واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: سعی و مراقبت ذهنی و فکری بی شک برای رخنه و نفوذ به گنجینه های فکر یونانی لازم است ، اما هر کوششی که برای فهمیدن و ارزشیابی فلسفه آن دو نابغه ، افلاطون و ارسطو ، صرف شود ماجود به اجر فراوان است : این کوشش نمی تواند تضییع وقت و اتلاف عمر باشد همان گونه که کوششی که صرف تقدیر از ارزش تام و تمام موسیقی بتهوون(6) یا موزارت(7) یا زیبایی کلیسای بزرگ شاتر(8) می کنیم تضییع وقت نیست . درام یونانی ، معماری یونانی ، مجسمه سازی یونانی یادگارهای فنا ناپذیر و جاویدان نبوغ وفرهنگ یونانی و شکوه و عظمت قوم یونانی اند ؛ اما آن شکوه و جلال بدون فلسفه یونانی ناقص خواهد بودو ما نمی توانیم به نحو کامل فرهنگ یونانیان را ارزشیابی و تقدیر کنیم مگر آنکه چیزی از فلسفه یونانی بدانیم . برای ارزشیابی و تقدیر آن فلسفه کمک خواهد بود اگر ، در این ملاحظات نتیجه گیری ، من چه پیشنهاد و اظهار نظر (بعضی از آنها قبلاً به اختصار مورد بحث واقع شده است) درباره طرق مختلفی که در آنها فلسفه یونانی را می توانیم به عنوان یک کل در نظر بگیریم مطرح کنم .
چالش واحد و کثیر
2-2- من قبلاً بخصوص در مورد فلاسفه پیش از سقراط ، مسائله «واحد» و «کثیر» را ذکر کرده ام اما موضوع رابطه بین واحد و کثیر و مطلب ویژه هر دورا می توان در سراسر فلسفه یونان باز شناخت ، درست همان گونه که این مساله در واقع در سراسر تمامی فلسفه جریان دارد ، به سبب این که در حالی که کثیر در تجربه معلوم است ، فیلسوف می کوشد کثیر را با نظر اجمالی ببیند تا اینکه حتی الامکان به یک نظر جامع درباره کل واقعیت نائل شود یعنی کثر را در روشنی واحد ببیند یا به یک معنی کثیر را به واحد برگرداند . این کوشش با یک نظر اجمالی در مورد جهانشناسان پیش از سقراط بسیار روشن است و نیازی نیست که دوباره وقت زیادی صرف این مطلب کنیم ، فقط به خاطر بیاوریم که کوشش آنان برای سازش دادن کثیر تجربی با واحد که فکر طلب می کرد به طور برجسته در سطح و قلمرو مادی مورد پی گیری بود ؛ کثیر و واحد هر دو مادی اند ، «وحدت در اختلاف» مادی است ، اعم از آب یا نامتعین یا هوا یا آتش . گاهی جنبه وحدت برجسته و مسلط است ، چنانکه در نظام الئائی ؛ گاهی کثیر پیروز است، چنانکه در فلسفه اتمی لوکیپوس و دموکریتوس ؛ اما ذهن ، بی شک تا اندازه ای به سبب فقر زبان ، بسختی از سطح مادی بالاتر می رود ، هر چند در فلسفه فیثاغوری تمایز خیلی روشنتری بین نفس و بدن مشاهده می کنیم . در حالی که با آناکساگوراس مفهوم عقل(نوس) گرایش بدان دارد که از ماده انگاری (ماتریالیسم) آزاد شود .
در مورد سوفسطائیان ، تا آنجا که این مساله را مورد بحث قرار داده اند . می توانیم بگوییم که آنها بر جنبه کثرت وتعدد تاکید ورزیده اند (تعدد طرق زندگی ، تعدد احکام اخلاقی و تعدد عقاید) ، و حال آنکه در مورد سقراط باید گفت که او جنبه وحدت، به عنوان وحدت بنیادی احکام ارزشی حقیقی ، را مورد تاکید قرار می دهد ؛ اما افلاطون است که پیچیدگی و غنای این مساله را واقعاً توسعه میدهد . او تعدد و کثرت ظاهری و زود گذر پدیده ها ، این داده تجربه را بر زمینه واقعیات وحدانی مثل نمونه ای مورد ملاحظه قرارمی دهد ، واقعیاتی که ذهن انسان آنها را به صورت مفهوم درک می کند، و این تصدیق قلمرو مثالی واقعیت فیلسوف را مجبور که مساله واحد و کثیر را نه تنها در قلمرو منطقی بلکه همچنین در قلمرو هستی شناسی وجود غیر مادی ملاحظه کند . نتیجه اینکه افلاطون وحدتهای نامادی را (که خود کثیرند) بر حسب واحد یعنی واقعیت تالیف کننده قلمرو متعالی و مثال نهایی می نگرد . به علاوه ، اوهر چند متعلقات تجربه حسی ، یعنی وجودهای متکثر جهانشناسان قدیمتر را ، دقیقاً به سبب خصلت خاص غیر قابل نفوذ بودنشان به وسیله تفکر نظری (9) ، در متناهی یا نا متعین «منحل» می کند ، با این همه ، نظم و صورت تمامی جهان مادی را ساخته «عقل» یا «نفس» می داند . از سوی دیگر یک «جدایی» (خوریسموس) بین واقعیت نمونه ای و وجودهای جزئی زود گذر باقی می گذارد ، در حالی که – لا اقل ظاهراً – جواب قانع کننده ای به رابطه دقیق میان علل نمونه ای و فاعلی نمی دهد . به طوریکه اگر چه افلاطون غموض و پیچیدگی مسائله را به طور برجسته تری نشان می دهد و قطعاً از ماتریالیسم پیش از سقراطی برتر است ، نمی تواند راه حل مناسبی برای این مساله ارائه دهد و ما را به دست ثنویتی ، یعنی ثنویت قلمرو واقعیت از یک سو و قلمرو نیمه واقعی یا صیر ورت از سوی دیگر ، رها می کند . حتی بیان او درباره نامادی ، که وی را فوق هم پارمنیدس و هم هراکلیتس قرار میدهد، نمی تواند برای بیان رابطه «وجود» و «صیرورت» یا رابطه «واحد» و «کثیر» کفایت کند.
با ارسطو ما تحقق مهمتری از ثروت و غنای جهان مادی می یابینم و وی می کوشد تااز طریق نظریه خود درباره صورت جوهری درونی ، ترکیب و تالیفی از واقعیت واحد و کثیر فراهم آورد ، به این معنی که کثرت اعضاء یک نوع را در صورت نوعیه مشابهی متحد کند ، هر چند وحدت عددی وجود نداشته باشد . همچنین ، نظریه «صورت-ماده»(10) ارسطو را قادر ساخت که قائل به یک اصل متحد کننده واقعی در عالم زمینی شود ، در عین احتراز از تاکید زیاد بر وحدت به قسمی که این وحدت در مخالفت با کثرت آشکاری باشد که در تجربه عرضه می شود : بدین ترتیب او یک اصل ثبات و یک اصل تغیر فراهم ساخت و حق هم وجود و هم صیرورت را ادا کرد . به علاوه ، محرک نامتحرک ارسطو ، یعنی «علت غایی» نهائی جهان ، تا اندازه ای به عنوان یک اصل متحد کننده و هماهنگ سازنده ، که کثرت پدیده ها را به وحدت معقول می کشاند ، به کار می رفت . اما از سوی دیگر اعتراضات ارسطو به نظریه مثالی افلاطون و اعتقاد وی به ضعف این نظریه او را به رد اسف انگیز تمامی مذهب نمونه گرایی افلاطونی کشانید ، در حالی که تاکید وی بر علیت غایی و طرد آشکار علیت فاعلی جهانی سبب شد که او به یک ثنویت نهایی بین خدا و یک جهان مستقل قائل شود .
شاید زیاد خالی نباشد اگر در فلسفه بعد از ارسطویی مشاهده کنیم که در مذهب رواقی تاکید فوق العاده ای بر واحد شده ، و نتیجه آن مذهب وحدت وجودی جهانی است (که انعکاس عالی خود را در مذهب جهان وطنی اخلاقی دارد ) ، و در مذهب اپیکوری تاکید بر کثیر است ، و این امر در جهانشناسیی که مبتنی بر اساس اتمی است و در یک اخلاق خود پرستانه (لااقل از لحاظ نظری) آشکار است . در مذهب نوفیثاغوری و مذهب افلاطونی متوسط تالیف و ترکیب عناصر فیثاغوری ، افلاطونی ،ارسطویی و رواقی که در نظام نو افلاطونی به اوج رسیده مشاهده می کنیم در نظام نو افلاطونی تنها طریق ممکن سر و صورت دادن به مساله واحد و کثیر درک می شود ، بدین معنی که کثیر باید به طریقی با اجتناب از دوگانه انگاری بین خدا و یک جهان مستقل از یک سو و یگانه انگاری از سوی دیگر ، از واحد صادر شود ، به طوری که هم حق واقعیت واحد و کثیر ادا شود و هم حق واقعیت اعلای واحد و واقعیت وابسته و غیر مستقل کثیر .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]