واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: شايد شما بسياري از لحظات حال خود را صرف جلب تأييد ديگران ميكنيد، يا نگران عدمتأييدهاي هستيد كه قبلاً با آنها مواجه شدهايد. اگر تأييد در زندگي شما به صورت يك نياز درآمده باشد بايد براي از بين بردن آن دست به كار شويد. اولين كار اين است كه بفهميد تأييدطلبي يك ميل است نه يك ضرورت. همهي ما از تحسين و تشويق و خوش آمد گويي لذت ميبريم و نميخواهيم از آن محروم شويم. نيازي هم به اين محروميت نيست. تأييد به خودي خود ناسالم نيست و در واقع تعريف و تمجيد دل پذير و لذت بخش است. تأييد ديگران هنگاميتبديل به يك نقطه ضعف ميشود كه به جاي اين كه تنها يك ميل و خواسته باشد به صورت نياز درآيد.
اگر شما جوياي تأييد ديگران باشيد، از دستيابي به آن فقط خوشحال ميشويد، ولي اگر به آن احتياج داشته باشيد در صورت بدست نياوردنش از پا درخواهيد افتاد. در اين جاست كه نيروهاي خود تخريبي به حركت در ميآيند. همچنين وقتي كه تأييد خواهي به صورت نياز در آيد مجبور خواهيد بود بخش بزرگي از وجود و شخصيت خود را در برابر تأييد به ديگري واگذاريد. اگر ديگران شما را مورد تأييد قرار ندهند آن وقت شخصيت و روحيهي شما، ولو به طور مختصر، به حال تعطيل و ركورد در ميآيد. در چنين صورتي شما تصميم گرفته ايد ارزش خود را بر سرآستين خويش بياويزيد تا ديگران اگر ميل داشتند بر آن دست بكشند. آنگاه فقط در صورتي در درون احساس شادي خواهيد كرد كه ديگران تصميم بگيرند كميشما را ستايش كنند. نياز به تأييد شخص ديگر به حدكافي بد است، امامشكل حقيقي زماني آغاز ميگردد كه تأييد همه كس را براي هر كاري كه انجام ميدهيم طالب باشيم. اگر شما چنين نيازي داشته باشيد آن وقت است كه با بيچارگي و عدم كاميابيهاي زيادي مواجه خواهيد گشت. علاوه بر اين يك تصوير فاقد شخصيت و تو خالي از خود خواهيد داشت كه حاصل آن نفي و رد خويشتن است .
نياز به تأييد مسلماً بايد از بين برود. اگر خواهان يك شخصيت زنده و سازنده باشيد، محو اين نياز از زندگي شما يك ضرورت است. اين نياز يك بن بست رواني است و مطلقاً هيچگونه فايدهاي براي شما در بر ندارد.
امكان ندارد كه انسان، بدون برخودر با عدم تأييد، زندگي خود را سپري نمايد. اين فلسفهي زندگي بشري است، بهايي است كه براي زنده بودن ميپردازيد، چيزي كه به هيچ وجه نميتوان از آن اجتناب كرد. زماني با مرد ميانسالي كه جزو طبقهي نيازمند به تأييد بود جلسههاي مشاورهاي داشتم. او راجع به هر مطلب قابل بحثي از جمله سقط جنين، كنترل مواليد، جنگ خاورميانه، واترگيت، سياست و هرچيز ديگر داراي يك رشته معتقدات بود. هر بار كه با تحقير و سرزنش روبرو ميشد وا ميرفت. نيروي زيادي صرف ميكردتا همه كس را به تأييد و پشتيباني از حرفها و اعمال خود وا دارد. يك بار با پدر زن خود گفتگوي راجع به قتل از روي ترحم داشت. چون معتقد به درستي اين عمل بود و متوجه شد كه پدر زنش ابروان خود را به نشانهي عدم تأييد بالا ميبرد، فوراً و بدوناراده موضع خود را نرم تر كرد و گفت:«منظور من اين بود كه اگر كسي آگاهانه تقاضاي كشته شدن خود را بكند آن وقت قتل از روي ترحم مانعي ندارد.» بعد كه ديد مخاطبش با او توافق دارد نفس راحتي كشيد. وي با رئيس اش هم همين بحث را داشت و از نظريهي قتل از روي ترحم دفاع كرد ولي اين بار با مخالفت شديدي روبرو شد. آقاي رئيس گفت: «چطور ميتواني چنين چيزي بگويي؟ نميداني كه اين عمل دخالت در كار خداست؟» او نتوانست چنين مخالفتي را تحمل نمايد و به سرعت موضع خود را تغيير داد و گفت:«منظور من اين بود كه در موارد حاد، هنگاميكه بيمار قانوناً نيز مرده اعلام ميگردد، آن وقت وي اشكال ندارد».عاقبت رئيس با نظر وي موافقت كرد و او يك بار ديگر آرامش پيدا كرد. با برادرش نيز موضوع را مطرح كرد و با موافقت آني روبرو شد. اين بار قضيه آسان بود و مجبور نبود براي جلب تأييد برادر موضع خود راتغيير دهد. وي تمام اين موارد را به عنوان نمونههايي از شيوهي معمولي ارتباطش با مردم براي من نقل كرد. در روابط اجتماعي خود هيچ توجهي به خويشتن نداشت. نيازش به تأييد و تحسين ديگران آن قدر قوي بود كه دايم موضع خود را تغيير ميداد تا مورد بحث قرار گيرد. گويي شخصيتي در وي وجود نداشت و فقط واكنشهاي اتفاقي ديگران بود كه نوع احساس و همچنين افكار و گفتارش را تعيين ميكرد. او همان شخصيتي رود كه ديگران ميخواستند. وقتي جلب تأييد به صورت نياز در ميآيد امكانات مشاهدهي حقيقت به كلي از بين ميرود. اگر تحسين و ستايش شما به صورت ضرورت در آيد و نشانههاي آن را از خود بروز دهيد ديگر كسي نميتواند با شما صريح باشد و شما هم در هيچ لحظهاي از زندگيتان نميتوانيد با اطمينان بگوييد كه چگونه فكر و احساس ميكنيد. موجوديت شما قرباني نظريات و تمايلات ديگران خواهدشد. طبقهي سياستمداران معمولاً مورد اطمينان قرار نميگيرند. نياز آنها به تأييد خيلي زياد است و بدون جلب نظر تأييدآميز ديگران شغلي نخواهند داشت، به همين خاطر غالباً مثل اين كه با دو سوي دهان خود حرف ميزنند كه هم خوشآيند گروه «الف» باشد و هم موافقت گروه«ب» را جلب نمايد. وقتي گوينده زرنگي نموده و دايم موضع خود را تغيير دهد و با مانورهاي ماهرانه پيرامون مواضع حركت كند تا موافق آراي همگان باشد، ديگر حقيقتي وجود نخواهد داشت.تشخيص چنين رفتاري در سياستمداران آسان است ولي ديدن آن در خودمان مشكلتر مينمايد. شايد براي آرام كردن كسي كوتاه ميآييد يا با ديگري موافقت ميكنيد چون از ناخشنودي او واهمه داريد. چون ميدانيد كه اگر مورد انتقاد قرار بگيريد ناراحت ميشويد و به همين مناسبت رفتار خود را تعديل ميكنيد تا از آن ناراحتي اجتناب كرده باشيد.
روبرو شدن با سرزنش يا عدم تأييد مشكل است اما در پيش گرفتن رفتاري كه مورد تأييد قرار گيرد آسانتر مينمايد. ولي شما هنگاميكه اين راه آن را در پيش ميگيريد عقايد ديگران را نسبت به خود برتر و مهمتر از نظر خود قرار ميدهيد. اين يك دام شيطاني است كه فرار از آن در جامعهي ما مشكل است.
براي فرار از تله تأييد كه نظر ديگران را بر شما مسلط ميكند، بررسي عواملي كه چنين نيازي را تقويت ميكنند داراي اهميت است. در اين جا مرور مختصري در عواملي كه موجب پيدايش نياز به تأييد ميشوند به عمل ميآوريم.
سوابق تاريخي نياز به تأييد
نياز به تأييد بر يك فرضيه استوار است و آن فرضيه از اين قرار است :«به خود اعتماد نكن، ابتدا نظر ديگران را جستجو كن.» فرهنگ ما رفتارهاي تأييد خواهانه را به عنوان يك معيار ارج مينهد و آن را تقويت ميكند. تفكر مستقل نه تنها مرسوم نيست بلكه به عنوان دشمن نهادهايي كه پايه گذار جامعه ما هستند تلقي ميگردد. اگر شما در اين اجتماع پرورش يافته باشيد آلودهي اين خصلت هستيد.
اساس اين نياز كه ستون فقرات فرهنگ ما را تشكيل ميدهد، ميگويد:«به خود سوگند مخور. نظر ديگران را برتر از نظر خود بدان و آن وقت اگر موفق به جلب نظر تأييد آميز آنها نشدي حق داري افسرده شوي و احساس بي ارزش و گناه بكني، زيرا آنها از تو مهمترند.»
تأييد خواهي عامل مؤثر و مهميدر زندگي شما ميشود. باور ميكنيد كه قدر و قيمت تان دست ديگران است و اگر آنها از تأييد شما خودداري كنند آن وقت هيچ چيز به دست نياوردهايد و بدون ارزش هستيد. به اين ترتيب هرچه بيشتر احتياج به تحسين ديگران داشته باشيد بيشتر آلتدست آنها خواهيد بود. هر قدميكه در راه اتكا به خود و بينيازي از ستايش ديگران برداريد گامياست در راه رهايي از تسلط ديگران. در نتيجه، به منظور ادامهي وابستگي شما به ديگران چنين اقدامات سالمياز طرف اجتماع به عنوان خودخواهي، بيتوجهي، بيفكري و غيره تلقي ميگردد. براي درك بهتر حلقهي فساد نفوذ و تسلط ديگران، به فراواني پيامهاي فرهنگي تأييدخواهي كه از زمان بچگي شما شروع شده و تا امروز ادامه داشته توجه نماييد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]