واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سينما - داستان بيپايان
سينما - داستان بيپايان
تاد مككارتي / ترجمه: پريا لطيفيخواه:«دبليو» با آنكه جذابيت غيرمعمول و غيرقابل اجتنابي دارد، بيشتر به طرح خامي از فيلمي ميماند كه احتمالا اليور استون 10 يا 15 سال بعد بهعنوان بازسازي اين فيلم خواهد ساخت. سومين فيلم بلندي كه اين فيلمساز با دستمايه قرار دادن زندگي يك رئيسجمهور دوران معاصر- بعد از «جيافكي» و «نيكسون»- ساخته، تصويري روشن و قابل قبول از وضعيت روانشناختي رئيسجمهور فعلي و نقابي كه او بر چهرهزده، ارائه داده و با در نظر گرفتن شهرت استون و بيزاري فراگير از بوش ميتوان گفت رويكرد نسبتا بيطرفانه و خوددارانهاي نسبت به اوضاع سياسي معاصر در پيش گرفته است.
«دبليو» بهعنوان فيلمي كه ميتوانست يك هجويه تند و تيز يا يك تراژدي تمام عيار باشد بيش از حد، بهويژه به لحاظ سبكي، پايبند به قواعد است. اين فيلم هم ارزش دراماتيك دارد و از جنبه سرگرمي ارزشمند است اما اگر از سينماروهاي جدي و كنجكاو درباره چگونگي برخورد استون با اين همه مردان و زنان آقاي رئيسجمهور بگذريم، نميتوانيم مطمئن باشيم كه انبوه مردم به سالن سينما بروند تا خود را در داستاني غرق كنند كه هنوز به پايان نرسيده است. فيلم «دبليو» كه تحقيق و مطالعه فراوان براي ساختن آن انجام شده اما به سرعت توليدشده- آغاز فيلمبرداري در ماه مي بود و براي اكران آن پيش از انتخابات ماه نوامبر بسيار عجله كردند- از انرژي فيلمساز و بازيهاي بسيار خوب بازيگران بهره برده است، بازيهاي خوبي كه از همان لحظه ظهور جاش برولين در نقش اصلي آغاز ميشود. ميتوان گفت كه برولين، جورج دبليو بوش است - گرچه ظاهرش از شخصيت واقعي قابل تشخيص است اما بازيگر بسيار فراتر از تشابه ظاهر فيزيكي ميرود و تفسيري از او در قالب يك شخصيت شلوغ و جنجالي و در عين حال مصمم ارائه ميدهد كه كاملا متقاعدكننده است. وجوهي از شخصيت اين مرد كه عموم مردم با آن آشنا نيستند در اين فيلم ارائه ميشود كه ممكن است قرين واقعيت باشد يا نباشد اما به قدر كافي براي همراه ساختن تماشاگر با فيلم متقاعدكننده است. استون و نويسنده فيلمنامه «وال استريت» او - استنلي وايزر- فيلم را با جلسه بعد از ماجراي 11 سپتامبر كابينه در دفتر بيضيشكل هيات دولت آغاز ميكنند، جلسهاي كه در آن عبارت «محور شرارت» ساخته ميشود. پس از آن با يك پرش ناگهاني به گذشته و به وقايع كليدي زندگي اين پسر كه با جايگاه ممتازي در حزب جمهوريخواه احساس ميكند چيزي در چنته دارد، فيلم بيش از هر چيز به يك داستان پدر و پسري تبديل ميشود. جورج دبليو بوش جوان كه براي ساليان متمادي نميداند چه نقشي را ميخواهد در زندگي خودش برعهده بگيرد از سوي پدر اشرافمنشاش بهخاطر رفتار بيبند و بار و ولانگارانهاش سرزنش ميشود. جورج بوش پدر (جيمز كرامول) فريادش درميآيد كه «فكر ميكني كي هستي؟ يكي از خانواده كندي؟» چون سبكسريهاي پسر دائمالخمرش را ميبيند اما با اين حال نميتواند او را به حال خود رها كند و فرصتي ديگر به او ندهد و بعدها در دوران رويارويي با صدام در جنگ 1991 موسوم به «جنگ خليج» هم جرات نميكند او را تنها بگذارد. فيلم در ادامه ميان دوران رياستجمهوري جورج بوش با محوريت جنگ عراق و تغيير شكل نامحتمل او از يك بچه پولدار دست و پا چلفتي به يك مسيحي از نو متولد شده جدي و بلندپرواز و مصمم عقب و جلو ميرود و گاهي نيز به يك تراژدي يا بخشهاي ناگفته تاريخ اشاره دارد. اما فيلم نميتواند به چيزي بيش از يك رشته ارزيابيهاي جذاب روانشناختي از يك بازيگر پر ادا و اطوار و آماتور- اگر نگوييم بياستعداد- نقشهاي تاريخي عامهپسند دست پيدا كند چون چشمانداز كامل و روشني در مورد او وجود ندارد و پرده آخر ماجراي او هم هنوز نوشته نشده است. وقتي فلشبكهاي تگزاس بالاخره به پايان ميرسد و ماجراي واشنگتن ديسي همه زمان را به خود اختصاص ميدهد، فيلم ناگهان به اثري نيمه مستند درباره جنگ عراق تبديل ميشود و لحن فيلم به كلي تغيير ميكند و از حالت كاملا خصوصي و شخصي خارج ميشود. بوش در دوران جواني به شكلي زنده و با روح، با همان توصيفي كه همه شنيدهاند، تصوير شده است. «دوبيا» (لقبي كه براي تصغير جورج بوش پسر به كار ميرود-م.) براي عضويت در انجمن اخوت دانشگاه ييل تقلا ميكند، نميتواند كاري را براي خود حفظ كند، به لطف نفوذ پدرش وارد مدرسه تجارت هاروارد ميشود و در رقابت نمايندگي كنگره از ايالت تگزاس شكست ميخورد در حالي كه رقيب ايالتياش او را «سياستمدار وارداتي از كانكتيكات» مينامد. «دبليو» بعدا در ديالوگي به يادماندني قول ميدهد: «امكان ندارد بعد از اين هرگز از تگزاس يا از مسيحيت بيرون بيايم.» او همچنين شانس ميآورد كه خيلي زود با زن مناسب روحياتش، لورا (اليزابت بنكز) ملاقات ميكند، زن باهوشي كه در همان نگاه اول نقاط ضعف او را تشخيص ميدهد ولي گامبهگام از او حمايت ميكند. لحظه تولد دوباره بعد از سالها بيهدفي در نيمه دهه 1980 فرا ميرسد، زماني كه دبليو بطري را كنار ميگذارد و به مسيحيت ميگرود. چند سال بعد، او در مقابل مادرش باربارا با بازي الن برستين شايد خندهدارترين لحظه فيلم را به وجود ميآورد. وقتي باربارا به نقشه پسرش پي ميبرد و فرياد ميزند «فرماندار تگزاس؟ شوخي ميكني!» و پدر سعي ميكند او را متقاعد سازد كه چهار سال صبر كند تا در سال 1998 برادرش جب (جيسن ريتر) فرمانداري فلوريدا را به او واگذار كند اما دبليو كه در اين زمان ميخواهد روي پاي خودش بايستد تمايلي ندارد كه با پيروي از دستور پدرش نقش نوازنده ويلن دوم را بر عهده بگيرد و زير دست برادر بزرگترش باشد كه پدر او را بيشتر دوست دارد. استون و وايزر هيچ تلاشي براي پوشش دادن به همه نقاط مهم تاريخي ندارند؛ اپيزودهاي عمده و مهمي از قبيل مبارزات سياسي، ائتلافها و انتخابات كاملا حذف شده است. بيشتر صحنهها وقف روشن ساختن جنبههاي خاصي از شخصيت جورج دبليو شدهاند، در ميان پردههاي موجز و پر و پيماني به بيپروايي، مهارتهاي او در مردمداري، ناامنيهاي رواني، اتكاي او به لورا، ناشكيبايي، اعتقاد به اينكه خير و نيكي سرانجام غالب ميآيد و بيميلي نسبت به تغيير عقيده بعد از تصميمگيري در اين شخصيت پرداخته شده است.
استون حتي در مواقعي كه سعي ميكند نقبي به روانشناسي اين شخصيت بزند بهگونهاي خود را پس ميكشد كه گويي مصرانه از قضاوت درباره سوژهاش پرهيز ميكند. با اين حال در گذرهايي كه به كاخ سفيد معاصر زده ميشود، پرهيز كامل از تفسير و از كاريكاتورسازي كار آساني نيست. صحنههاي جالب و گيراي بسياري در فيلم ميتوان پيدا كرد: صرف ناهار با ديك چني (ريچارد دريفوس) كه طي آن معاون رئيسجمهور سعي ميكند با مانور دادن به مسئله رفتار با زندانيان برسد و ناگهان رئيساش خيلي خشك و خشن به او نهيب ميزند: «حواست به خودخواهيات باشد»؛ تلاشهاي فراوان وزير امور خارجه كالين پاول (جفري رايت) براي آنكه روشي عاقلانه و محتاطانه در عراق در پيش گرفته شود و با نچنچ كردن استهزاءآميز وزير دفاع دونالد رامسفلد (اسكات گلن) روبهرو ميشود؛ و پاسخ چني به پرسشي در مورد استراتژي خروج از عراق كه با گفتن «خروجي در كار نيست. ما ميمانيم»
عرق سرد بر تن همه مينشاند. حس مستندوار بخشهاي آخر فيلم با استفاده ناگهاني از فيلمهاي واقعي مربوط به عراق، عمليات نمايشي ناو هواپيمابر با عنوان «ماموريت به پايان رسيد» و سخنراني بوش در مقابل ساختمان كنگره در حالي كه بازيگران و سياستمداران واقعي در هم آميخته شدهاند مورد تاكيد قرار گرفته است. اين مسئله به ضرر فيلم تمام ميشود و آن را به وادي تلويزيون ميفرستد و بدين ترتيب استون چارهاي جز آن ندارد كه فيلم را با يادداشت تخيلي مبهمي به پايان ببرد كه هرچه خواستيد ميتوانيد از آن برداشت كنيد. استون و بازيگرانش در بيشتر زمان فيلم مشغول برطرف كردن نيازهاي اوليه طراحي سريع اين تصوير تاريخ در حال تغيير و تحول هستند اما يكي از سكانسهاي آخر فيلم- سكانسي كه جورج پدر و پسر مشغول آماده شدن براي خروج از دفتر بيضي شكل هستند- نشان از تخيل و صاحب سبك بودن و شاعرانگي تهورآميزي دارد كه ميتواند وزن و اعتبار ويژهاي به فيلم ببخشد. برخلاف فيلمهاي قبلي استون در اينجا از قرينهسازيهاي بصري و فضاسازي براساس تعابير ذهني خبري نيست. تصاوير غالب، كلوزآپهايي با خطوط مرزي كج و معوج- بهويژه از برولين- با نورپردازي پر از سايه روشن و فيلمبرداري بهطور كلي كمنور هستند.
برخي از آوارهاي برگزيده بهشكلي صريح بيمعنا هستند و خود اين كنايه بيش از حد آشكاري است. در كنار برولين، بازيها/ تجسمهاي عالي و قدرتمندي در فيلم ديده ميشود. اليزابت بنكز در تجسم بخشيدن به لورا بوش مسائل اين زن و شوهر را بهخوبي ترسيم ميكند؛ جيمز كرامول اگرچه كاملا شبيه جورج اچدبليو بوش نيست اما در چند صحنه كليدي نيروي قاطع اين شخصيت را با قدرت تمام ميرساند؛ توبي جونز در نقش كارول روو مشاور همهجا حاضر جورج بوش خيلي خوب است؛ و ريچارد دريفوس با آنكه ميتوانست تصويري كاريكاتوري از چني ارائه دهد بسيار متقاعدكننده است. گلن در نقش رامسفلد، تندي نيوتن به جاي كاندوليزا رايس و برستين به عنوان باربارا بوش اگرچه تاحدي پا در هوا هستند اما نقششان آنقدر كوتاه است كه يا بايد به سرعت جا بيفتند يا ديگر هرگز جا نميافتند. جفري رايت با آنكه بازيگر بزرگي است نميتواند قالب فيزيكي كالين پاول را بپذيرد. استيسي كچ در نقش واعظي كه به دبليو در تحول مذهبياش كمك ميكند و بروس مكگيل در نقش جورج تنت رئيس سازمان سيا در چند صحنه بسيار سخت خوب عمل ميكند.
منبع: ورايتي
يکشنبه 28 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]