واضح آرشیو وب فارسی:سياست روز: نگاهي به فيلم «آواز گنجشكها»نقاشي قشنگهانيه روي گچ پاي كريم آقا
براي كسي كه تا به حال نتوانسته با فيلمهاي مجيد مجيدي به عنوان يكي از كارگردانهاي محترم و معتبر سينماي ايران ارتباط برقرار كند، ميتواند يك شروع خوب باشد. مشكل اصلي فيلمهاي مجيدي، همان ساده نگاه كردن به زندگي و درنظر نگرفتن پيچيدگيهاي گوناگون آن، در هم به چشم ميخورد ولي تفاوتي كه آخرين فيلم مجيدي با مثلا و كه فيلمهاي بدي نبودند و كه فيلم بدي بود، ساكت و سربه زير بودن آن است. اينكه بدون ادعا و با تواضع حرفش را ميزند و به زور حركات اغراق آميزبازيگر و موسيقي و رنگ و زواياي دوربين و ديالوگهاي اشك آور خودش را بر سر بيننده هوار نميكند. اينجا هم ميشود با دنياي ساده و كودكانه مجيدي موافق و همراه نبود ولي ديگر نميشود حرف او را نشنيد و به صداقتش شك كرد.
باز هم تاكيد ميكنم كه حساب كار از دستمان در نرود. مولفه اصلي سينماي مجيدي دودوتا چهارتا ديدن زندگي و ساده و خطي نشان دادن سياه و سفيد و تقدير و سرنوشت است. اين نگاهي كودكانه به زندگي است و اين صفت كودكانه اصلا متضمن توهين و تضعيف صاحب چنين نگاهي نيست كه به اعتقاد من حتي ميتواند شان او را بالا هم ببرد. ولي بايد قبول كرد اگر كودكان در صداقت و نگاه خطي به زندگي زبانزد هستند در بي ادعايي و پرهيز از ادا و اطوارهاي خاص و سعي در حقنه كردن مخاطبينشان هم چنين هستند. به همين دليل است كه از نظر من بهترين فيلم مجيدي تا پيش از همان اش بود. اتفاقا دليل به دل ننشستن سه فيلم آخر كارگردان ما هم در همان خروج از دنياي بي ادعاي كودكان در عين اصرار بر نگاه ساده انگار كودكانه بود، به خصوص در كه مثلا سعي در فيلم كردن آن رباعي منسوب به باباطاهر را داشت كه بي شك يكي از مزخرف ترين گزارهها و تعاليم ادبيات ايراني است.
اما در از شلوغ بازي خبري نيست. يك كارگر ساده مزرعه پرورش شترمرغ(يا هر شغل ديگري) در جايي نزديك تهران(يا هرجاي ديگري) كارش را از دست ميدهد و براي جوركردن پول سمعك بچه اش و درآوردن خرجي زندگي دنبال كار ميگردد. اين يك داستان معمولي است كه در پرداخت با همان مولفههاي آشناي مجيدي نيز عجين شده است. اينكه اگر پول حرام دربياوري همان شب(و نه مثلا فردا صبحش) چوباش را ميخوري و از اين حرفها. ولي اين فيلم چيزهايي دارد و چيزهايي ندارد كه باعث ميشود دوستش داشته باشيم.
مهمترين خاصيت تاكيدش بر طبيعت و نقش مادرانه آن در زندگي است. فكر نميكنم مجيدي در هيچ فيلمياينقدر لانگ شات و هلي شات گرفته باشد و اين همه آسمان و دشت و تك درخت و تپه نشان داده باشد. اينها يعني كنار كشيدن كارگردان از فيلم و واگذار كردن تماشاگر به خودش، كه بنشين و ببين و از فيلمبرداري تورج منصوري و موسيقي حسين عليزاده لذت ببر و تا دلت ميخواهد دشت و دمن و آسمان ببين و اگر دلت خواست و اصلا بالكل بي خيال داستان و پيام فيلم هم شدي مهم نيست. اينطوري ميشود كه آدم احساس سبكي و راحتي ميكند و به سادگي با سكانسهاي هنوز ساده انگارانه اي چون صحنه نماز خواندن كريم آقا جلوي در خانه آن خانواده پول دار نازنازي يا تعجب عجيب(اين هم ازآن تركيبهاست)! كريم از دروغ گفتن مسافر موبايل به دستي كه در تهران است ولي به طرفش ميگويد الان جلوي حرم امام رضا هستم، كنار ميآيد. چون خيالش راحت است كه اينها را ميشود صحنههاي پاساژحساب كرد و اصلا جديشان نگرفت، اصلا ميشود كل داستان را جدي نگرفت. واقعا چه فرقي ميكند كه شترمرغ فراري پيدا شود و كريم آقا دوباره به مزرعه برگردد يا برود پيك موتوري آن فروشگاه بزرگ سه راه امين حضور بشود؟
درباره سادگي زندگي است و وقتي چنين فيلمياينقدر ساده است بيننده باورش ميكند. فيلمياست درباره دل و قلوه دادن و گرفتن يك دخترك ناشنوا و يك پسر گل فروش در جاده بهشت زهرا. فيلميدرباره اينكه يك شترمرغ چطوري از دست چندتا آدم گردن كلفت فرار ميكند و همه شان را سركار ميگذارد. فيلميدرباره اينكه نگاه كردن آدميكه دلش نيامده در آبي رنگ خانه اش را به كبري خانم بدهد و آن را پشتش گذاشته و دارد تند تند در يك دشت وسيع ميدود از آسمان چقدر بامزه است.
و حالا اگر دلمان خواست و حالش را داشتيم ميتوانيم به اينكه زندگي مجموعه همين چيزهاي كوچك و قشنگ و بامزه است و ميشود به همين راحتي از آن لذت برد و در آن غرق شد هم فكر كنيم.
آخرهاي فيلم صحنه اي هست كه به نظرم آخر ي مجيد مجيدي هم هست. آن جايي كه بچهها دارند سر نقاشي كشيدن روي گچ پاي پدرشان دعوا ميكنند و كريم آقا جايي از گچ پايش را به دختر ناشنوايشهانيه اختصاص ميدهد و بعد نقاشي قشنگهانيه روي گچ پا را ميبينيم كه عكسي مشابه از طبيعت در يك قاب تماشايي در آن ديزالو ميشود. اين صحنه در فيلمهاي مجيدي سريع ميتواند به معادلهايي چون سر برآوردن راحتي و زيبايي(نقاشيهانيه) از دل سختي و رنج(گچ پا كه نماد شكستگي و درد است) تعبير شود ولي اينجا خبري از معادل سازي و نمادپردازي نيست. اين جا فقط نقاشيهانيه با مداد شمعي روي گچ پا قشنگ است و بايد از آن لذت برد، هيچ خبر ديگري هم نيست.
گلچين مجيد مجيدي از تعدادي عكس و نما و قاب و موسيقي و آسمان و دشت و آدم ساده است كه خوب انتخاب شده اند و فيلم خوبي را به وجود آورده اند. اگر به همين راحتي ميشود يك فيلم خوب ساخت پس حتما به همين راحتي هم ميشود زندگي كرد.
يکشنبه 21 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سياست روز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2129]