واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - تصوير زيبايي پيشرو نداريم
انديشه - تصوير زيبايي پيشرو نداريم
ايمانوئل والرشتاين/ترجمه: پرويز صداقت:يادداشت مترجم: ايمانوئل والرشتاين، استاد ممتاز جامعهشناسي در دانشگاه دولتي نيويورك است. كتابهاي «نظام مدرن جهاني»، «علم اجتماعي نيانديشيدني»، «پس از ليبراليسم»، «پايان جهان، چنان كه ما ميفهميم» و «سقوط قدرت آمريكا: ايالات متحده در دنيايي آشوبزده» از مهمترين كتابهاي اوست. مقاله زير را وي در شانزدهم اكتبر 2008 نوشته است. (1)
ركود آغاز شده است. روزنامهنگاران همچنان با ابهام از اقتصاددانان ميپرسند كه آيا ما وارد ركودي محض ميشويم يا خير. يك لحظه هم آن را باور نكنيد. ما پيش از اين در آغاز ركودي با گستره جهاني با بيكاري فراگيري بوديم كه كموبيش همه جا را در بر ميگرفت. اين ميتواند شكل يك كسادي در مفهوم كلاسيك آن با تمامي پيامدهاي منفياش براي مردم باشد. يا با احتمال كمتري ميتواند به شكل تورمي مهارگسيخته باشد كه صرفاً گونه ديگري از كاهش ارزشهاست و براي مردم عادي حتي ميتواند وخيمتر باشد.
البته همه ميپرسند كه چه چيزي اين ركود را ايجاد كرده است. آيا اين ابزارهاي مشتقه است كه وارن بوفه (Warren Buffett) آن را «سلاحهاي مالي كشتار جمعي» ناميده؟ يا اوراق رهني كم اعتبار؟ يا سوداگران نفتي؟ اين بازياي براي پيدا كردن مقصر است و اهميتي واقعي ندارد. اين تمركزكردن روي چيزي است كه «فرنان برودل» گرد و غبار رخدادهاي كوتاهمدت ميناميد. اگر ميخواهيم آنچه را رخ ميدهد دريابيم، لازم است به دو عامل زمانمند ديگر توجه كنيم كه بسيار روشنگرتر است. يكي نوسانهاي چرخهاي ميانمدت و ديگري روندهاي ساختاري درازمدت است.
اقتصاد جهان سرمايهداري دستكم طي چند قرن دو شكل نوسان چرخهاي بلندمدت داشته است. يكي به اصطلاح چرخههاي كندراتيف(2) است كه به لحاظ تاريخي60-50 سال طول ميكشد و ديگري چرخههاي هژمونيك است كه بسيار طولانيتر است.
بر اساس چرخههاي هژمونيك، ايالات متحده از 1873 رقيبي در حال رشد براي دستيابي به هژموني بوده است كه در 1945 به تسلط هژمونيك دست يافت و از دهه 1970 بهتدريج افت كرد. حماقتهاي جورج بوش افت آهسته را به كاهش شتابان بدل كرد. و امروز، ما شاهد آن هستيم كه نمايش هژموني آمريكا پايان يافته است. اكنون، چنانكه طبيعتاً رخ ميدهد وارد جهاني چندقطبي شدهايم. ايالات متحده همچنان قدرتي قوي است و احتمالاً هنوز قويترين است اما در دهههاي بعد در مقايسه با ساير قدرتها روند نزولي خواهد داشت. تغيير اين روند از عهده كسي برنميآيد.
چرخههاي كندراتيف زمانبندي متفاوتي دارند. جهان در 1945 از مرحله «ب» چرخه كندراتيف خارج شد و بعد از آن محكمترين رشد مرحله «الف» در نظام مدرن جهاني را تجربه كرد. در سالهاي 73-1967 به بالاترين حد رسيد و بعد حركت رو به پايين خود را آغاز كرد. اين مرحله «ب» از مراحل «ب» قبلي بسيار طولانيتر شده و ما هنوز در آن هستيم.
ويژگيهاي مرحله «ب» كندراتيف كاملاً شناخته شده است و با آنچه اقتصاد جهاني از دهه 1970 تجربه ميكرده همخواني دارد. نرخهاي سود فعاليتهاي توليدي به ويژه در آن دسته از انواع توليد كه بيش از همه سودآور بودهاند كاهش يافته است. در نتيجه، سرمايهداراني كه مايل به سطوح بالاي سود هستند به حوزه مالي توجه كردهاند و درگير فعاليتهايي شدهاند كه اساساً سوداگري مالي است. فعاليتهاي توليدي به سبب آن كه چندان هم غيرسودآور نبودند تمايل داشتند از مراكز كانوني به ساير بخشهاي نظام جهاني منتقل شوند و هزينههاي مبادلاتي كمتري براي هزينههاي پرسنلي كمتر رد و بدل كنند. بدين دليل است كه مشاغل از ديترويت، اسن (شهري صنعتي در آلمان) و ناگويا (شهري صنعتي در ژاپن) ناپديد شدهاند و كارخانهها به چين، هند و برزيل گسترش يافتهاند. بسياري از افراد همواره مقداري پول صرف حبابهاي سوداگرانه ميكنند. اما حبابهاي سوداگرانه همواره، دير يا زود، منفجر خواهند شد. اگر كسي بپرسد كه چرا اين مرحله «ب» كندراتيف اينقدر طول كشيد، بايد پاسخ داد كه به خاطر قدرتهايي ـ يعني ايالات متحده (خزانهداري و بانك مركزي)، صندوق بينالمللي پول و همراهانشان در اروپاي غربي و ژاپن است كه منظماً و به گونه مهمي در بازارها دخالت ميكنند ـ 1987 (سقوط بازار سهام)، 1989 (فروپاشي پسانداز و وام)، 1997 (سقوط مالي شرق آسيا)، 1998 (سوءمديريت در مديريت سرمايه درازمدت)، 2002 – 2001 (انرون) ـ تا اقتصاد جهاني را ترقي دهند. آنها درسهايي از مراحل «ب» پيشين كندراتيف آموختهاند. اما همانگونه كه هنري پالسون و بن برنانكه با تاسف و شايد حيرت ميآموزند محدوديتهايي ذاتي براي اين كار وجود دارد. اينبار كار به اين آساني نيست و احتمالاً نميتوان از وخيمتر شدن اوضاع جلوگيري كرد. در گذشته، وقتي ركود به حضيض خود ميرسيد، بر مبناي نوآوريهايي كه ميتوانستند براي مدتي شبهانحصاري باشند، اقتصاد جهاني بار ديگر سر بلند ميكرد. بنابراين، وقتي مردم ميگويند بازار سهام بار ديگر رشد خواهد كرد، اين چيزي است كه فكر ميكنند اينبار هم مانند گذشته رخ خواهد داد با اين حال مردم جهان در معرض مخاطراتي هستند. و احتمالاً براي چند سال يا بيشتر چنين خواهد بود.
اما چيز تازهاي هست كه ميتواند اين الگوي زيباي چرخهاي كه نظام سرمايهداري را براي حدود 500 سال حفظ كرده مختل سازد. روندهاي ساختاري ميتواند الگوهاي چرخهاي را مختل كند. ويژگيهاي پايهاي و ساختاري سرمايهداري به مثابه سيستمي جهاني بر اساس قواعد معيني عمل ميكند كه نمودار آن را با حركت تعادلي رو به بالا ميتوان ترسيم كرد. مسئله مانند تمامي تعادلهاي ساختاري در تمامي سيستمها آن است كه در طول زمان منحنيها تمايل به حركتي فراسوي تعادل دارند و بازگشت آنها به تعادل ناممكن ميشود.
چه چيزي سيستم را اينقدر از تعادل دور ساخته است؟ اين عدم تعادل بهاختصار از آنروست كه طي 500 سال سه هزينه اصلي توليد سرمايهداري ـ كار، نهادهها و ماليات ـ به طور مستقيم نسبت به قيمت احتمالي فروش افزايش يافتهاند به نحوي كه امروز دستيابي به سودهاي هنگفت از توليد شبهانحصاري كه همواره مبناي عمده انباشت سرمايه بوده است ناممكن است. اين بدان سبب نيست كه سرمايهداري نتوانسته آن را بهدرستي انجام دهد. بلكه دقيقاً بدان خاطر است كه سرمايهداري چنان بهخوبي آن را انجام داده كه سرانجام مبناي انباشت آتي خود را تضعيف كرده است.
وقتي به چنين نقطهاي رسيديم آنچه رخ ميدهد آن است كه سيستم (در زبان «مطالعات پيچيدگي»)(3) تجزيه ميشود. نتيجه فوري آن آشوب و بينظمي بسيار شديد است كه اكنون نظام جهاني تجربه ميكند و همچنان شايد براي 20 تا 50 سال ديگر تجربه خواهد كرد. همچنان كه همگان آن را در جهتي كه براي ديگران بهتر ميدانند حركت ميدهند، از دل اين آشوب و از ميان يكي از دو بديل و هزاران مسير، نظمي نو پديدار ميشود.
ميتوان با اطمينان ادعا كرد كه نظام كنوني دوام نخواهد آورد. آنچه نميتوانيم پيشبيني كنيم اين است كه نظم جديدي كه به جاي آن برگزيده خواهد شد چيست، زيرا نتيجه فشارهاي فردي بينهايت است. اما دير يا زود، نظامي نو مستقر خواهد شد. اين نظامي سرمايهداري نخواهد بود اما ميتواند بسيار بدتر (حتي قطبيتر و سلسلهمراتبيتر) يا بسيار بهتر (نسبتاً دموكراتيك و نسبتاً برابريطلبتر) از چنين نظامي باشد. گزينش نظامي نو مهمترين مبارزه سياسي جهاني در زمان ما خواهد بود. در چشماندازهاي كوتاهمدت و موقتي آنچه در همه جا رخ ميدهد روشن است. ما به سوي جهاني حمايتگرا حركت كردهايم (بهاصطلاح جهانيسازي را فراموش كنيد). ما به سوي نقش بسيار بزرگتر دولت در اقتصاد حركت كردهايم. حتي در آمريكا و انگلستان بانكها و صنايع بزرگ در شرف نابودي تا حدودي ملي ميشوند. ما به سمت دولتهاي پوپوليستي حركت ميكنيم كه بازتوزيع درآمد را هدايت ميكنند و ميتوانند به اشكال چپ ميانه سوسيالدمكرات يا اشكال اقتدارگرايانه راست افراطي باشند. و ما به سوي منازعات حاد اجتماعي درون كشورها حركت ميكنيم چنانكه هركس بر سر سهم كوچكتري رقابت ميكند. در كوتاهمدت تصوير چندان زيبايي در برابر نداريم.
پينوشتها:
1- Immanuel Wallerstein, The Depression:
A Long-Term View, MRzine, 16 October 2008.
2- چرخه يا موج بلندمدتي كه نخستين بار اقتصاددان روس نيكلاي كندراتيف (1938-1892) در كتاب چرخههاي عمده اقتصادي (1925) بدان اشاره و جوزف شومپيتر به افتخار نويسندهاش نام آن را چرخه كندارتيف گذاشت، ادوار اقتصادي 50 تا 60 ساله هستند كه شامل دورههاي رشد اقتصادي بالا و دورههاي ركود اقتصادي است كه جايگزين يكديگر ميشوند. چرخه شكل سينوسي دارد. در مطالعات بعدي روي اين چرخه مرحله صعودي چرخه فاز الف و مرحله نزولي آن فاز ب ناميده شد.
3- در نظريه پيچيدگيComplexity Theory اقتصاد به مثابه يك سيستم پيچيده انطباقي با تطور درونزا در نظر گرفته ميشود. سيستمهاي پيچيده ضرورتاً به تعادل منتهي نميشوند.
سه شنبه 30 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]