واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: پشت پرده هنرپيشه هاي سينماي ايران(۱)
بازيگري در سينما و تلويزيون كار چندان ساده اي نيست و براي هنرپيشه شدن علاوه بر گذراندن آموزش ها و طي سال هاي تجربه مقداري هم بستگي به وجود استعدادهاي دروني فرد دارد. اين كه چگونه فردي به عنوان بازيگر در ميان مردم مطرح شود و مخاطب سينما و تلويزيون او را به عنوان يك هنرپيشه قبول كند، مجموعه اي از عوامل ذكر شده است. گوشه اي از ويژگي برخي هنرپيشه هاي مطرح كشور را به نقل از سايت سينما ما در چند قسمت به حضورتان تقديم مي كنيم:
محمدرضا فروتن
يك قاعده كلي مي گويد كه پشت محبوبيت هر كدام از ستاره هاي سينما، يك دليل غيرسينمايي هم هست. ميان ستاره هاي سينماي ايران اين دليل غيرسينمايي عموما تلويزيون است. مثلا بازي محمدرضا فروتن در يكي از قسمت هاي سريال سرنخ تاثير خيلي بيش تري داشت از چند فيلمي كه تا آن زمان بازي كرده بود. پس از سرنخ، كيميايي اين چهره را شكار كرد و خلاء چهره اي مقبول و متناسب با شخصيت هاي آشنايش را با فروتن پر كرد. مرسدس آغاز كار فروتن بود. او دقيقا همان چهره و صدا و رفتاري داشت كه كيميايي مي خواست؛ يعني آدمي كه بي خودي معترض است و چهره اش جوري است كه دليلي ندارد براي اين اعتراض دليلي آورده شود! به هر حال فروتن پس از فيلم كيميايي نماينده نسل معترضي شد كه با عصبانيت و پرخاش ها عليه سيستم اخلاقي طغيان مي كند و اين الگو گرفت. سال بعد از فيلم مرسدس در فيلمي بازي كرد كه پرفروش ترين اثر سال شد و از همان جا فروتن جايگزين ستاره هاي افول كرده اي مثل پورعرب و عرب نيا شد. در اين مقطع فيلم سازان مطرح هم از اين بازيگر حمايت كردند و زير پوست شهر در تهران فروش غيرمنتظره اي داشت. فروتن ستاره سال هايي است كه تغييرات سياسي باعث تغيير برخي از الگوهاي رسمي نيز شده بود. فيلم هايي كه او در آن ها بازي مي كرد مستقيم (متولد ماه مهر) يا غيرمستقيم (زير پوست شهر) به شرايط سياسي ربط پيدا مي كرد و جايزه اي هم كه در همان زمان به خاطر بازي در قرمز از جشنواره گرفت بر محبوبيتش افزود. تيپ غالبي كه فروتن در فيلم هايش ارائه مي داد از اميدواري و عشق آغاز مي كرد و در نهايت به ياس و تنهايي مي رسيد. هنر بازيگري او در شب يلدا آن قدر چشمگير ارائه شد كه خودش به تنهايي بار همه فيلم را در غياب شخصيت هاي ديگر بر دوش كشيد اما اين فيلم در زمان خودش ديده نشد. پس از آرامش نسبي جامعه در اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80 ، با چند انتخاب غلط، فروتن وارد سراشيبي شد؛ چون نه فيلم هايي مثل ملاقات با طوطي و شاه خاموش مي فروختند و نه كسي به آن ها اعتنا مي كرد. اما او پس از يك دوره كم كاري و درك دقيق موقعيتش، بار ديگر به صحنه اصلي سينماي ايران بازگشت.
جمشيد هاشم پور
جمشيد آريا با چهل و اندي سال سن محبوب همه بود. همه يعني سينماروهاي قديم، كه هنوز عادت سينما رفتن از سرشان نيفتاده بود يعني نسل پس از آن ها كه توي سالن هاي سينما بالغ شدند. هاشم پور كه از 1346 بازي در سينما را شروع كرده بود، بعد از انقلاب با فيلم خط قرمز معرفي شد و با بالاش، عقاب ها، تاراج و يوزپلنگ به جايگاهي رسيد كه هنوز هيچ ستاره اي در 30 سال اخير، به نزديكي اش هم نرسيده است. آن هايي كه در اوايل دهه شصت سينما مي رفتند، حتما خاطرشان هست كه مهم ترين دليل شان براي سينما رفتن چي بود. جمشيد آرياي آن سال ها با كله تراشيده و هيكل ورزيده اش اغلب نقش هاي منفي را بازي مي كرد. اين خود حكايت از پيچيدگي فرهنگ تماشاگران ايراني دارد كه بزرگ ترين ستاره مقطعي از سينماي محبوب شان شمايل كامل يك بدمن بومي بود كه آخرالامر يا توسط اسماعيل محرابي يا فرامرز قريبيان دخلش مي آمد يا توسط گروه زيادي از پليس ها وسط بيابان كشته مي شد و يا تقدير جوري رقم مي خورد كه استاد با ارائه فنون رزمي كونگ فو و آرامش كلامش (كه آن را او و خيلي هاي ديگر مديون استاد منوچهر اسماعيلي اند) بيش از اين دل ربايي نكند. به هر حال دور، دور فيلم هاي اكشن بود و پوسترهاي راكي و رمبو (با يك چوب كبريت لب دهن و عينك آفتابي و هدبند) و رونق سينماهاي پايين شهر. همان قدر كه فيلم تاراج فروش مي كرد، كتاب هاي آموزش فنون رزمي هم دست به دست مي چرخيد و همان قدر كه مردم درباره كچلي مادرزاد جمشيد آريا شايعه مي ساختند، آمار يخ هايي هم كه ابراهيم ميرزايي (با ابراهيم ميرزاپور اشتباه نشود) در فلان محفل با مشت شكسته بود بالا مي رفت. داريم درباره ستاره اي صحبت مي كنيم كه سر فيلم يوزپلنگش جلوي سينما هجرت كرج 2 نفر به ضرب چاقو كشته شدند (كه روزنامه ها درباره اين ماجرا نوشتند) و پوسترهاي تبليغاتي فيلم هايش سر چهارراه ها فروخته مي شد اين وسط چه اهميتي دارد گفتن اين كه اين استاد در فيلم هاي كريم مسيحي و حاتمي و كيميايي و ملاقلي پور هم بازي كرد آخرين خاطره خوب از اين ستاره فراموش نشدني افعي بود و تمام. پس از آن رفت دنبال تحليل نقش و...
اكبر عبدي
صحنه اي در هنرپيشه مخملباف است كه حميده خيرآبادي از پسر بازيگرش كه پولكي شده و توي فيلم هاي مزخرف بازي مي كند ايراد مي گيرد كه چرا نمي ري تو فيلماي بيضايي بازي كني؟ عبدي البته هيچ وقت تو فيلم هاي بيضايي بازي نكرد اما شانسش اين بود كه تصادفا همان اول كارش در سينما سر از فيلم اجاره نشين هاي مهرجويي درآورد. در همين فيلم و در نمايي كوتاه سر سفره شام، با تكاني كه عبدي به هيكلش داد و نمكي كه ريخت بار خودش را براي هميشه بست؛ او هميشه همان پسربچه چاق پشت در ماند سريال بازم مدرسه ام دير شد ماند و اين كليشه براي مردم آن قدر جذاب بود كه در سال هاي افول اين ستاره نيز دربه در شيرين كاري هايش در اخراجي ها بودند. عبدي بازيگر خوبي هم بود با اين توضيح كه مثل بهروز وثوق فقط در نقش هاي عجيب و غريب مي درخشيد؛ مثل مادر كه به خاطرش جايزه جشنواره را هم گرفت و خوش شانس بود كه به تور امثال تقوايي و حاتمي و مخملباف و افخمي افتاد اما هيچ وقت نتوانست نقش يك آدم عادي را خوب بازي كند، كه بزرگ ترين مانع اندامش بود. در سفر جادويي، دزد عروسك ها و مادر نقش بچه ها را بازي كرد، فيلم هايي كه در دهه شصت والدين و مربيان مجوز تماشاي آن ها را براي كودكان و نوجوانان صادر كرده بودند. آن زمان ميان مردم اين ذهنيت جاافتاده بود كه اكبر عبدي از آن دسته بازيگران غريزي است كه هنرمند به دنيا آمده اند. درباره هنرمند بودنش قضاوت نمي كنيم اما در بامزه بودنش ترديدي وجود ندارد؛ چه آن جا كه با خواندن شعر آب را گر هم زني، گل مي شود در فيلم مهرجويي نمك مي ريخت و چه آن جا كه در فيلم تقوايي ماهي قرمز حسين سرشار را دليل توده اي بودنش مي دانست و تماشاگران را روده بر مي كرد.
او جزو نخستين بازيگراني بود كه از تلويزيون به سينما آمد و ستاره شد. سريال هاي محله بروبيا، محله بهداشت و مثل آباد آن قدر طرفدار داشتند كه حضور اين بازيگر بامزه را به شرط ستاره شدن در سينما تا سال ها تضمين كند. عبدي متخصص نوعي از كمدي مبتني بر زبان هيكل بود، بي هيچ شرم و حيايي از بابت اين كه اي بابا، خب چارلز لاوتن هم چاقه، درواقع اين ويژگي ظاهري وسيله اي بود براي نمايش برخي مهارت هاي عبدي و لذت تماشاگر از هر تكان آن.ادامه دارد ...
يکشنبه 28 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]