محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830424251
نگاهى به زندگى و خاطرات سردار رشيد بنامعلى محمد زاده سرگشته كوى دوست
واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: نگاهى به زندگى و خاطرات سردار رشيد بنامعلى محمد زاده سرگشته كوى دوست
در راه دوست كشته شدن آرزوى ماستدشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماستخاموش گشته ايم، فراموش كى شويمما را بس است كه همه جا گفت وگوى ماستشهيد بنامعلى محمدزاده، فرزند رحمان در سال ۱۳۳۹ در اردبيل به دنيا آمد.تحصيلات متوسطه خود را در تهران به پايان رساند و تحصيلات نظامى را از دانشگاه امام حسين(ع) سپرى كرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج نمود و دو دختر و دو پسر، ثمره اين ازدواج بود. وى پس از ورود به سپاه، در سمت فرمانده گردان در دفاع مقدس شركت نمود. در تاريخ ۲۶ دى ماه ۱۳۶۵ در حالى كه فرمانده گردان مقداد و معاونت تيپ ذوالفقار و لشكر ۳۱ عاشورا را به عهده داشت در منطقه شلمچه و در عمليات كربلاى ۵ بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.- در عمليات والفجر مقدماتى از ناحيه سينه مجروح شد و به تهران انتقال يافت. پس از بهبود در سال ۶۲ در عمليات خيبر و بدر شركت نمود. سال ۶۵ بود كه به عنوان مربى در دانشكده علوم و فنون نظامى دانشگاه امام حسين(ع) به آموزش تاكتيك پرداخت. شهادت همرزمانش به خصوص شهيد باكرى چنان در روحيه او تاثير گذاشت كه خدمت در پادگان ها را رها كرده و به جبهه شتافت. دلم براى جبهه تنگ شده است، چقدر جاده هاى هموار كسالت آورند، از يكنواختى ديوارها دلم مى گيرد.در قرارگاه كربلامامور اطلاعات عمليات بود. در همين دوران از لشكر ۲۷ محمدرسول الله(ص) ماموريت يافت تا فرماندهى گردان مقداد از لشكر ۳۱ عاشورا را بپذيرد.سردار امين شريعتى در ديدار با خانواده شهيد گفته بود كه: قبل از ورود برادر محمدزاده به لشكر ما، روى گردان مقداد حسابى باز نكرده بوديم، ولى پس از آنكه ايشان، مسئوليت آن را قبول كرد سخت ترين ماموريت ها را به وى مى سپرديم. ايران زاد فرمانده تيپ ۴ لشكر ۳۱ عاشورا مى گويد: بعد از تحويل خط به گردان مقداد چنان او شبانه روز فعاليت مى كرد كه فرصت استراحت نداشت، روزانه دو ساعت او را به عقب منتقل مى كرديم كه استراحت نمايد. روز آخر بعد از استراحت دو ساعته با يك حالت عجيبى بيدار شد و نسبت به روزهاى ديگر ديرتر بلند شد. وقتى كه مى خواست به خط برود تعدادى از دوستان گفتند مثل اينكه اين رفتن، آخرين رفتن بنامعلى است، زيرا حالت عجيبى دارد.همان شب بود كه در بى سيم شنيديم محمدزاده شهيد شده است. بنامعلى محمدزاده در ساعات اولين بامداد روز ۲۶ دى ۱۳۶۵ بر اثر بمباران شيميايى دشمن و اصابت تركش، در پشت پنج ضلعى (شلمچه ) عمليات كربلاى ۵ به شهادت رسيد. نقل است كه گردان در همان عقب مورد بمباران شيميايى قرار مى گيرد. اين امر باعث مى شود كه روحيه گردان تضعيف شود و رشته كار از دست برود. اما بنامعلى با اينكه خودش شيميايى شده بود با تدبير و مديريتى كه داشت بلافاصله سخنرانى كرده و واقعه صحراى كربلا و ظهر عاشورا را براى بچه هاى گردان مجسم مى نمايد. طورى اين سخنان در روحيه پرسنل تاثير مى گذارد و روحيه مى گيرند كه حتى پرسنلى كه شيميايى شده بودند حاضر نمى شوند به عقب تخليه شوند. تواضع، خلوص و ايثار بنامعلى از بارزترين ويژگى هاى وى بود. مثلا در يكى از عمليات ها هنگامى كه نگهبانى يكى از پل ها به عهده گردان مقداد سپرده شده بود شخصا مراقبت از آن پل را به عهده گرفت. سردار شهيد مصطفى پيشقدم مى گويد: «خودتان مى دانيد كه دو روز است پل را تحويل داده ايم، اما ظهر سر زدم به برادر بنامعلى» .محمدزاده، خيلى خسته بود، چشمهايش قرمز بود. معلوم بود از آن روزى كه پل را از ما تحويل گرفته نخوابيده است. *از خصوصيات شهيد اين بود كه: او نمونه اشداء على الكفار و رحماء بينهم بود. از چاپلوسى و دو رويى بيزار بود. نسبت به غيبت و تهمت بسيار حساس بود. بسيار كم سخن مى گفت و هرگاه نيز كلامى مى گفت بسيار سنجيده و متين بود. عشق و ارادت خاصى به خانواده شهدا داشت. به نماز اول وقت و جماعت اهميت مى داد. شاهد اين سخن مسجد صاحب الزمان(عج)، مسجد ياغچى آباد، مسجدالرسول(ص) بازار دوم و مسجد جامع خانى آبادنو مى باشد. دائم الوضو بود و در روزهاى رجب و شعبان حداقل يك روز در هفته را روزه مى گرفت. بسيار صبور و بردبار بود و در برابر مشكلات همه را به صبر دعوت مى كرد، به خصوص صبر در شهادتش.خطاب به مادرش مى نويسد :مادرم، براى فاطمه(س) و امام حسين(ع) و اهل بيت(ع) او اشك بريز و در شهادتم با الگو قرار دادن مادرانى كه چندين فرزند خود را تقديم انقلاب نموده اند خود را تسكين بده.در وصيت نامه اش به همه توصيه مى كند:دنيا مزرعه آخرت است. مواظب باشيد و ببينيد كه چه چيزهايى براى خانه آخرت مى كاريد. انقلاب اسلامى ايران تداوم بخش انقلاب خونين كربلاى معلاست. بدانيد كه امام «به اسلام دوباره عزت بخشيد. براى مسلمين و مستضعفين و ملل ستمديده الگو گرديده و در راه تداوم بخشيدن به راه شهدا تلاش كنيد چه امروز، روز امتحان است».و بالاخره آخرين مناجاتش با خداوند در وصيت نامه اش كه: خدايا! اكنون بنده حقيرت با كوله بارى از گناه به تو روى آورده، اگر تو او را نپذيرى و جوابش ندهى، اگر او را قبول نكنى، اگر بر اعمالمان با مهر و عطوفت، با مهربانى واسعه خودت ترحم نكنى به كجا بروم . الهى، وقتى كه مولى الموحدين داد برمى آورد كه الهى و ربى من لى غيرك پس ما چه جمله اى بگوييم كه اين را برساند كه ياورى جز تو نداريم، اى خداى رحيم! خدايا جز تو كسى را ندارم، معبود من مرا بپذير. خداى من جز درگاهت جاى ديگرى ندارم، جز مهرت مهرى ندارم و جز عشقت عشقى ندارم، خداى من، معبودا، تنها به رضاى تو و جلب رضايتت قدم در اين سرزمين نهادم. … امروز بعد از قرن ها وسال ها روز امتحان و آزمايش مى باشد و آن عده كه امروز مورد امتحان قرار گرفته اند در راس آن عده مردى به نام روح الله الموسوى الخمينى كه با تمام وجود در خدمت اين انسان ها مى باشد و آن ها را رهبرى و راهنمايى مى كند و به آنان خط و جهت الهى مى دهد.پس ما هم بايد قدر چنين رهبر عزيزى را بدانيم و به نداى آن در هر زمان با جان و با تمام وجود از درون لبيك بگوييم و حال كه آن امام نايب بر حق ولى عصر (ع) مى فرمايند كه امروز در راس همه امور جنگ مى باشد و در بيانات اخيرشان فرمودند كه جبهه رفتن از اهم واجبات است و يا اين كه مى فرمايند جنگ، جنگ است و عزت و شرف ما در گرو اين جنگ مى باشد. يا اين كه مى فرمايند آن زمان هم اسلام در آخرين لحظات بود كه با شمشير حضرت على (ع) و يارانش تمام كفر را ريشه كن مى كرد ولى قرآن ها را سر نيزه كردند. و يك عده نادان شمشير روى حضرت كشيدند و ديگر ما نبايد گول بخوريم (البته مضمون صحبت امام اين طور مى باشد به نظر بنده) پس ديگر هيچ شك و ترديدى باقى نمى ماند مگر ما از ائمه عليه السلام بالاتريم و يا عزيزتريم و يا هرگز چنين نبوده و نخواهدشد. آنان انسان هاى خاص خدا بودند و معصوم بودند و براى ما الگو و اسوه مى باشند.بايد هميشه آن ها را براى خودمان الگو قرار دهيم چون آنان امامان ما بودند و حالا هم نائب آن ها امام امت، رهبر كبير انقلاب اسلامى مى باشد. براى فرد خود ما الگو است و بايد از او كه وارث حسين (ع) است اطاعت كنيم. هزارو چهارصد سال پيش در كربلا امام حسين (ع) نداى هل من ناصر ينصرنى سر مى داد.امروز هم فرزند وارث او امام خمينى مى گويد و اين ندا را سر مى دهد. ما امت حزب الله بايد اهل كوفه نباشيم و امام خود را در برابر صف دشمنان تنها نگذاريم. مادرم، اميدوارم در برابر مصيبت وارده مقاوم باشى. در برابر دشمنان اشك نريزى كه دشمنان خدا و انقلاب خوشحال شوند. خوشحال باش در مقابل دشمنان انقلاب اسلامى و از خدايت راضى و خوشنود باش و به درگاهش شكر كن كه قربانى تو را هم پذيرفت. براى امام حسين (ع) در روز عاشورا اشك بريز و فكر كن كه چگونه حضرت زينب (س) آن مصائب را متحمل شد و سالار كاروان شد و بعد از برادرش راه او را ادامه داد و تاج و تخت يزيد را برهم ريخت. به مادران شهدا و اسرا و مفقودين بنگر و درون خود را آرامش ببخش و هر وقت دلت تنگ شد، به مزار شهدا برو و نگاه كن كه همه به نوبت خواهندرفت به سوى خدا و بايد آن را ببينيم و عبرت بگيريم.به برادر و خواهرانم و بچه هايم هم پدرى كن و هم مادرى. مادرجان! در زندگى، من هميشه باعث رنجش تو شدم و هميشه از طرف من ناراحت بودى. هميشه نگران بودى. حتى قبل از انقلاب هم زحمت هاى فراوانى را تقبل نموده اى. ولى چه كنم اى مادر مهربان، اى خسته روزگار، اى كه هميشه قلبت به خاطر رضاى خدا بر ايمان مى تپد، حالا وضعيت طورى است كه بايد به تكليف مان در اين موقعيت عمل كنيم و رهبر خود را تنها نگذرايم.مادر؛ رهبر ما خيلى حق بر گردن ما دارد. او بعد از هزار و چهارصد سال وارث امام حسين (ع) مى خواهد راه او را برود و بس. در نبود من بنده حقير و گناه كار، هيچ ناراحت نباش. اشك بريز بر حضرت امام حسين(ع) و فاطمه زهرا(س). نماز بخوان و در نماز براى پيروزى رزمندگان، طول عمر امام امت و سلامتى مجروحين و جانبازان و آزادى اسرا و آمرزش ما را از درگاه خداوند بخواه. همسر عزيزم! من هميشه در كنارت نبودم و بيشتر در جبهه بودم و تو هميشه با بردبارى، مشكلات را تحمل مى كردى و كمبود ها را با بزرگوارى خودت پر مى كردى و به من روحيه مى دادى و جور مرا هم تحمل مى كردى. در مقابل مشكلات زندگى و تنهايى، كمر خم نمى كردى و در زندگى ات هميشه اضطراب و نگرانى من و بچه ها را داشتى. بچه ها را بعد از خداوند به تو مى سپارم. خوب آن ها را تربيت كن تا افرادى سالم و صالح باشند. بگذار خوب درس بخوانند تا در خدمت اسلام و امام عزيز باشند و لحظه اى از تربيت آن ها غافل مشو.همسرم! اميدوارم بتوانى در مسئوليت سنگين با اميد به خداوند موفق باشى و نبود مرا نيز پر كنى. كبرى دختر خوبمان خيلى بزرگ شده و او به تو كمك خواهدكرد. او دختر فهميده اى است و با سن كمى كه دارد خيلى از مسائل را خوب مى فهمد. او به خواهرش صغرى و پسران عزيزم اكبر و على اصغر عزيزم حتما كمك خواهدكرد. بچه ها در آينده جاى مرا پر خواهندكرد. اميدوارم كه تو همچنان كه در زمان من از هيچ چيزى براى آن ها كم نگذاشتى، در غياب من نيز براى بچه ها كم نگذارى. شما را به خداوند مى سپارم و اميدوارم اگر از من گناه و كوتاهى سرزده، مرا ببخشيد و براى من دعا كنيد.امروز بر همه امت واجب است كه از امام خمينى از جان و دل پيروى كنند. امر ايشان را واجب الامر و واجب العين خود قرار دهند. دنيا گذرگاهى است كه مسافران آخرت بايد از آن براى آزمايش و امتحان عبور كنند و خود را در اين امتحان بيازمايند. امروزه قافله سالار اين كاروان مردى از تبار حسين(ع) است كه با تمام وجود امت را رهبرى و هدايت مى كند. وقتى حضرت امام مى فرمايند كه امروز در راس تمام مسائل جنگ قراردارد، بر همگان حجت تمام است. سلاح ها را برداريد و لباس رزم به تن پوشيد و عازم جبهه شويد. امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است. هيهات كه فرصت ها را از دست بدهيد. امروز بهانه آوردن، در پيشگاه الهى محكوم و مردود است. امروز بايد از وارث حسين (ع) اطاعت كنيم و همچون اهل كوفه نباشيم كه امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند. - خدايا بنده حقير و ذليلت با يك دنيا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهى و قبولم نكنى و اگر بر اعمالمان مهر باطل زنى، كجا بروم؛ جز تو اميدى ندارم و جز عشق تو عشقى در دل ندارم.خودت هم مى دانى كه تنها براى رضايت تو قدم به اين سرزمين نهاده ام. - عزيزان! دنيا محل گذر است. همه مسافران آخرت بايد از آن - جهت آزمايش - عبور كنند. بايستى سعى شود در اين گذرگاه از امتحانات الهى سربلند و پيروز بيرون آييم. - بارالها! به ما توفيق عنايت فرما كه از اين دنيا - يعنى امتحانات دنيوى - سربلند و سرافراز بيرون آييم. - خداوندا! به احترام ناله هاى جانگداز مولود كعبه، يك لحظه ما را به حال خود وامگذار. چند خاطره از سردار محمد زاده*راوى: سرهنگ دوم پاسدار محمد فرجام( از همرزمان سردار شهيد محمد زاده)* سردار شهيد بنامعلى محمد زاده يكى از سرداران رشيد اسلام بوده و آشنايى بنده با ايشان بر مى گردد به عمليات بعد از خيبر كه ايشان به عنوان معاون گردان قاسم (ع) معروف بودند و بنده هم به عنوان مسئول گروهان در خدمت دوستان بودم . از روحيه شهامت و شهادت طلبى و ايثارگرى ايشان خيلى شنيده بودم. در توصيه ها و صحبت ها به فرايض دينى تكيه مى داد و از روحيه بسيجى ها و ادامه دادن راه شهدا. بيشتر حرف هاى شهيد محمد زاده، شهدا بودند و هميشه ذكرش دعاى امام و فرمايشات امام بود و در طول يك سالى كه با اين شهيد بزرگوار بودم به خصوصيات اخلاقى و معنوى ايشان بيشتر پى بردم.* يادم است بعد از عمليات خيبر جهت شناسايى و توجيه منطقه به طرف جزيره مجنون حركت كرديم تا خودمان را براى عمليات بدر آماده كنيم. داخل تويوتا نشسته بوديم و از جزيره مجنون به اردوگاه شهداى خيبر برمى گشتيم. بنده به اتفاق شهيد بنامعلى محمد زاده و چند تن از برادران ديگر پشت تويوتا نشسته بوديم و شوخى مى كرديم و شهيد بنى هاشم هم جلو نشسته بودند. يكى از برادران ديگر سيگارى بودند و سيگار مى كشيدند. شهيد بنى هاشم (فرمانده گردان كه ايشان در سال ۶۶ در عمليات نصر هفت به شهادت نائل آمدند) به سيگار حساسيت داشتند. بعد از چند لحظه بنى هاشم ماشين را متوقف و به سوى شهيد بنامعلى محمد زاده عصبانى شدند كه چرا اجازه چنين كارى را مى دهند. شهيد بنامعلى محمد زاده بسيار فردى مقيد بود و هواى بسيجى ها را خيلى نگه مى داشت و ايشان با تمام وجودشان شهيد بنى هاشم را دوست داشتند و نسبت به خصوصيات اخلاقى ايشان مقيد بودند و زمانى كه شهيد بنى هاشم حضور داشتند هيچ وقت به خود اجازه نمى دادند جواب بسيجى ها را بدهند و يا مطالبى را براى برادران ارائه بدهند. ايشان احترام بيش از حدى نسبت به شهيد بنى هاشم داشتند كه نشان از تواضع و فروتنى بالاى سردار شهيد بنامعلى محمد زاده بود. *يادم است در اردوگاه شهداى خيبر بوديم و قرار بود عمليات انجام بگيرد كه ۲۴ ساعت قبلش عمليات را لغو كردند. چند دفعه اى بود كه براى زدن كانال به منطقه مى رفتيم و بنده هم به عنوان مسئول گروهان موظف بودم بالاى سر نيروها باشم. شهيد بنامعلى محمد زاده هم جانشين گردان بودند و ايشان شخصا براى سركشى از كانال ها با ما مى آمدند و در زدن كانال به ما كمك مى كردند كه به هنگام عمليات راحت تر به دشمن دسترسى داشته باشيم. خيلى از شبها ايشان سرزده و گمنام به منطقه مى رفتند و بدون اين كه كسى متوجه بشود تنهايى كانال مى زدند و اگر مى ديدند رزمندگان بى خواب هستند، ايشان هم بى خواب مى ماند و به خودش اجازه نمى داد زمانى كه رزمندگان بيدار هستند خود در خواب باشد.* در عمليات كربلاى ۵ بود داخل كانال بوديم و شهيد بنامعلى روبه روى قرارگاه بودند و ما براى عمليات آماده مى شديم و گردان شهيد بنامعلى محمد زاده هم كه جزو تيپ قائم بودند هم آمده بودند و لشكر ۳۱ عاشورا را براى اين عمليات مامور كرده بودند و اين آخرين تيپ لشكر براى انجام عمليات بود كه بايد شركت مى كردند. شهيد بنامعلى محمد زاده با روحيه عالى و شاد هميشگى خودشان با برادران شوخى مى كردند و به ما مى گفتند كه با تيپ قائم بودن نيست. ديديد ما هم آمديم و به شما پيوستيم. با توجه با اين كه لشكر عاشورا لشكر خط شكن بود در آخرين لحظات كه ما عمليات كرده بوديم و در ادامه عمليات سردار شهيد بنامعلى محمد زاده شخصا با ما خداحافظى كرده ومى گفتند كه دنيا به كسى وفا نمى كند.شايد اين آخرين ديدار باشد و ديگر قسمت نباشد كه همديگر را ببينيم و اگر خدا توفيق نمايد شهادت براى ما نصيب گردد. ايشان با همه خداحافظى كردند و فرداى آن روز شنيديم ايشان شهيد شدند و به آرزوى ديرينه خودش كه شهادت بود نائل آمده است.* راوى: اسماعيل نژاد (از همرزمان سردار شهيد بنامعلى محمد زاده)* سردار شهيد بنامعلى محمد زاده يكى از رزمندگان و سردارانى بود كه قلب بزرگى داشت. بنده توفيق داشتم يك سال و در يك چادر و در يك سنگر و در يك گردان با هم باشيم و از اخلاق و برخورد و ايمانش درس گرفتم . هيچگاه يادم نمى رود در عمليات بدر بود كه بنده مجروح شده بودم و در همين حال كسى مرا برداشت يعنى مرا بلند كرد و گرد و خاك صورتم را تميز كرد. من چشمانم را باز كردم ديدم شهيد بنامعلى محمد زاده است.* راوى: سردار محمد رضا محمد زاده فرمانده تيپ ذوالفقار لشكر ۳۱ عاشورا از همرزمان سردار شهيد بنامعلى محمد زاده در لشكر ۳۱ عاشورا* قرار بود عملياتى در هورالعزيم انجام شود كه كار بسيار سختى بود. ما مجبور بوديم تا نزديكى هاى هورالهويزه تمام تجهيزاتمان را با ماشين ببريم و بعد از آن با قايق هاى كوچكى كه داشتيم لاى نخل ها و نيل ها جا به جا مى كرديم و مى برديم نزديكى هاى دشمن تا بتوانيم از آنجا استفاده كنيم. آقاى بنامعلى محمد زاده هم تازه به تيپ ذوالفقار معرفى شده بود. گفتم فلانى تنها كسى كه مى تواند دوام آورده و از عهده اين كار بر بيايد شما هستيد. ايشان را برديم و در پاسگاه ايليچ مستقر كرديم به عنوان فرمانده منطقه و جانشين تيپپ ذوالفقار. وقتى كه تجهيزات را در بين نخل ها و آبروها پنهان مى كرديم ايشان تمام كارها را به دقت انجام مى داد و تمام نيروها را به كار مى گرفت و همه هم از كار ايشان راضى بودند.* راوى: حاج جواد صبور فرماندار سابق اردبيل از همرزمان شهيد محمد زاده در دوران هشت سال دفاع مقدس*گردان سجاد با فرماندهى شهيد بنامعلى محمد زاده تمام فداكارى شان را براى مراقبت و حفظ سر پل و سنگرهاى نونى شكل به كار مى بردند و از آنجا به شدت محافظت مى كردند و مى گفتند كه فرمانده لشكر به ما گفته است كه اينجا را اگر دشمن بتونه از ما سر پل بگيره مجددا جاى پاى ما لو خواهد رفت و جبهه ما به دو نيم تقسيم خواهد شد و بيشترين ضربه را اينجا لشكر عاشورا مى بيند و از اين جهت دشمن ما را دور بزند. سخت ترين نقطه عملياتى شلمچه منطقه پنج ضلعى بود، نوك درياچه ماهى. سنگرهاى نونى شكلى كه بچه ها آنجا را گرفته بودند و بايد حفظ مى كردند و وجب به وجب آنجا را با ايثار و فداكارى و رشادتشان محافظت مى كردند تا گردان هاى بعدى برسند و از آنجا استفاده نمايند.*هر وقت دشمن مى ديد كه در منطقه شكست خورده است دست به عمل ناجوانمردانه مى زد و از گازهاى شيميايى و عصبى استفاده مى كرد. فرمانده شهيد بنامعلى محمد زاده از جيبشان پاكتى را درآوردند كه داخل نايلون بود و به عنوان هديه مى خواستند به من بدهند. من پاكت را باز كردم ديدم يك عدد قرآن كوچك ۱۳ سوره اى و يك جانماز و يك شيشه عطر داخل پاكت است و به ايشان گفتم كه اين اسلحه معنوى هر رزمنده است و براى شما لازم است كه در داخل سنگر بتوانى قرآن و نماز بخوانى و از اين عطر هم معطر بشوى و بار مبناى رزمندگان اسلام همين بود. يك جلد قرآن و يك جامهرى و جانماز و عطرى كه خودشان را معطر بكنند براى ملاقات حضرت حق. من از ايشان قبول نكردم ايشان با اين حرفهايشان مى خواستند به من بگويند كه من شهيد خواهم شد. ديدم همين پاكت را كه شهيد بنامعلى محمد زاده به عنوان هديه و امانت به من مى دادند و من قبول نمى كردم آقاى ديده بان به من دادند و وقتى كارت و عكس و محتويات داخل پاكت را نگاه كردم. گفتم :«لااله الا الله محمدا رسول الله عليا ولى الله » همين پاكت را شهيد بزرگوار به من مى داد و من نمى گرفتم و قبول نمى كردم و مى گفتم انشاء الله مى مانى و شهيد نمى شوى و خدا سايه ات را بر سر بچه هايت سالها حفظ مى كند ولى با توجه به عهد و پيمان و ميثاق محكمى كه با خداى خودش بسته بود به آن وفا و عمل كرد. روحش شاد باد.* خاطرات بسيجى شاهد از لشكر ۳۱ عاشورا * لشكر ما (۳۱ عاشورا) به دو پل كه يكى را به جزيره بوارين و ديگرى را به منطقه خشكى وصل مى كند سر پل خواهد زد و پل را منفجر كرده تا ديگر لشكر ها وارد جزيره و محاصره شهرك دوعيجى كامل بشود. وقتى صحبت فرمانده لشكر تمام شد نقشه نظامى ( عكس هوايى) منطقه مورد نظر كه همگى دور آن جمع شده بوديم را فرماندهى لشكر تشريح كرد: اين نقطه كه مى بينيد پمپ بنزين است تقريبا دست راست شهرك دوعيجى و اين هم پل اول است كه از روى اروند صغير به جزيره بوارين زده شده پل دوم كه از روى شهر به منطقه خشكى وصل است موقعيت جزيره بوارين است و پيش بينى مى شود كه اگر جزيره از دست دشمن برود در اين منطقه مقاومت مى كند. خوشبختانه ما از پشت سر اين استحكامات حمله خواهيم كرد. سعى كنيد تا صبح نشده سر پل را بگيريم تا انشاء الله ساير لشكرها كار را تمام كرده و شهرك آزاد شود.ما با دو گردان بازسازى شده حمله خواهيم كرد.برادر مصطفى پيشقدم هم در جلسه بود، سرش را از روى عكس هوايى بلند كرد و گفت پس ما چى !فرماندهى لشكر (سردار امين شريعتى) شما استراحت بكنيد انشاء الله براى عمليات بعدى نيروهايت را سازماندهى كن. راستى از پل چه خبر!خودتان مى دانيد كه ما دو روز است تحويل داده ايم اما ظهر سرى زدم به برادر بنامعلى محمد زاده ؛ خيلى خسته بود چشمهايش قرمز قرمز بود معلوم بود از آن روزى كه پل را از ما تحويل گرفته نخوابيده است.فرماندهى لشكر: آرى برادر محمد زاده خيلى زحمت مى كشد.لحظه اى سكوت جلسه را فرا گرفت.مصطفى پيشقدم گفت: برادر امين خواهش مى كنم اجازه بدهيد ما در اين عمليات شركت كنيم . فرماندهى لشكر: گفتم شما بايد براى استراحت و بازسازى به عقب برويد. مصطفى : آخه من به بچه ها قول دادم كه در اين عمليات شركت خواهيم كرد، بيا دل بچه هاى ما را نشكن.فرماندهى لشكر با شنيدن سخن هاى التماس آميز برادر مصطفى رنگش عوض شد، سرش را پايين انداخت. فكر كرد. نمى دانم در آن لحظه ها چه فكرى كرد كه دل آقا مصطفى را نشكست گفت: نيروهايت كجا هستند. مصطفى: بلى الان خبر مى دهم حركت بكنند. مصطفى به وسيله بى سيم به نيروهايش خبر داد حركت بكنند. بچه ها در سنگر بودند بيشتر از هركسى آقا مصطفى را بغل مى كردند چون هم خوش اخلاق بود و هم با تقوا و شجاع.ساعت ۹:۳۰ از سنگر فرماندهى بيرون آمديم و بچه ها آماده مى شدند و وسايل شان را جمع مى كردند نماز مى خواندند و وضو مى گرفتند و پس از وضوى شهادت با گام هاى مصمم و قلب هاى منور از عشق الله با طرف ميعادگاه عاشقان سوار بر نفربرها و وانت بارها رهسپار ميادين مى شدند و در جلو اين قافله برادر مقيمى مسئول ستاد تيپ حركت مى كرد.روحش شاد و راهش پر رهرو بادتهيه و تنظيم: عبدالعلى پور داماد شهيدمنابع:اميردار سرتيپ ۲ محمد رضا محمد زاده فرمانده تيپ ذوالفقار لشكر ۳۱ عاشورا و از فرماندهان ارشد سپاه تبريز از همرزمان شهيد۲- حاج آقا صبور نماينده اردبيل در مجلس شوراى اسلامى از همرزمان شهيد۳- كتاب فرهنگنامه جاودانه تاريخ، چاپ نشر شاهد
چهارشنبه 1 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[مشاهده در: www.iransport.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2001]
-
گوناگون
پربازدیدترینها