تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816971665
انديشه - تعويق
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - تعويق
انديشه - تعويق
فرشيد خورشيدنام:1- اگر چه منطق تكوين سوژه در روانكاوي نشاندهنده نحوه برساخته شدن انسان به عنوان موجودي اخلاقي است اما تحقق انضمامي منطقي كه در مواجهه با روندهاي مخالف و آسيبزا قرار گيرد تلاش براي تجربه سوژگي را به سرانجامي تراژيك ختم ميكند. اگر اصل واقعيت عاملي براي گذار از رضايتمندي بيواسطه باشد خانواده ايراني تمام توان خود را براي جلوگيري از مواجهه كودك با اين اصل از همان بدو تولد به كار ميگيرد. دلواپسي وسواسگونه والدين براي تقليل يا حذف كامل محركهاي دردآور، كودك را از محيط اطرافش ناآگاه باقي ميگذارد: او را هنگامي كه در حال افتادن است با عجله ميگيرند، اشياي خطرناك و آسيبزا را از سر راهش برميدارند، اتفاقات و صحنههاي ناخوشايند و ترسناك را از او پنهان ميكنند، براي بندآوردن گريههايش از هيچ فداكارياي مضايقه نميكنند و به شيوههاي گوناگون بازياش ميدهند تا حادثه تلخ را به عنوان اتفاقي كه تصادفا پيش آمده و عليالقاعده برطرف شده به راحتي فراموش كند.
خانواده با به تصوير كشيدن زندگي براي كودك به مثابه گذراني بيدردسر و با لذات آني، آن را در امنيتي بيواسطه استحاله ميكند تا هر خواستهاي را در سايه تاييد و مراقبت والدين از يكسو و انتظار بيقيد و شرط كودك براي برآورده شدنش مجاز كرده باشد. اما بهرغم همه اين توجهات غليظ، كودك بايد بياموزد كه نميتواند به اميال بيحد و حصرش دلخواهانه ميدان دهد. اينجا قواعدي در كار است كه ناديده گرفتنش شالوده استمرار روزمره را به خطر مياندازد. هر چند افول اقتدار والديني كه عشق خود را با تلاش شبانهروزي براي ارضاي دفعي فرزند دلبندشان ثابت ميكنند امكان امر و نهي را از آنها گرفته است. از اين رو مرجع نهي براي سركوب غرايز از عرصه نمادين به خاستگاهي موهوم حواله ميشود تا قاعده نظم موجود و خواست بيقاعده كودك هر دو حفظ شوند.
نحوه نهادينه شدن اصل واقعيت و مكانيزماختگي را- با وجود پافشاري مفرط براي انكار و واپس زدنش- در قصههاي كودكانه ميتوان جستوجو كرد. اين جستوجو نشان ميدهد كه جذابيت قصههايي كه بچهها مشتاق شنيدن دوباره و دوباره آنها از اول تا آخر و با تمام جزئيات هستند به هيچوجه تصادفي نيست. قصهها هميشه با خوبي و خوشي به پايان ميرسند اما پس از رفع خطر يا بحراني كه در كمين بوده است. شايد بزبزقندي از همه معروفتر باشد: خطري كه در كمين نشسته (آقا گرگه) با غيبت مادر از راه ميرسد. بچهها با ترفندهايي كه ياد گرفتهاند مقاومت ميكنند اما به محض آنكه فريب آقا گرگه از نصايح مادر فراتر ميرود به سادگي رودست ميخورند. خطر پيروز ميشود اما با بازگشت مادر همه چيز به خوبي و خوشي فيصله مييابد؛ چرا كه رخداد تروماتيك، فقدان حضور بيواسطه مراقب است.
پيام قصه خود را در پايان تحميل ميكند: به مادرت وفادار بمان. در روانپريشي ناشي از اين وفاداري كه حدود ذهنيت(من/ ديگري- درون/ برون) را مخدوش ميكند، بيروني ماندن عامل تهديدكننده، تحديد غرايز را به امري تصادفي و از سر بدبياري بدل ميكند. از اين رو گردن نهادن به قاعده و قانون نه از سر احساس وظيفه، كه براي اجتناب از خطري است كه تنها راهش ول نكردن دست مادر است. ماجراي برخي ديگر از اين قصهها بين كودك و بزرگتري اتفاق ميافتد كه طي آن، كودك با سرپيچي از خواست بزرگتر باعث رنجشي ميشود كه البته مساوي مجازات خودش است. داستان هميشگي بچه شيطون و بازيگوش و پشيماني و عذرخواهياش از بابت آن، موضوعي است كه برنامه كودك تلويزيون به انحاء مختلف تكرار ميكند. اخلاق، همواره عدم انحراف از خواست بزرگتري است كه البته در اضطراب اينكه به تمامي ابژه ميل ديگري نباشد با كودك سهيم شده است.
قصههاي كودكانهاي كه چيزي جز ستايش و پرستش مادر از سوي كودك خردسالش نيستند- مادري كه جاي پدر را گرفته و حتي نقشهاي او را به شكلي مادرانه ايفا ميكند. بهزعم فرويد درباره اصل ترس در كودكي مبالغه ميشود. اينكه داستانهاي ترسآور، هراس فوقالعادهاي در كودكان ايجاد ميكند، تصوري اغراقآميز است. كودكاني كه در برابر ترس حساس باشند و از چنين قطعههايي متاثر شوند در واقع اين داستانها را با علاقه و دقت گوش ميدهند. چنين كودكاني به خاطر محبت و نوازشهاي بسيار همواره با حرص و آز خواهان محبت و علاقه بيشترند. براي آنها ترسي از تاريكي، نه وحشت از تاريكي فينفسه بلكه ترس از نديدن مراقب يا كسي است كه دوستش دارند و هرگاه در تاريكي دست آن شخص را بگيرند آرام ميشوند و ترس به دل راه نميدهند. تحكيم انقياد بيواسطه در عين فقدان نام پدر باعث ميشود تا كودك در اطاعت محض و مراقب در پند و اندرز دادن مدام به يگانگي برسد.
مهر مادري خواست نظارت تام است هرچند خودشيفتگي كودك و توهم استقلال از مراقبت بهرغم وابستگي، اين وحدت را به چالش ميكشد تا بازتوليد احساس گناه از يك سو و توصيه و تكرار هميشگي ضرورت به حرف بزرگتر گوش دادن از سوي ديگر را توجيه كرده باشد. اگر عقده اديپ بايد در نهايت به، به رسميت شناختن ديگربودگي والدين و استمرار روابطشان از سوي كودك بينجامد تا كودك بتواند در راه تثبيت خود به عنوان موجودي جدا از آنها گامي بردارد تلاش والدين براي تعريف كردن جايگاه خود از طريق صرف ارتباط با فرزند باعث ميشود تا كودك در خودشيفتگي ناشي از ابژه مطلق ديگري بودن غوطهور بماند. آنچه از همان ابتدا از كودك موجودي خودمحور ميسازد كتمان روابط زناشويي از سوي بزرگترهاست. آنها در حضور كودك فقط و فقط پدر، مادر، عمو، خاله، عمه، دايي و... «او» هستند و اين يعني اينكه هيچ ميل ديگري در كار نيست. زن و شوهر در حضور فرزندانشان يكديگر را پدر و مادر خطاب ميكنند (از مادرت بپرس لباس من را كجا گذاشته- پدرتان تا يك ساعت ديگر برميگردد) تا از شر ديگربودگي خود خلاص شوند. كتمان مجدانه و دلسوزانه عطف ميل مراقب به ديگري مادر را در مسلخ اسطوره گذشت و فداكاري قرباني ميكند و پدر را به چهره خسته از سر كار برگشته تقليل ميدهد و به همين جهت ازدواج مجدد والدين پس از مرگ همسر براي فرزندان و عاشق شدن فرزندان براي والدين چنين تلخ و ناگوار است.
مخاطب سادهلوحي كه با شوق و ذوق ابلهانهاش باور ميكند فوتباليست يا هنرپيشه يا كانديداي محبوبش تنها به عشق خدمت به اوست كه كاري ميكند ميتواند در جهان امني كه هنرپيشههاي «متعهد» با كتمان ميلشان به وجود آوردهاند تا ابد هورا بكشد. انكار ديگربودگي و حذف و محو جنبههاي ناگوار واقعيت به اين معناست كه پدر از خود هيچ ميراثي به جا نخواهد گذاشت و فرزند نيازي به تقلا براي كسب جايگاه او ندارد. افول اقتدار خانواده و بالا گرفتن ستيزه و درگيري در آن نتيجه بحراني در جنسيت است كه بهزعم بري ريچاردز به موجب آن پدران و پسران قادر به بخشيدن يكديگر نيستند و درنتيجه پسران از پذيرش ميراث هويت مردانه پدرانشان امتناع ميورزند.
2- تجربه ديگري به مثابه امري بيروني باعث ميشود تا تصور فرد از خود مبتني بر يك دواليسم خام و سادهانديشانه باشد: من و بيرون من. اين توهم كمك ميكند تا تمام ناخوشاينديهاي درون به بيرون فرافكني شود. استعداد شگفتانگيز ما در نسبت دادن سرخوردگيها و ناكاميهاي پيش پاافتاده و روزمره به نقصانهاي انتولوژيك و متافيزيكي و تبديل اين نسبت به پيوندي بيواسطه ترفند ناآگاهانهاي است كه امكان تبرئه من از مسووليت براي استمرار توهماتش را مهيا ميكند.
اين دوگرايي به تدريج تبديل به منطق تحليل امور و رخدادها ميشود. مثلا آنكه عرصه سياست را عرصهاي يكدست و همگون ميپندارد و توان درك شكاف و گسست دروني آن را ندارد به ناچار هر بحران و تضادي را به امري بيروني و خارجي نسبت ميدهد. از اين رو وحدت و يكپارچگي و همدلي تنها به دست توطئه دشمنان خارجي و جاسوسان داخلي مخدوش ميشود، چرا كه هر عاملي كه يكدستي و همگوني وضعيتي را خدشهدار كند، الزاما بيرون از آن است. توهم توطئه تبديل به منطق تبيين ميشود تا هر بحراني راهحل را در انتساب خود به عامل مزاحمي كه اگر حذف شود همه چيز به خير و خوشي ادامه خواهد يافت جستوجو كند: اگر وضعيت آموزشي مطلوبي بر دانشگاه حاكم بود من هم دانشجوي ممتازي ميشدم، اگر جهان سومي نبودم آدم موفقي ميشدم و... در چنين وضعيتي واكنشهاي هراسآوري كه براي آزادي، حاكم بر سرنوشت خود بودن و رهايي از اقتدار ديگري بروز ميدهيم نشان ميدهد كه آنچه فرديت و آزادي ميناميم چيزي جز خودشيفتگي و آنچه به عنوان تامل در نفس و استراتژي حل مسئله ميشناسيم جز پرخاشگري نيست.
غايت اين روند همان است كه چنين تاملي از آغاز بر آن بنا شده است؛ تثبيت و بازتوليد امر خيالي. دوگرايي من و بيرون من معادل دوگرايي نهاد و فراخود بدون وساطت خودي است كه بتواند با پذيرش منطق سركوب به قضاوت اخلاقي و اخلاق مبتني بر وظيفه منجر شود. از همين روست كه به محض در معرض ديد واقع شدن (مثل مصاحبههاي راديو تلويزيوني، پند و اندرز دادن به كوچكترها، نظرورزي در ورزش و فرهنگ و بورس و آشپزي و...) به سوژههاي اخلاقي انتزاعي بدل ميشويم و با پايان نمايش همه چيز به فراموشي سپرده ميشود. شيطنتهاي كودكانه منطق رياكارانه هر روزه است.
3- اگر عرصه نمادين برساخته شكست بازنمايي تام باشد، سوژه نيز آن فضاي كرانمندي است كه در نتيجه يك كسر پديد آمده است. از اين رو حصول فرديت، منوط به وفاداري به فقدان بنياديني است كه انطباق سوژه با خودش يا عرصه نمادين را ناممكن ميكند. اما درجهتي كاملا معكوس تجربه بلوغ در ايران نه به نفي و كسر كه به انباشت راه ميبرد. ريچارد بوتبي معتقد است از آنجا كه انسجام خود در دوران كودكي گرد تصوير تماميت بدن شكل و قوام مييابد، پيدايش انرژيهاي سائق جديد طبيعتا به ايجاد گرايش به سوي تصور تجزيه و گسستگي بدن ميانجامد.
تقلا براي پركردن خلأ سوژه و ديگري در وسواس رياكارانه و پراسترس براي درس خواندن يا قبولي در كنكور يا تبديل شدن به جوان موفق فارغ از اينكه علم بهتر است يا ثروت نمود مييابد. هراس نظم حاكم از اين آيندهسازان مرموز در قالب گپ وگفتهاي دوستانه با نخبگان و افتخارآفرينان در تلويزيون و نشست صميمانه مسوولان با جوانان، خود را با وراجي ناشيانه به نفهمي و خوش خيالي ميزند؛ جواناني كه فانتزي موفقيت و اخلاق و انسانيت و رشد و تعالي و باقي قضايا را يك بار و براي هميشه محقق كردهاند و آنچه ميخواستهاند را در سايه لطف خدا و كمك خانواده دلسوز به دست آوردهاند.
به رسميت نشناختن شكاف امر نمادين، استرس و اضطراب براي كسب جايگاه من آرماني و تبعات خودشيفتهوارانهاش از يك سو، و ملال و روزمرگي ناشي از وجود اين شكاف و ناممكن بودن اين آرمان از سوي ديگر را به ارمغان ميآورد. اما هر چند روند تماميتخواهانه قواعد سر آن نداشته باشد كه به تناقضات مجال بروز دهد، بازگشت مازاد ميل درمقام پسماندهاي كه تن به نمادين شدن نميدهد، خودبسندگي سامان نمادين را به ريشخند ميگيرد. همان گونه كه بنيامين ميگويد اين تنها بزرگتر است كه هميشه از پيش همه چيز را تجربه كرده است؛ جواني، آرمانها و جنس مخالف را. جوان به مثابه استثنا براي شناختن خود نيازمند قاعده است و البته اقتداري كه بايد او را سر جايش بنشاند با يدك كشيدن بار اخلاقي و معنوي رسالت پر طمطراقش اسمي سرراست ميگيرد؛ تجربه. نمونه وطني وضعيت پست مدرني كه به گفته ژيژك هر چيزي طي آن از ذات و جوهر خود تهي شده (نوشابه رژيمي، جنگ بدون تلفات و...) رابطه سالم با جنس مخالف است؛ رابطهاي فارغ از شائبه امر جنسي يا رابطه جنسي با جنس مخالف.
جوان از آن جهت كه مازادي است كه از جامعه سرريز ميكند حق سخن گفتن ندارد و اين بزرگتر است كه جوان و آرمانها و اميالش را بهتر از خودش ميشناسد. جوان نيازمند نظارت و هدايت و كنترل انواع و اقسام بزرگتر، اعم از والدين، معلمان، پليس و... است. اما تجربه انباشتي بلوغ بي پاسخ نميماند. بلوغي كه مستلزم وفاداري دوچندان به كودكي است، بذر ناخشنودي ذاتي در خود را به شكل سه واكنش نشان ميدهد:
الف: در وضعيتي كه فربگي عرصه نمادين امكان اين را كه فرد بتواند بين خود و بنيان و جوهرش تمايزي قائل شود منتفي كرده است. ميل به بازشناسي خود به عنوان موجودي مستقل و فرديت يافته در قالب رفتارهاي پرخطر نمود مييابد. مصرف مواد مخدر و مشروبات الكلي، رفتارهاي پر خطر جنسي، رانندگي با سرعت بالا، زيرپاگذاشتن نظم عمومي و... تجلي ويران كردن همه محتواهاي متعين، زدودن خود از خود و تجربه يك اتلاف يا خسران است تا فرد بتواند با صورت بيروني به خود دادن سوژه شود. اينكه در گروههاي دوستي چنين اعمال جسورانهاي نشانه بزرگ شدن و امتناع از آن مايه تحقير و سرشكستگي است ريشه در امر مازاد موجود در اين اعمال دارد كه تجربه موفق آن حاكي از كنارآمدن با خلأ سوبژكتيويته و «بزرگ شدن» است. همان گونه كه براي ژيژك جنون پيش شرطي براي سلامت عقل يا بهنجاري يك سوژه متمدن است، خشونت عيان در چنين اعمالي نيز برابر با ميل به تجربه منفيت مطلقي است كه جهان نمادين يا فرهنگ را ممكن و در واقع ضروري ميكند.
ب: آنجا كه ادغام امر واقعي به فروپاشي عرصه نمادين و ديگري بزرگ انجاميده باشد و قواعد ادعاي آمرانه يكي كردن ابژه و بازنمودش (واژگان و اشيا) را ترويج كنند، تن دادن خودخواسته به اقتدار و سركوب ميل ميتواند با نقض يكپارچگي عرصه نمادين فضايي براي سوژه ايجاد ميكند.
ج: استقبال شديد از موسيقي، فيلم و بازيهاي كامپيوتري نشان ميدهد كه در اين بلاتكليفي اتخاذ موضعي غيرانتقادي و كاملا ابژكتيو خواهان فراوان دارد. ميل به تسليم و وادادن و در برگرفته شدن همان خلسهاي است كه در آرامش حاصل از مصرف موسيقي يا هيجان بازيهاي كامپيوتري يا جذابيت روابط متنوع در جهان مجازي و غيرمجازي يا سرگرمي بيدردسر با موبايل (اعم از خريد گوشيهاي جديد تا ارسال بلوتوث و اساماس) يا خواست يگانگي حاصل از رابطه عاشقانه دست ميدهد تا جوان بتواند خود را از شر ديگربودگي و مازادش خلاص كند.
در دو حالت اول ازآنجا كه هدف كنش طرد نظم نمادين و اقتدار امر كلي است، سرانجام تراژيك تلاش براي هويتيابي به انزواي بيشتر ميانجامد و حالت سوم نيز مدل جوان موفق را به صورت معكوس محقق ميكند. خرده فرهنگ جوانان در اين فضاي خالي شكل ميگيرد. فرجام اين انزواي محتوم تكرار پرسش هيستريك «چه ميخواهي؟» است. اين پرسش با فاصلهاي كه بين پرسشكننده و ديگري بزرگ ايجاد ميكند كفايت و تماميت اخلاقي جامعه را از طرف سويه راديكال و سوبژكتيو جواني به تلاشي و گسستگي تهديد ميكند؛ سويهاي كه البته هميشه به پاي شور و نشاط جواني و روحيه نوآوري و نودوستي ذاتي جوانان نوشته ميشود. غافل از آنكه همچون زن، جوان نيز وجود ندارد.
4- آنچه بيتفاوتي را بهرغم تامل در نفس توجيه ميكند انزوايي است كه با توليد لذت نارسيسيستي ناشي از اعلام محكوميت همه چيز، تامل را به مضحكه بدل كرده است. چرخه معيوب ابقاي امر خيالي، پيامد تثبيت ميل به انقيادي است كه تاوانش را با به تعويق افتادن سوژگيمان ميپردازيم.
يکشنبه 28 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]
-
گوناگون
پربازدیدترینها