تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترين [مرتبه] ايمان آن است كه بدانى هركجا باشى خدا با تو است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816889002




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

* شيطان! *


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: * شيطان! * به نام شيطان كه هم خالق است هم مخلوق
روایتی دیگر و متفاوت از شیطان
و رمضان آمد..... آرام ....آرم......و بی صدا........
همانگونه که سالیان سال است که آمده بود.............
و همانگونه که سالیان سال دیگر هم می آید.......
با رمضان غرابتی دیرینه دارم......................
و خاطراتی فراوان....................
روزها و شبهایش را از دیر باز به یاد دارم.......
برایم رمضان تداعی خاطرات گذشته است...................
گوی همین دیروز بود.......
خوب به یاد دارم آن روز را........
قرار بود کسی در عرش خدایی معرفی شود........
عرش جولانگاه فرشتگان مقرب خدا گردیده بود.................
همه در هیبتی آسمانی با لباسان فاخر و سپید.........
در عرش خدایی جمع شده بودند........
پیامبران بزرگ تاریخ...........
به همراه مقربین خاص در ردیف اول جای گرفته بودند.....
جبرییل ... میکاییل.....اصرافیل......اعزرا� �� �یل.....
و در کنارشان.......
آدم..نوح..ابراهیم..اسحاق نبی..سلیمان..خضر.. داود..یوسف
ایوب..موسی..عیسی..زردشت..و محمد......
و در ردیفهای عقب تر.......
خوب که نگاه میکردی.............
پیامبران دیگر الهی را میدی ............
همچون.....
شمعیا..یوشیا...یوحاز...جرجیس.. .....مانی................
و خیلی های دیگر را.......
همه و همه بودند....به واقع دعوت شده بودنند......
با امدن من سکوتی محض عرش کبریایی را فرا گرفت.......
و من آرام آرام بدون دعوت وارد شدم.....
کسی جلویم را نگرفت.....به حکم سابقه تقرب گذشته ام....
آرام آرام.....
در حالی که شنل سیاهم را بر تن داشتم.....
به سمت جلو حرکت کردم.......
گوشه ای دنج و خلوت را یافتم...........
در جای خویش نشستم....
پچ پچی فراگیر در عرش پیچید.........
همه از اینکه من نیز آمده بودم نارحت شده بودند........
بی اعتنا نگاهشان کردم.....
چشمم به محمد افتاد...............
تنها او لبخند زد.....
به احترام لبخندش سری تکان دادم.......
لبخند همچنان بر لبش بود....
گویی کسی که قرار بود معرفی شود..........
برای او لذتی دوچندان داشت.....
کنجکاو از شناخت کسی که........................
محمد برایش چنین شادی میکرد.........
بناگاه اصرافیل در صورش دمید.......
نوری درخشان عرش را فرا گرفت.................
همه به احترام چشم بر زمین دوختند.......
و من بی اعتنا خیره به نور ........
شدتش چشمانم را زد......
به اجبار من نیز چون انان چشم بر زمین دوختم.......
آرامشی عجیب.....عطر دل انگیز....صدای زیبا.....
عرش را در بر گرفت......
خدای آمده بود.....
حسش کردم....ولذتش را تا پایان دنیا در خود نگه داشتم....
زیر چشمی به تمام مهمانان نگاه کردم......
دیگر کسی از حضورم شاکی نبود....
شاید به خاطر حضور خدا بود..................
خوب دقت کردم......
درکنار خدای و عقب تر از او.....................
جوانی زیبا رو دوست داشتنی و محجوب را دیدم........
محمد همچنان لبخند میزد...
او را نمیشناختم....ندیده بودمش تا به آن روز....
چهراش برایم نا اشنا بود.....
نه ازپیامبران متولد یافته بود ........
و نه ازپیامبرانی که قرار بود به دنیا بیاییند......
نه امام بود.....
نه از معصومین....
با اشاره خدا.............
جبرییل بلند شد..............
و به رسم ماموریت الهیش .........
در وصف این مهمان تازه از جانب خدا چنین گفت :
بنام خداوند بخشنده و مهربان
و اما بعد.....
اراده خداوندی بر این قرار گرفت
تا در راستای نجات ادمیان و به
خاطر پاس داشت مقام محمد
ماهی به ماههای ادمیان اضاف
که در ان درب رحمت ما٬دیدار ما
بخشایش ما ٬کرامت ما ٬نزدیکی
خاک به افلاک و..... میسر گردد.
.............
ارده خداوندی بر تولد رمضان قرار گرفت...... و جبرییل میخواند و میخواند.....
و من در حالی گوش میدادم........
که اشک پهنای صورتم را فرا گرفته بود......
چون او ماه رمضان بود....چیزی که همیشه از آن میترسیدم..
و اینگونه بود که رمضان برای نجات بندگان زمینی متولد شد.
شیطان ادامه دارد......






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن