تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نـادانى، مايـه مرگ زندگان و دوام بدبختى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835005642




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

2 روز با يك بيمار ايدزي‌ مي‌خواهم زنده بمانم‌


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: 2 روز با يك بيمار ايدزي‌ مي‌خواهم زنده بمانم‌
جام جم آنلاين: پيش از اين كه مجيد را ببينم، تصورم از بيمار ايدزي يك هيكل لاغر استخواني بود كه هنگام راه رفتن، كج و كوله مي‌شود و براحتي روي پاهايش نمي‌تواند بايستد. فكر مي‌كردم بيمار ايدزي يا در بيمارستان زير كپسول اسپتيك‌ايزوله مي‌شود يا در كنج خانه به انزوا مي‌رود.


احساسم اين بود اگر روزي با بيمار ايدزي از زندگي حرف بزنم، از نيشخند تلخش صدا در گلويم خفه خواهد شد؛ اما وقتي 2 روز، از طلوع صبح تا غروب آفتاب پا به پاي او پارك نظام‌آباد تا كوچه پس كوچه‌هاي وحيديه را براي گرفتن هزار تومان قرض و چند گرم كراك دور مي‌زدم و عرق مي‌ريختم، تصور و باورهايم از ايدز و دنياي ايدز به هم ريخت.

مجيد يكي بود مثل تمام آدم‌هاي ديگر در اين شهر بزرگ كه هر روز ريه‌هايشان را از دود و دم هوا و خشخاش پر مي‌كنند و به ظاهر سالم هستند. او هم يكي بود مثل ساراي 24 ساله كه وقتي در خيابان ملاصدرا سرتقاطع شيخ بهايي براي دوستي انتظار مي‌كشيد.

كسي هرگز گمان نمي‌برد پشت آن صورت سالم و زيبا، ايدز دهان باز كرده است يا يكي مثل رايان وايت آمريكايي كه وقتي از مدرسه اخراج شد دوستان همكلاسي‌‌اش تازه فهميدند كسي كه با او راه مدرسه تا خانه را مي‌دويدند و دست‌هايشان در دست هم بود، يك بيمار ايدزي بود.
اما مجيد نه مثل سارا با ظاهري آراسته از جامعه انتقام مي‌گيرد و نه مثل رايان وايت، خواسته كودكانه‌اش را در پوستري جهاني به تصوير مي‌كشد؛ خواسته‌اي كه در‌آن در آغوش كشيده شدن جسم نحيف 13ساله‌اش آرزو مي‌شود.

او تنهاي تنها روي نيمكتي چوبي در پارك نظام‌آباد شب‌هايش را با نشئگي و بي‌خوابي صبح و روزهايش را با بي‌حالي و تقلا شب مي‌كند. مي‌گويد همه روزها و شب‌هايش مثل هم مي‌گذرند و من در اين دو روز تابستان كه همراه او در پارك مي‌نشينم و خيابان مي‌روم اين شباهت را با تمام وجود لمس مي‌كنم.

فكر نمي‌كردم مجيد براحتي به من اعتماد كند، چون از پزشكان بيماري‌هاي عفوني شنيده بودم كه بيماران ايدزي به خاطر بيماريشان در رفتارها و روابطشان محتاط‌تر مي‌شوند و جز گروه دوستان و همياران، با كسي همصحبت و همنشين نمي‌شوند و حتي برخي به علت تابو‌بودن ايدز در جامعه و ترس از طرد شدن، خود را به مراكز درماني معرفي نمي‌كنند و بيشتر به همين علت است كه آمار ايدز در كشور واقعي نيست.

چند سال پيش وقتي فريادهاي زجرآلود بيماران ايدزي پشت درهاي بسته دادگاه خون‌هاي آلوده خفه‌ مي‌شد و پدران و مادران براي زندگي از دست رفته فرزندان خود ضجه مي‌زدند، مينو محرز رئيس انجمن بيماري‌هاي عفوني كشور در نشستي تخصصي با پزشكان اعلام كرد به علت تابوي موجود در اين زمينه، از هر 10 نفر بيمار ايدزي در كشور تنها 3 نفرشان خود را به مراكز درماني معرفي مي‌كنند و اين مساله موجب مي‌شود بسياري از بيماران در كوتاه مدت جان خود را از دست بدهند. او به من اعتماد كرد، چون مي‌گفت ديگر دوستي ندارد و تنهايي عذابش مي‌دهد.

ساعت‌هاي اول آشنايي از خودش و وضعيت زندگيش چيزي نمي‌گفت و در تمام طول مسير از بيمارستان امام خميني تا ميدان انقلاب كه آرام آرام قدم مي‌زديم مدام سيگار مي‌كشيد و پلاستيك داروهايي را كه از بيمارستان گرفته بود در دست‌هايش جابه‌جا مي‌كرد.

مي‌گفت سيگارش را فقط 200 تومان خريده است. با هر پك عميق كه به سيگار مي‌زد و هر ته سيگاري كه در پياده‌رو مي‌انداخت غصه مي‌خورد و نگران بود شايد نتواند سيگار بخرد، چون ممكن است پدر و آشنايان ديگر به او پولي ندهند. قدم‌هايش كوتاه و شمرده بود و تا به ميدان انقلاب برسيم 45 دقيقه طول كشيد. مي‌گفت هر وقت براي تحويل دارو به بيمارستان مي‌آيد اين مسير را پياده‌روي مي‌كند و بقيه مسير را با اتوبوس‌هاي شهري مي‌رود و بليت هم نمي‌دهد!

وقتي به ايستگاه اتوبوس رسيديم سيگارهايش نيز ته كشيد و او در حالي كه جعبه قرمز سيگار را ميان دست‌هاي قوي سياهش مچاله مي‌كرد به زمين و زمان بد و بيراه مي‌گفت. با فشار محكمي كه به كاغذ مچاله وارد مي‌آورد ماهيچه‌هاي دستش از تي‌شرت صورتي زنانه‌اي كه نگين‌هاي ريزي وسط سينه‌اش داشت بيرون مي‌زد و چنين به نظر مي‌رسيد كه درون بازوهاي پهن‌اش هيچ قدرتي وجود ندارد.

او تنها يك جسم بود كه درونش به تحليل مي‌رفت. مي‌گفت: حال ندارم از اين سر خيابان تا آن سر بروم، مدام احساس بي‌حالي و خستگي مي‌كنم، اما به خاطر هزينه‌هاي تاكسي مجبورم پياده بروم و بيايم و هروقت هم كه پياده مي‌روم انگار نيرويي سنگين بر پاهايم وارد و تمام وجودم سست مي‌شود.

او از وضعيت بد جسمي‌اش مي‌گفت و من هر بار كه او چشمانش را از اندوه به سمتم برمي‌گرداند در سفيدك صورتش دقيق‌تر مي‌شدم. صورت مجيد به طرز عجيبي سفيدك زده بود و روي پوست تيره‌اش نمود بيشتري داشت.

تا خيابان تيرگان كه قسمت زيادي از آن را مانند مسير بيمارستان امام خميني تا ميدان انقلاب پياده‌روي كرده و از هرم آفتاب و خستگي سرگيجه گرفته بوديم چيز مهمي از خودش و زندگيش نگفت و فقط در مورد سن‌اش گفت كه 26 سال دارد و در تمام سال‌هاي زندگيش بيرون از خانه، در پارك و فضاي سبز مي‌خوابيده و در همين پارك‌ها بوده كه ايدز گرفته است.

گام‌هايش همچنان آرام و شمرده بود و با هر قدمي كه برمي‌داشتيم، حرارت آسفالت به صورتم مي‌خورد و نفسم بند مي‌آمد. هر چه در كوچه‌ پس‌كوچه‌هاي تنگ و باريك خيابان وحيديه فاصله‌اش از من كمتر مي‌شد بوي تلخ بدنش بيشتر اذيتم مي‌كرد به طوري كه احساس خفگي مي‌كردم. بدنش بويي شبيه بوي نفتالين مي‌داد و هر قدمي كه برمي‌داشت، بو با شدت بيشتري در فضا مي‌پيچيد.

پس از 20 دقيقه پياده‌روي زير آفتاب داغ تابستان، به در كوچك طوسي رنگي وسط يك كوچه بلند قديمي رسيديم. كوچه پر از بچه‌هاي قد و نيم قدي بود كه دنبال هم مي‌دويدند و دستشان را داخل دايره‌اي كه با گچ روي ديوار كشيده بودند مي‌گذاشتند.

او بدون اين كه در بزند با فشار‌ آرام دست، در را باز كرد و داخل رفت از بيرون صدايش را مي‌شنيدم كه پول قرضي مي‌خواست 1200 يا 1500 تومان مي‌گفت بزودي پس مي‌دهد، اما وقتي بيرون آمد تنها 300 تومان در دستش بود كه بلافاصله با آن از سر كوچه چند نخ سيگار خريد و دوباره شروع كرد به دود كردن سيگارهايي كه با پك‌هاي بلند و عميقش له مي‌شدند.

او ريه‌هايش را از دود پر مي‌كرد و هر چه سيگارهايش ته مي‌كشيد اخم‌هايش در هم مي‌رفت و نيم نگاهي از سر خشم به من مي‌انداخت. نگاه‌هايش نگاه‌هاي مردي بود كه مثل كودكي ناتوان شده است. از اعماق چشم‌هاي خسته فرو رفته‌اش مي‌توانستي صداي كودكي شيرخواره را بشنوي كه براي از دست دادن پافشاري مي‌كند.

از دست دادن همه وجودش، دست‌ها، چشم‌ها، رگ‌ها، كبد و ريه‌هايي كه هر روز تحليل مي‌روند. سرش را بالا نمي‌گيرد تا در صورتش دقيق نشوم، اما نگاه‌هايم مدام سمت سفيدك‌هايي مي‌رود كه پوست تيره و آفتاب سوخته صورتش را پر كرده‌اند. سفيدك‌هايي اندازه جوش‌هاي چركي بزرگ كه برخي نيز زخم شده‌اند و در پارك نظام‌آباد بود كه گفت سفيدك‌ها به خاطر عفونت‌هايي است كه تمام بدنش را گرفته.

وقتي سايه‌ها سنگين مي‌شوند

روز دوم وقتي براي ديدنش به پارك نظام‌آباد رفتم روي نيمكتي چوبي نشسته بود و سيگار مي‌كشيد و مي‌گفت منتظر است پشت بوته‌هاي كنار سرويس بهداشتي خلوت شود و او چند ميلي‌گرم كراكي را كه تازه به دستش رسيده، مصرف كند. مي‌گفت ماموران پارك چند بار موقع مصرف او را ديده‌اند و از پارك بيرونش انداخته‌اند، اما او هر بار برگشته و سيگار و موادش را از لاي خرده برگ‌ها بيرون آورده و كشيده است.

قسم مي‌خورد اگر ايدز نگرفته بود ديگر هرگز سراغ كراك نمي‌رفت، چون ديگر حس و حال سابق را به او نمي‌دهد و او فقط به اين منظور كه به بيماريش فكر نكند آن را مصرف مي‌كند. مي‌گفت براي خريدن يك انگشت پودر سفيد به هزار نفر رو مي‌اندازد و چند بار هم در خيابان‌هاي جنوب شهر گدايي كرده است.

در حالي كه از در به دري‌ها و بي‌پولي‌هايش حرف مي‌زد و گله مي‌كرد چشم‌هايش را مثل عقابي تيزبين به بوته‌هاي كنار سرويس بهداشتي دوخته بود. هنوز كلمات نصفه و نيمه دردهانش مي‌چرخيد كه يكدفعه كيسه‌اي مچاله شده را از زير نيمكت بيرون آورد و با عجله سمت بوته‌ها دويد. داروهايي كه روز قبل از بيمارستان گرفته بود روي نيمكت افتاده بودند و معلوم نبود براي زنده بودن و نشئه شدن چه مقدار از آنها را خورده است. نقطه‌اي كه كيسه را از آن بيرون آورد به صورت گودي كم عمق نمايان بود. با ترس و دلهره اطراف گود را كندم.

هنوز ناخن‌هايم را كامل در خاك فرو نبرده بودم كه به يك سرنگ لاي دستمال كاغذي برخوردم. دستمال از دور سرنگ باز شده بود و معلوم بود با عجله آن را دور سرنگ پيچيده‌اند. بدون اين‌كه نگاهش كنم دوباره چالش كردم. نزديك به يك ربع مجيد پشت بوته‌ها كراك مي‌كشيد.

وقتي برگشت سر حال‌تر بود و با مسرت خاصي سيگارش را روشن كرد. اولين پك را كه مي‌خواست بزند، به من تعارف كرد. مي‌گفت ديگر كراك به درد نمي‌‌خورد، چون مثل سابق سرحالش نمي‌آورد و اگر پول داشت حتما شيشه يا يك ماده قوي ديگر مي‌خريد. مي‌گفت مادرش هم از اعتياد مرده است.

كم‌كم سعي مي‌كرد از رازهاي زندگيش پرده بردارد و بگويد چرا معتاد شده، چرا از خانه طردش كرده‌اند و چرا سهم او زندگي پارك و نيمكت چوبي شده. گويي پودرهاي سفيد تلخ، خشم فرو خورده‌اش را خوابانده بود و او در آرامش تصنعي از روزهايي مي‌گفت كه عنكبوت سياه ايدز آرام و بي‌صدا بر سلول‌هاي بدنش تار مي‌تنيد.

مي‌گفت از برادر بزرگ‌ترش ايدز گرفته، هر چند از سرنگ مشترك هم براي تزريق استفاده مي‌كرده و ممكن است از اين طريق منتقل شده باشد.

مي‌گفت برادرش از يك زن جوان ايدز گرفته بود زني مثل سارا كه در سال‌هاي 80 ‌ 79 در خيابان ملاصدرا سوار ماشين مردها مي‌شد. بعدها آنها فهميدند چرا او براي برقراري رابطه، خود پيشنهاد مي‌داده و هيچ درخواست مالي هم نداشته است. آن روزها از خود نمي‌پرسيدند چرا دختري زيبا كه پزشكي مي‌خواند و داراي خانواده‌اي سرشناس و متمول است، اين اندازه براي دوستي‌هاي خياباني اشتياق دارد.

يا زني مثل مهتاب كه وقتي در خيابان‌هاي خلوت آنكارا به يك گردشگر اروپايي تنفس مصنوعي مي‌‌داد هرگز تصور نمي‌كرد از دهان او ايدز بگيرد و در سال 1366 به عنوان اولين قرباني خود را به بيمارستاني در تبريز معرفي كند و بعد وقتي عفونت تمام سلول‌هاي بدنش را سست و كرخت مي‌كند، مي‌گويند دندان گردشگر عفونت داشته است.
مجيد باور نمي‌كرد ايدز بگيرد مثل 17 هزار و 815 نفر ديگر كه در گوشه و كنار كشور آلوده شده‌اند و حالا در راهروهاي بخش عفوني بيمارستان امام خميني سرگردانند. مجيد هر وقت براي گرفتن داروي رايگان به بيمارستان مي‌رود آنها را مي‌بيند و با هم از درد مشترك مي‌گويند.

كساني كه ديگر از نگاه‌هاي ترحم‌آميز نگهبان بيمارستان در خود نمي‌‌شكنند و به آن عادت كرده‌اند، مي‌گفت برادرش تازه درمانش را شروع كرده بود كه زير نايلون براق نازك بخش ايزوله بي صدا و تنها مرد و آنها به همسايه‌ها و آشنايان گفتند از اعتياد مرده است.

برادري كه در نشئه‌ها و خلسه‌هاي كشدارش، او را نيز مبتلا كرد. برادرش مرد مثل 5 هزار و 500 نفري كه هر روز در دنيا از ايدز مي‌ميرند و او هم مبتلا شد مثل 7 هزار و 500 نفري كه هر روز در ازدحام اين كره خاكي به ايدز مبتلا مي‌شوند و همه گفتند شايد، نه حتما رابطه‌اي داشته است، درست مانند آنچه رئيس انجمن ايدز با آمار و ارقامش برآن صحه مي‌گذارد.

عليرضا شاعري مي‌گويد: 70 درصد بيماران شناسايي شده مبتلا به ايدز، از راه ارتباط جنسي به اين بيماري مبتلا شده‌اند و تقريبا تمام آنها همسران معتادان تزريقي هستند و با اين‌كه علت ابتلاي بيش از 22 درصد بيماران مبتلا به ايدز نامشخص است، اما به نظر مي‌رسد بيشتر اين افراد نيز از طريق روابط جنسي آلوده شده باشند.

مجيد هرگاه كه از مرگ برادر 35 ساله‌اش مي‌گفت لرزش خفيفي در اندام آفتاب سوخته‌اش نمايان مي‌شد، به طوري كه چشم‌هايش از ترس گود مي‌رفتند.

با يادآوري مرگ برادرش، لحظه‌اي در بهت وسكوت فرو رفت و در حالي كه سومين سيگار را پس از مصرف كراك روشن مي‌كرد، ادامه داد: فكر نمي‌كردم ايدز بگيرم و هنوز هم كه از درون خالي مي‌شوم باور نمي‌كنم كسي كه بي حال و بي‌رمق روي نيمكت پارك افتاده منم، چون حواسم به سرنگ و برادرم بود.

در حالي كه ريه‌هايم از دود تلخ سيگارش پر مي‌شد از او پرسيدم: چطور، از كجا فهميدي ايدز گرفته‌اي؟ در عضلات بدنت دردي حس مي‌كردي يا تغييري در ظاهرت ايجاد شده بود؟ و او بدون اين كه تامل كند با صدايي گرفته گفت: تب داشتم، تب شديد. به طوري كه از درون مي‌سوختم و رنگ صورتم هر روز زرد مي‌شد. بعضي وقت‌ها هم مي‌خواستم بالا بياورم و نمي‌توانستم. راه رفتن و ايستادن و حتي نفس كشيدن برايم عذاب بود. انگار چيزي از درون، رگ‌هايم را از خون خالي مي‌كرد و...

مي‌گفت وقتي با پدرم جواب آزمايش را گرفتيم همانجا در بيمارستان رهايم كرد و من ماندم و نگاه‌هاي تلخ پرستاري كه با دست در خروجي را نشانم مي‌داد.

مجيد وقتي از بيماريش سخن مي‌گفت پوست صورتش تيره‌تر مي‌شد و سفيدك‌هاي صورتش زير پرتوهاي آخر غروب بيشتر معلوم بود؛ سفيدك‌هايي كه پزشكان بيماري‌هاي عفوني مي‌گويند از فعال شدن فلورهاي طبيعي پوست است. دكتر علي ميرحسيني معتقد است: در بدن فلورهايي طبيعي وجود دارد كه هنگام ابتلا به ايدز فعال مي‌شوند و باكتري‌هاي پوست نيز به صورت تصاعدي بالا مي‌روند، چون ديگر عامل بازدارنده‌اي مثل گلبول‌هاي سفيد در بدن در حال از بين رفتن و نابودي است.

او مي‌گويد ويروس ايدز با حمله به نوع خاصي از گلبول‌هاي سفيد باعث مي‌شوند بدن نتواند به طور موثر در برابر عفونت‌ها مقابله كند و با ورود هر ميكروبي، بدن بيماران پر از عفونت‌هايي مي‌شود كه هر لحظه ممكن است با استفاده از خلا‡ گلبول‌هاي سفيد فرد مبتلا به ويروس ايدز را بگيرد. عفونت‌هايي كه مجيد به آنها مي‌گفت تب، او مي‌دانست هر وقت تب مي‌كند حتما در بدنش خبري است و بلافاصله به بيمارستان مي‌رفت.

مي‌گفت: با اين كه زياد كراك مي‌كشم، اما نمي‌خواهم بميرم، چون هنوز روي يك تخت نرم و راحت، سير نخوابيده‌ام و هميشه خواب‌هايم روي چوب‌هاي برآمده نيمكت پريشان شده‌اند و پدرم مرا از آرايشگاهش بيرون انداخته است؛ همان آرايشگاه كوچكي كه روز قبل وقتي از جلوي آن در خيابان تيرگان رد مي‌شد مي‌گفت شاگرد مغازه‌ حواسش است.

اگر مرا اين نزديكي‌‌ها ببيند دستش را جلوي دهانم مي‌گيرد و چند تومان هم كف دستم مي‌گذارد، تا صدايم در نيايد و مشتري‌ها هم مرا با اين ريخت و قيافه نبينند. هر چه باشد من يك معتاد ايدزي‌ام و از نظر آنها زنده بودن من مفهومي جز ننگ و خواري ندارد.

او بيماري ايدز را پايان زندگي مي‌دانست، مثل بيشتر مبتلايان به ايدز كه يا با ماده‌هاي سنگين مخدر اوردوز مي‌كنند يا كنج خاموش خانه به انزوا مي‌روند.

دكتر حميد ساداتي‌پور، روانپزشك مي‌گويد: وقتي مادري پسر 25 ساله‌اش را كشان‌كشان به مطبش آورد از زنده بودن پسر جوان تعجب كرد، چون مثل مرده اي بود كه تمام حس‌ها و علائم زندگي در وجود او از حركت ايستاده بود و مادرش مي‌گفت 8 ماه است با كسي حرف نزده و پزشكان تنها با آزمايش و معاينه وضعيت پيشرفت بيماريش را بررسي مي‌كنند.

او مي‌افزايد: گاهي برخي بيماران ايدزي به مرحله‌اي مي‌رسند كه سعي مي‌كنند يا خودشان را از بين ببرند يا با روش‌هاي مختلف، ديگران را، چون نه به زندگي خود اميدوارند و نه دوست دارند بعد از آنها كسي سالم بماند و نمونه‌اش بيماراني است كه با بغل كردن‌هاي ناگهاني سرنگ را در بدن افراد فرو مي‌كنند يا كساني مثل سارا كه با برقراري رابطه سعي مي‌كرد ديگران را هم مبتلا كند.

هر چند در اين 2 روز نتوانستم بفهمم مجيد كسي را آلوده كرده يا مي‌خواهد آلوده‌اش كند، اما وقتي نزديك‌هاي ساعت 9 شب در سايه‌هاي تيره آخر غروب او را براي خوابيدن و كابوسي دوباره ترك مي‌كردم به اين باور رسيدم كه بيمار ايدزي مي‌تواند همكلاسي يا نزديك‌ترين دوستمان باشد.

نرگس رضايي‌
 دوشنبه 29 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن