واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: آذريزدي بازگوي قصههاي قرآن براي بچههاي خوب/39«آيا به راستي مهدي آذريزدي در ميان ماست؟»/مهدي آذريزدي در نگاه «احمدرضا قديريان»
گروه ادب: «احمدرضا قديريان»، شاعر و نويسنده در كتاب «زندگينامه و خدمات علمي و فرهنگي استاد مهدي آذريزدي» يادداشتي باعنوان «آيا به راستي مهدي آذريزدي در ميان ماست؟» نوشته است، كه بخشي از آن را با هم ميخوانيم.
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا) «احمدرضا قديريان» رئيس انجمن شعر و ادب شهرستان ابركوه يزد، در اين يادداشت مينويسند: «از زماني كه با نام «مهدي آذريزدي» آشنا شدم، 30 سال ميگذرد؛ يعني از حدود ده سالگي، نام مجموعه داستانهايش با عنوان «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» مثل خود قصههايش افسون شگفتانگيزي داشت كه مرا بهسوي خويش ميكشاند. نام نويسنده نيز برجستگي سحرآميزي داشت كه در ذهن كودكانه من مينشست و اين در حالي بود كه بقيه كتابهاي قصه را بيشتر با نام كتابها ميشناختم، تا اين نام نويسنده. اينگونه بود كه قصههاي خوب «مهدي آذريزدي» را در قحط سال كتابهاي خوب براي بچهها خواندم و تلاقي شورانگيز قصهها، نام نويسنده و نام كتاب در جان من نقشي دگرگون بست».
در آن روزهاي پر جنبوجوش نوجواني و در شهري كوچك سرنهاده بر دامن كوير غربت و محروميت، من از ميان همه آثار آذريزدي تنها معدودي از مجموعه كتابهاي «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» را توانستم پيدا كنم و بخوانم.
همان چند كتاب كافي بود تا نام «مهدي آذريزدي» در ضمير من نامي صميمي و در عين حال پرابهت و دور از دسترس باشد. ذهن كوچك من نميتوانست صاحب اين نام را در خويش به تصور درآورد. نميدانستم كه چگونه ميتوان با او ارتباط برقرار كرد و به او نامه نوشت. اما با صداقتي كودكانه او را دوست ميداشتم و با او احساس نزديكي و آشنايي ميكردم.
سيسال از آن روزها گذشت، 29 آبان 1385 كانون پرورش فكري كودكان يزد، همايش تجليل از «مهدي آذريزدي» را برگزار ميكرد. من و تني چند از دوستانمان براي شعرخواني دعوت شديم...وارد نمايشگاه شدم و «مهدي آذريزدي» مرد قصههاي خوبي كه در روزهاي كودكيام خوانده بودم، اينك در ميان جمعي ايستاده بود كه او را دوره كرده بودند، قصهگوي سالهاي كودكي و نوجواني من اكنون قصه دردهاي خود را واگويه ميكرد. نخستين جملههاي كه از او شنيدم اين بود «من هيچ وقت تشويق نشدم، هيچ كس به من يك باركالله نگفت، حتي پدر و مادرم مرا مسخره ميكردند»، اين سخنان از دهان كسي ميتراويد كه سالها پيش به دريافت جايزه از يونسكو نايل شده و جوايز ادبي ديگري هم در دوران انقلاب گرفته بود. سخنان گلايهآميز او ميتوانست بيشتر به دوران آغازين زندگي او بازشود، وگرنه دريافت جوايز ادبي بزرگ، پاسخ درخوري بههمت بلند او بوده است.
پيرمرد در سن هشتادوپنج سالگي با شهرتي كه از مرزهاي ايران همگذشته و با همه حقي كه برگردن فرهنگ كشور و بهخصوص ادبيات داستاني كودك اين سرزمين دارد، اينك تك و تنها زندگي ميكند. با تنهايي جانكاه بر سر سفره مينشيند. حتي لباسهايش را با دستهاي چروكيدهاي كه در آغوش قلم پير شده است، ميشويد و... حالا ديگر من از همه آنچه كه دارم و البته به بركت زندگي معلميام اندك است، شرمندهام و از خودم ميپرسم «آيا زندگي محقر اين مرد بزرگ ادبيات داستاني كودك ايران، درخور جامعه فرهنگي، ادبي، هنري و مطبوعاتي ماست؟»
اگر روزي كه هرگز مباد، آذر سايه از سر جامعه ادبي و فرهنگي ما برگيرد، چهها كه نخواهيم كرد و چه دريغها كه نخواهيم خورد و چه هزينهها كه بيانكار نهادهاي فرهنگيمان خواهد بود و چه فغانها كه نخواهيم كرد و چه تيترها كه نخواهيم زد. آن روز كه صاحبان قلم و تريبون بنويسند و بگويند «آذر از ميان ما رفت»،من تنها يك سئوال از خودم خواهد كرد و آن اين كه «آيا به راستي مهدي آذريزدي در ميان ما بود؟» و اكنون كه به آشنايي با او شادمانام و او هنوز در زمره شهروندان اين سرزمين نخبهپرور است سوال من اين است «آيا به راستي مهدي آذريزدي در ميان ماست؟»
چهارشنبه 1 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 185]