واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - اصلا فروتن نیستم برای اینکه می توانم در مقابل هجوم دنیا بایستم. برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کرده ام... کتاب سبز محصول مبارزه بشریت است، راهنمای بشریت به سوی استقلال است، انجیل است... مجله نوروزی- مطالعه در نوروز یکی از بهترین، کمهزینهترین و پرثمرترین تفریحاتی است که میتواند لذت کسب آگاهیهای متنوع تاریخی، ادبی، پزشکی و...در روزهایی که با رستاخیز طبیعت همراه شده، میهمان دل های بهاری شما کند، خبرآنلاین در همین زمینه هر روز پیشنهادی برای مطالعه کاربران محترم خود خواهد داشت. اوریانا فالاچی، روزنامهنگار ایتالیایی در زمان حیات خویش به نقاط مختلف جهان سفر کرد و با سیاستمداران و رهبران دنیا به گفتوگو نشست. وی در جریان سفرهای خود به لیبی رفت و با دیکتاتور روانپریش این کشور نیز به گفتوگو نشست. این روزها که قذافی در حال انتقامگیری از ملت به پا خاسته خویش است، خواندن گزیدههایی از این مصاحبه برای شناخت بهتر یک دیکتاتور، خالی از لطف نیست. گفتگوهای انجام شده در قالب کتابی با عنوان «گفتوگوهای اوریانا فالاچی با امام خمینی(ره)، مهندس بازرگان، سرهنگ قذافی، شارون، لخ والسا و محمد رضا پهلوی» با انتخاب و ترجمه غلامرضا امامی از سوی نشر افق روانه بازار نشر شده است. بنابر گزارش خبرآنلاین در بخشی از کتاب می خوانیم: مصاحبه در زیر چادری انجام گرفت که قذافی در آن سکونت داشت. مکانی در مرکز حکومت طرابلس. چادر پهناور و بزرگی که با پارچه های نفیسی تزیین شده بود و فرش های گران بها و مخده های بسیار بزرگ در چادر وجود داشت. با چراغ های الکتریکی به محیط ، نور مناسب و هنر مندانه ای داده شده بود. دست چپ، تلویزیونی رنگی جا داشت. طبق معمول در تلویزیون ملت را با مشت های گره کرده نشان می دادند که نام قذافی را برزبان دارند و به او درود می فرستند. در مقابل در ورودی خیمه، چند نفری بخاری هیزمی را با رنج دائم، گرم نگاه می داشتند. او به عکس هایش خیلی اهمیت می دهد. خیلی دوست دارد او را رهبر انقلاب بنامند! رهبر انقلاب یک لباده سفید نخی نازک به تن داشت، حاشیه هایش طلایی بود. مثل یک آدم بدوی. مثل «پیتر اتول» در فیلم «لورنس عربستان». قذافی فکر می کند که خیلی خوش تیپ و دوست داشتنی است. او هرگز نمی پذیرد که دیگران او را نمی پسندند. پایش را با چکمههای پاشنه دار گران بهایی از چرم نازک و لطیفی پوشانده بود. حرکاتش خیلی قاطع بود. مثل پادشاهی که دنیا را تغییر داده باشد. به نظر می رسد که محیط و زندگی خارج از این قلعه را فراموش کرده است. قلعه ای که دور تا دورش سربازان تا دندان مسلح هستند. خارج از قلعه، شهری است که در آن بدبختی جریان دارد، شهری است که با آمدن دو قطره باران تلفن ها از کار می افتد و خیابان ها دریاچه میشود. قذافی با یک کودتای آمریکایی به قدرت رسید اما بلافاصله آمریکایی ها را بیرون کرد. کتابچه ای در ابعاد هشت در پنج سانتی متری نوشته و با این کتابش به دموکراسی و پارلمان تف میکند. در این کتاب نوشته که زن ها فقط برای شیر دادن به بچه ها به دنیا می آیند. اگر مادرها به بچه هایشان شیر ندهند، بچه ها مثل جوجه های ماشینی که گوشت های بی مزه دارند، رشد خواهند کرد. اسم این کتاب را «کتاب سبز» گذاشته. او از رنگ سبز خوشش می آید. پرچم لیبی سبز است. دستمال هایی هم که با آن دماغش را می گیرد، سبز است. وقتی که با او مصاحبه می کردم به یاد فرمانش افتادم که به یک زیر دریایی مصری گفته بود، کشتی اقیانوس پیمای ملکه الیزابت که مملو از مسافر به سوی «تل آویو» می رفت، غرق شود. این فاجعه اتفاق نیفتاد زیرا قبل از خروج اژدرها، فرماندهی زیردریایی با سادات مشورت کرده بود. هم چنین به روزی میاندیشم که او تصمیم گرفت «جلود» را برای خرید بمب اتمی به چین نزد «چوئن لای» بفرستد ولی چوئن لای به او بمب اتمی نفروخت... راستی می دانستید که اینقدر نچسب هستید؟ این قدر کم دوست تان دارند؟(با سر و صدای غافل گیر کننده ای جواب می دهد): من را کسانی که ضد آزادی و ضد خلق هستند دوست ندارند. برعکس مبارزین راه آزادی و توده ها مرا دوست دارند، همیشه و در همه جا. من یک رئیس جمهور و یا وزیر نیستم. من رهبر انقلابم. من به فلسفه آزادی، مبارزه و کتاب سبزم مشغولم. و اگر شما می خواهید چهره من را بشناسید باید راجع به کتاب سبزم از من بپرسید. بسیار خوب از انقلاب صحبت می کنیم و از کتاب سبز. کدام انقلاب؟ من هرگز خسته نمی شوم که به یاد بیاورم پاپادوپولوس، موسولینی و پینوشه هم دم از انقلاب می زدند. انقلاب هنگامی است که توسط توده ها انجام بگیرد. به این انقلاب، می گویند یک انقلاب مردمی و نیز انقلابی که دیگران انجام دهند اما بیانگر خواست توده ها باشد. آن هم انقلابی مردمی است. مردمی است به خاطر اینکه هم حمایت توده ها را دارد و هم خواست آن ها را بیان می کند. حرف هایتان خیلی روشن نیست. می شود مثالی بزنید؟ آن چه در سپتامبر 1969 در لیبی اتفاق افتاد، یک انقلاب نبود، یک کودتا بود. درست است یا نه ؟ولی بعد انقلاب شد. من کودتا کردم و کارگران انقلاب. کارگران کارخانه ها را اشغال کردند. به جای حقوق شریک شدند. سیستم اداری شاهی را از بین بردند و کمیته های خلقی درست کردند. خلاصه، خودشان، خودشان را آزاد کردند. همین کار را هم دانشجویان کردند. به طوری که امروز در لیبی فقط مردم حاکمیت میکنند و بس. چه طور هر جا که میرویم فقط تصویر شما را میبینیم؟ حتی در مقابل کلیسای کاتولیک ها که حالا انبار شده، تصویر بزرگ شما با لباس نظامی نصب شده است. به این ترتیب همه جا عکس شماست. در خیابان ها، مغازه ها، ادارات. در هتل من حتی بشقاب هایی نقره ای می فروشند که تصویر شما در آن است.به من چه ربطی دارد؟ مردم این طور می خواهند. شما خیلی چیزها را ممنوع میکنید. کاری جز ممنوع کردن ندارید. شما چه طور پرستشتان را ممنوع نمیکنید؟ در هر لحظه ای که تلویزیون را روشن کنیم، تودهها را میبینیم که با مشتهای گره کرده فریاد میزنند: قذافی...من چه کار میتوانم بکنم؟ هیچ چیز. من هم وقتی کوچک بودم، چنین صحنه ای را برای موسولینی می دیدم.این یک تهمت بزرگ است و جواب دقیقی می خواهد. هیتلر و موسولینی از حمایت توده ها برای حکومت شان استفاده میکردند. ولی من از حمایت مردم برای کمک به مردم استفاده می کنم. من کاری نمی کنم جز اینکه برای مردم پیام بفرستم خودتان حکومت را در دست بگیرید. به همین خاطر هم مرا دوست دارند. بر عکس هیتلر که می گفت «همه کار برای شما میکنم»، من می گویم «شما خودتان همه کار بکنید.» جناب سرهنگ، اگر شما را این اندازه دوست دارند، چرا این همه از خودتان محافظت میکنید؟ قبل از اینکه من به اینجا بیایم، سه بار سربازان آماده شلیک جلوی مرا گرفتند. یک تانک هم دم در ورودی لوله هایش به طرف خیابان است. فرامومش نکنید که اینجا یک پایگاه نظامی است و تازه، تعبیر شما از این همه محافظت چیست؟ معلوم می شود که شما در کشور خودتان هم محبوب نیستید.(با لبخند جواب میدهد) شما اول می گویید که من از سوی توده ها حمایت میشوم، بعد می گویید از خودم خیلی محافظت میکنم. چرا ضد و نقیض صحبت می کنید؟ نه برای ترس است. ملت از ترسش شما را تحسین میکند و شما هم از ترس مواظب خودتان هستید.به نظرم نتیجه گیری عجیبی است. یک نتیجه گیری برای یک دیکتاتور. میبینم که شما خودتان را یک دیکتاتور می دانید جناب سرهنگ، نه رئیس جمهور، نه وزیر! ممکن است به من بگویید که شما چه کاره هستید؟من رهبر انقلاب هستم. معلوم است که کتاب سبزم را نخواندهاید. برعکس آن را خواندهام. می توان یک ربع ساعت آن را خواند. به نظرتان نمیآید که کتابتان خیلی کوچک باشد؟شما هم حرف سادات را تکرار میکنید. چون که او میگفت، کتاب من کف دست جا می گیرد. سادات درست میگوید. برای نوشتن آن، چقدر وقت گذاشتید؟سال های زیاد، قبل از پیدا کردن راه حل نهایی. روی تاریخ بشریت، جنگ های گذشته و حال خیلی تعمق کردهام. جدا؟ پس چگونه این نتیجه را گرفتید که دموکراسی یک سیستم دیکتاتوری است. پارلمان تحمیلی است. انتخابات یک نیرنگ است. این ها مسائلی است که در آن کتاب کوچک نوشته اید و مرا متقاعد نمی کند.برای اینکه خوب مطالعه اش نکردید. سعی نکرده اید که بفهمید جماهیریه یعنی چه. شما باید در لیبی سکونت داشته باشید و مطالعه کنید که چگونه کشوری دولت ندارد، مجلس ندارد و اعتصابات هم درآن وجود ندارد. چنین کشوری، جماهیریه لیبی است. در جماهیریه هیچ کس انتخاب نمی شود. انتخابات و نمایندگی وجود ندارد. چقدر شما غربی ها سنتی هستید. شما فقط دموکراسی و جمهوری را می فهمید. حتی آماده پذیرش زمان حال، زمان توده ها و مردم نیستید. قبلا دوران پادشاهی بود و بعد مبارزه انسان ها.جمهوری را دولت ها و رئیس جمهور ها به وجود آوردند. حالا بشریت این مرحله دوم را گذرانده و راه حل نهایی یعنی جماهیریه را به وجود آورده است. پس مخالفین کجا جا دارند؟کدام مخالف؟ وقتی همه عضو کنگره خلق هستند، چه احتیاجی به گروه های مخالف است؟ مخالفت با چه چیزی؟ مخالفت با دولت معنی دارد و اگر دولت از بین برود و مردم خودشان حکومت کنند، دیگر با چه کسی مخالفت می شود؟ با چیزی که وجود خارجی ندارد. به هر حال من مخالف هستم.مخالف چه کسی؟ مخالف شما. برای اینکه جماهیریه مرا متقاعد نمیکند، و حالا که مخالفت میکنم شما با من چه میکنید؟ مرا دستگیر کرده و اعدام میکنید؟(صبورانه گفت) مسیر تاریخ بشریت را مطالعه کنید. آیا این نیست که بشر همیشه می خواسته به قدرت برسد؟ بله یا نه؟ با جماهیریه بشریت به قدرت می رسد. خواب و خیال به تحقق میپیوندد و مبارزه تمام میشود. برای شما ممکن است تمام شده باشد اما برای من نه. من می خواهم بدانم چه بر سرم می آید اگر جماهیریه را نفی کنم؟شما نمی توانید جماهیریه را نفی کنید. جماهیریه سرنوشت جهان است. حاکمیت مردم، مرحله نهایی است. در همه دنیا سرانجام به همت کتاب سبز، روز انقلاب فرا خواهد رسید. مردم قدرت را به دست میگیرند و راهنمای آنها کتاب سبز خواهد بود... جناب سرهنگ در تمام این داستان آیا جای کوچکی برای آزادی هست؟آزادی؟ کدام آزادی؟ این خودش آزادی است. تنها آزادی واقعی همین است. چه طور چنین سوالی را از من میکنید؟ برای اینکه سال گذشته خواندم که شما چهل نظامی را تیر باران کردید، چون آنها مخالف جماهیریه بودند. در سال 1977 هم پنجاه و پنج تن دیگر را به همین دلیل اعدام کردید. چندی پیش هم خواندم که در بنغازی در یک میدان عمومی، تعدادی از دانشجویان مخالف کتاب سبز را به دار کشیدید.همین چیزهاست که اعتماد مرا از غرب سلب می کند. چرا این حرف های غیر واقعی را می نویسند؟ چه کسی می داند؟ شاید آدم های حسود این ها را می نویسند. جناب سرهنگ آیا واقعا این کتابچه سبز دنیا را عوض خواهد کرد؟بدون شک. کتاب سبز محصول مبارزه بشریت است. کتاب سبز راهنمای بشریت به سوی استقلال است. کتاب سبز انجیل است. یک انجیل جدید. انجیل دوران معاصر، دوران مردم. شما زیاد هم فروتن نیستید؟نه، اصلا فروتن نیستم. برای اینکه می توانم در مقابل هجوم دنیا بایستم. برای اینکه با کتاب سبزم تمام مسائل بشر و جوامع را حل کرده ام. یک کلمه آن می تواند دنیا را یا نابود کند یا نجات دهد. کارتر می تواند در جهان جنگ به راه بیندازد، ولی برای دفاع در جهان سوم، کتاب سبز کافی است. کتاب سبز من. یک کلمه کتاب سبز میتواند دنیا را منفجر کند و ارزش ها را تغییر دهد. جناب سرهنگ می توانم آخرین سوالم را مطرح کنم؟بله ... ولی کوتاه باشد. شما به خدا اعتقاد دارید؟روشن است. البته، چرا چنین سوالی از من می کنید؟ برای این که فکر میکردم شما خود خدا هستید! 191/60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 416]