايي هم كه قبلا وجود داشت نيز ناپديد شد. ايالات متحد پيروز بهنظر ميرسيد. اما هماكنون ميبينيم كه قدرت واشنگتن خيلي كمتر از آن است كه رهبراناش آرزو داشتند و بسيار كمتر از آن است كه بسياري از نيروهاي چپ هراساش را داشتند. شوروي و احزاب اقمارياش ديگر مانع راه تغييرات نيستند. اين شرايط، وظيفه بس عظيم، اما فرصتهاي جديدي را نيز بههمراه داشته است. اينجا شايد درس نهايي رويدادهاي 1956 را بايد گفت. فرصتهايي پيش ميآيد كه برخي اوقات قوتاش، نفس را در سينه حبس ميكند. اغلب، زماني كه راديكالها درپي تغييرات بنياديناند، چنين بهنظرمان ميرسد كه سر خود را به ديوارهايي ميكوبيم كه بسيار نيرومندتر از ما هستند. اما ديوارها براي هميشه برپا نخواهند ماند. آنها فرو خواهند ريخت. لنين بهخوبي اين نكته را بيان كرد. او گفت، بعضي مواقع چنين بهنظر ميآيد كه، براي دههها هيچ اتفاقي رخ نخواهد داد. آنگاه، در عرض تنها چند هفته، بهاندازه چند دهه اتفاقهايي رخ ميدهد. مجارستان در اكتبر و نوامبر 1956 يك نمونه آن است. موارد ديگري نيز پس از آن روي دادند و باز هم رخ خواهند داد.
پنجشنبه 2 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 291]
-
گوناگون
پربازدیدترینها