واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ريشهدارترين آيين در سرزمين هند، همانا هندوئيسم است. هندوئيسم از جمله ادياني است كه منشأ پيدايش آن چندان مشخص نيست. برخي از محققان، هندوئيسم را يك فرهنگ قلمداد كردهاند تا يك مذهب. حتي انديشمندان معروف هند نيز تعريف جامع و مانعي از هندوئيسم ارائه ندادهاند.
«هندوئيسم مذهب و اعتقادي است مبهم؛ بدون شكل و چندجانبه كه همه چيز را براي همهي مردم دربرميگيرد. به دشواري ميتوان آن را به شكلي مشخص بيان كرد يا به شكلي مشخص گفت كه اصولاً هندوئيسم بامعني معمولي كلمهي مذهب، آيا مذهب هست يا نيست؟ آيين هندو در شكل كنوني خود و حتي در شكل گذشتهاش اعتقادات و آداب فراواني را دربرگرفته است كه اغلب بايكديگر تضاد داشتهاند. (جمشيدي بروجردي، 1372، ص 12).
شرقشناسان، كيش هندو را به سه دورهي ودايي (1500 الي 500 سال قبل از ميلاد)، برهمني (500 سال قبل از ميلاد تا 800 سال بعد از ميلاد) و هندو (از قرن هشتم ميلادي به بعد) تقسيم كردهاند.
«هندو توسعه و تكامل جرياني است كه از چشمهي فياض وِدايي جاري و پيچ و خم زمان را ميپيمايد و از آبشارهاي تحولات انديشه گذر كرده و جويبارهاي عقايد و آراي نوشكفته بدان ميپيوندد و به تدريج به رودي بزرگ تبديل ميشود كه در اثر افزايش و گسترش روزافزون توانا ميگردد و سرانجام با سكوت و وقاري بيمانند در درياي خموشي و يگانگي محض كه هدف غايي معنويت هندوست ميآسايد». (شايگان، 1375، ص 4).
مرحله ودايي
مرحلهي «ودايي» نخستين مرحلهي هندوئيسم و اصيلترين آنهاست. «ودايي» را نوعي خرد مقدس و روشنبيني حقيقي تعبير كردهاند. به موجب «دين ودا» عقل انسان و علوم نميتوانند انسان را تكامل بخشند. «ودا» اصولاً علوم را موهوم ميداند. هدف غايي رهنمودهاي «ودا» رسيدن به «كريشنا» (خداي بزرگ واحد) و وحدت وجود است. براي سير و سلوك در اين راه تكاملي و طولاني، نخستين ضرورت آن است كه انسان «من» دروغين را از بين ببرد و به «من واقعي» كه همان ايمان است نائل آيد. با قطع ارتباطات و اتصالات «من دروغين» و كسب ايمان، انسان قادر خواهد بود به «آتمن» يعني «من بزرگ» كه وجودي حقيقي و ذاتي است دست يابد. در اين حالت است كه آدمي متكامل شده و به همهي آحاد بشر، نژادها و قوميتها عشقي ذاتي پيدا ميكند. «آتمن» در سير تكاملي خود به برهمن، كه عبارت است از روح همه چيز و حقيقت مطلق، ميرسد و اين مرحله همان راه درك وحدت وجود يعني كريشنا و خداي بزرگ است. مراحل سهگانهي رسيدن به اين كمال عبارتانداز: «سنسارَهْ»، «كَرْمَه» و «نيروانه». گفتني است كه تمام قوانين و آداب ودايي و بسياري از رسمها و سنّتهاي هندو كه اغلب آنها اكنون منسوخ شده است به اين خدا نسبت داده ميشود. (1)
مرحلهي برهمني
آيين برهمن به دنبال ايجاد تحول در افكار و عقايد ودايي در قرن هشتم پيش از ميلاد پديد آمده است. در اين آيين دو كتاب به اسامي «برهمنه» و «اُپهنيشَدْ» به مجموعهي كتب و عقايد هندوئيسم افزوده شد.
برهمنه مجموعه مطالبي است كه دربارهي قصهها و افسانهها و اساطير خدايان، فديه و جزئيات مناسك قرباني نگاشته شده است. اُپهنيشَدْ (وِيدانته)، چكيده و ماحصل تعليمات ديني و فلسفي وداست. در اين مرحله برهمنان براي محور قراردادن خود اختلافات نژادي و طبقاتي را بين مردم تشديد كردند. كاست يا طبقات پنجگانه كه آميزش با هم ندارند از اين زمان پايهگذاري شد.
نكتهي مهم ديگر در مورد هندوئيسم و حتي سيستم قرون وسطايي كاست نوع نگرش سياسي رهبران بزرگ هند به اين آيين مذهبي است. اين نگرش براي آيين مذكور نوعي ارزش ملي و هويت تاريخي قائل است كه به بركت آن يكپارچگي و تماميت ارضي كشور محفوظ ميماند. در تحليل مذكور تعصب مذهبي هندوئيسم كه در برابر هر حركت مثبت و منفي همچنان ساختار طبقاتي خود را حفظ كرده است، به نحوي مورد تمجيد نهرو قرار گرفته است. «سرجورج بيردودو» در جايي گفته است:
«تا وقتي كه هندوها سيستم كاست را حفظ كنند هند همچنان هند خواهد بود، اما روزي كه از اين سيستم جدا شوند ديگر هند وجود نخواهد داشت و اين شبه جزيره انحطاط خواهد يافت. درهم شكستن يك نظام اجتماعي عظيم كه روزگاري دراز دوام يافته ممكن است به آشفتگي كامل زندگي اجتماعي منتهي شود».(جمشيدي بروجردي، 1372، ص 11).
آيين هندو
هندو سومين مرحله آيين ودايي است كه حدود قرن اول ميلادي ظهور كرد. هندوها علاوه بر خدايان بسيار عديدهاي كه در بتخانهها، كارخانهها، مغازهها و رهگذرها و خانههاي خود مورد ستايش قرار ميدهند، به سه خدا بيش از همه احترام ميگذارند. خدايان بزرگ هندوها عبارتاند از:
«برهما» يا خداي آفريننده؛ «شيوا» يا خداي مرگ و نابودي؛ و «ويشنو» يا خداي حافظ و سازنده. (جمشيدي بروجردي، 1372 ص 12)
هندوان بر اين باورند كه ويشنو ده بار در صور حيوان و انسان در زمين ظاهر شده كه بار هفتم به صورت «راما» و آنگاه «كريشنا» ظاهر شده است. راما و كريشنا نيز در بين خدايان هندو بسيار مورد احتراماند. (2)
آشفته بازار فلسفي: نيهيليستها، سوفسطاييان و ديگران
ويل دورانت، شرايط ظهور بودا را بسيار آشفته ميداند و اشاره ميكند كه اُپهنيشَدْها، اين آشفتگي را به انحاء مختلف بازتاب ميدهند. او ميگويد: گاهي فرزانگاني برهمنان را به ريشخند ميگرفتند، چنانكه چاندوگيه اُپهنيشَدْ ، برهمنانِ درستي پندار آن زمان را به يك دسته سگ مانند ميكند كه هر يك دم ديگري را چسبيده، مؤمنانه ميگويند «اوم، (3) بخوريم؛ اوم، بنوشيم». يا مثلاً سوسنويد اُپهنيشَدْ ميگويد: نه خدايي هست، نه بهشتي، نه دوزخي، نه تناسخي، و نه جهاني؛ وداها و اُپهنيشَدْها كار ابلهاني خودبين است؛ انديشهها موهوم، و كلمات همه دروغ است؛ مردمي كه گول اين حرفهاي پرآب و تاب را خوردهاند به خدايان و معابد و «مردان مقدس» ميچسبند، گرچه در واقعيت ميان ويشنو و سگ هيچ فرقي نيست. يا درباب ويروچنه گفته شده كه سي و دو سال شاگرد خود خداي بزرگ، پرجاپتي، بود، و دربارهي «آن خودي كه از بدي، پيري، مرگ، اندوه، گرسنگي، و تشنگي آزاد است، و آرزويش حقيقت است» تعليم بسيار گرفت، و بعد ناگهان به زمين بازگشت و اين تعليم بسيار پرهياهو را موعظه كرد كه «خود انسان بايد در اينجا روي زمين نيكبخت شود؛ بايد به خود رسد؛ آنكه خود را اينجا روي زمين نيكبخت ميكند، آن كه به خود ميرسد، هر دو جهان را داراست: اين جهان و آن ديگري را».
در واقع، تصويري شكل ميگيرد كه در آن، همراه با اياني كه دربارهي برهمن تفكر ميكنند، اشخاص گوناگوني را ميبينيم كه همهي برهمنان را خوار ميشمرند؛ در همهي خدايان شك روا ميدارند؛ و بيهيچ هراسي نام ناستيكه ، يا نه- گو ، نيهيليست (هيج باور) را بر خود دارند. مثلاً سنجيه ، لاادري (آگنوستيك) بود، يعني زندگي پس از مرگ را نه ميپذيرفت و نه انكارش ميكرد؛ او در امكان شناسايي شك ميكرد، و فلسفه را محدود به جستجوي آرامش ميدانست. پورنه كاشيپه قبول فرقهاي اخلاقي را رد ميكرد، و تعليمش اين بود كه روان آدمي بردهي پذيراي بخت و تصادف است. مشكرين گشاله بر اين عقيده بود كه تقدير، تعيينكنندهي همه چيز است، و به نيكيهاي انسانها توجهي ندارد. كيمبلين انسان را ساختهي (چهار عنصر) خاك، آب، آتش، و باد ميدانست، و ميگفت: «ابله و فرزانه، به هنگام زوال تن، يكسان از ميان ميروند؛ نابود ميشوند؛ و ديگر، پس از مرگ، هستي ندارند». مؤلف رامايانا، برهمن جابالي را در هيئت يك شكاك نمونه نشان ميدهد. مثلاً جابالي، راما (قهرمان رامايانا) را، كه ميخواهد دست از پادشاهي بردارد تا سوگندش را نشكسته باشد، ريشخند ميكند:
جابالي، برهمن دانا و سوفسطايي خوشبيان و سخنآور، كه در ايمان و آيين و وظيفه ترديد روا ميداشت، با پسر جوان شاه آيودهيا چنين گفت:
«دلم به حال آنهايي ميسوزد كه از كامهاي دنيايي رو ميگردانند، و به جستجوي نيكي براي نيكبختي اخروي ميشتابند و در مرگي نابهنگام فرو ميروند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]