واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
خيلي خب اين قتلي مشكوك است. مقتول توي مزرعه كنار جاده شماره 36 ايالات متحده افتاده است. دمر. صبح زود است. در افق سمت شرق جاده كپهاي ابر به چشم ميآيد اما آسمان بالاي سر آبي است. آفتابزده، اما هنوز پيدايش نشده. ببينيد. دلم ميخواهد شما اين چيزهايي را كه ميخواهم ببينيد. سمت غرب كپهاي ابر شكم داده بالاي فلت آيرونز. گفتم كه آسمان آبي است. اما گمان نميكنم دقيقاً متوجه شده باشيد. آبي روشن؟ آبي تند؟ از اين فاصله قله لانگزپيك و مانت ميكر را ميبيني كه برفپوش است و نور صبحگاهي آن را به رنگ نارنجي درآورده.
ميبيني؟ كوههاي نارنجي روشن را توي زمينه آسمان آبي ميبيني؟ ابرهاي سنگين را ميبيني كه روي فلت آيرونز شكم داده؟
اصلاً ميتواني حس كني. آن نور براي كسي كه وسط زمين ايستاده چه معني دارد؟ البته آنجا كسي نايستاده. فقط جسد است. آن هم دمر افتاده. آواز چكاوك هم بلند ميشود، آنها فقط در حد خاصي از نور آواز ميخوانند. در نور سحرگاهي يا كلاغ پر دم غروب. آوازشان اينطور است سه نت آرام و كوتاه بعد چهچههاي بسيار تند و پيچيده كه اصلاً نميتوان وصفش كرد. صدا را فقط يك لحظه ميشود توي ذهن مجسم كني، بعد محو ميشود. ميدانم به چه چيزي فكر ميكني.
به سراغ جسد ميرويم قول ميدهم، اما اول ميخواهم مطمئن شوم كه ميتواني نور را ببيني، دو كپه ابر، كوههاي نارنجي و آسمان آبي پشت آن. بهار آمده، پاي تپههاي سبز است. آفتاب بالا ميآيد و ابرهاي بالاي فلت آيرويز را بخار ميكند. ميبيني كه تپهها چقدر سبز است. چكاوك از خواندن ميافتد.
جاده الف.م.36 خيلي شلوغ است اما كسي جسد را نديده. هر كسي ميتوانست اين جسد را ببيند. همين جا روي زمين افتاده. گويي مرد مرده را با گلوله از پشت زدهاند و او به رو افتاده است. دوروبر سوراخي كه توي پيراهنش ايجاد شده خون زيادي ديده نميشود. احتمالاً آنطرف كه گلوله بيرون آمده، بايد حكايت ديگري باشد.
آيا او را اينجا كشتهاند؟ آيا انتظارش را داشت؟ آيا دو نفر دستهاي او را گرفته بودند و سومي تفنگ را رو به او گرفته بود؟ كاليبر تفنگ چند بوده؟ آيا طرف خردهفروش مواد بود؟ شاهد جنايتي ديگر؟ شوهري حسود؟ فاسق؟ شايد زنش او را كشته. شايد انتظارش را نداشت. شايد او را جاي ديگري كشتهاند به اينجا آوردهاندش انداختهاند و رفتهاند.
خاك زمين زراعي نرم است. رد پاهايي روي آن به چشم ميخورد. با ديدن ردپاها شايد يكي پيدا شود و داستان را بگويد حداقل بخشي از آن را كه ميتواند. كاليبر تفنگ را هم تشخيص ميدهند. جسد را شناسايي ميكنند و زندگياش را مرور ميكنند، بعد هم نوبت بازجويي از مظنونين ميرسد.
اما ما نميكنيم.
اين ماجرا از آن مشكوكها نيست.
صورت او به خاك چسبيده اما كمي تاب دارد. اين وقت سال، اين موقع صبح بوي خاك و علف تازه چيز ديگري است.
دهان مرد باز است. زبانش لاي دندان گير كرده، انكار ميخواست شبنم روي علفها را بچشد.
اين نشانه چيزي نيست. همين است كه هست. كاش ميتوانستم كلمهاي براي آبي آسمان بيابم.
برگردان: اسدالله امرايی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]