واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: صفحه آخر - لوكلزيو در ميان ابرهاي واقعيت و خيال
صفحه آخر - لوكلزيو در ميان ابرهاي واقعيت و خيال
ناصر فكوهي:برنده جايزه نوبل ادبيات 2008، لوكلزيو، يكي از برجستهترين نويسندگان فرانسه نامي است كه كمتر با او در ايران آشنا هستند. نويسنده اين سطور سالها پيش كتابي از او را با عنوان «موندو و داستانهاي ديگر» ترجمه كرد كه سرنوشت غريبي داشت. در زير مقدمهاي را كه حدود 12 سال پيش در سال 1375 براي ترجمه كتاب مزبور نوشته شد، ميخوانيد.
در ميان نويسندگان امروز فرانسه، ژان ماري گوستاو لوكلزيو (J. M. G. LeClezio)، جايگاهي ويژه و يگانه دارد. لوكلزيو از همان زمان كه نخستين رماناش در سال 1963 برنده جايزه ادبي رونودو شد و او را در 23 سالگي به شهرت رساند، تاكنون همواره با هر يك از كتابهايش دروازههاي جهانهايي ناشناخته و شگفتانگيز را به روي خوانندگانش گشوده است. دنياي او در آن واحد خيالين و واقعي است. اجزاي داستانهايش را آدمهاي حقيقي، اشيا و عناصر طبيعي ميسازند، اما همه اين عناصر در چنان كيمياي شگفتانگيزي در هم ميآميزند كه ابعاد بيانتهايي به خيال ميدهند. نثر او ساده و روان است و شخصيتهايش، به ويژه در داستانهاي كتاب «موندو» به پاكي و شفافيت طبيعتي هستند كه گويي در همه پارههايش زنده است، حس ميكند، سخن ميگويد، درد ميكشد و عشق ميورزد. شخصيتهاي لوكلزيو براي خواننده، آدمهايي آشنا و در عين حال بيگانهاند: با طراوت و احساس ايشان آشنا و با ساختهاي شگفتآورشان در ناباوريمان، بيگانه. يگانگي جهان در كتابهاي او پيوندي ناگسستني ميان تمام پديدههاي عالم ميآفريند و به همين دلايل در بسياري از داستانهايش با تحسين سادهترين اشيا، دوچرخهها، ماشينها، سنگها، درختان، پيادهروها، آسانسورها و پلهها... روبهرو هستيم. با اين همه، طبيعت است كه با پاكي و آكندگي خود تمام آثار او را پر ميكند، طبيعت در تمام اشكال و تمام اجزايش. لوكلزيو ميتواند پستترين جانوران از نگاه بسياري از ما، يعني حشرات را دوست داشته باشد، آنها را «موجوداتي اسرارآميز و دور از انسانها ميداند، موجوداتي كه برخلاف سگها و گربهها وقتي به آنها نزديك ميشويد، گويي شما را نميبينند، گويي آدمها براي آنها ناپيدايند و وجود ندارند». بزرگترين امتياز اين طبيعت را او در سكوت حاكم و يگانگياي ميداند كه اغلب در آن چون خوني در جريان است؛ سكوتي كه تحملاش براي انسان، اين جانور سخنگو كه ميخواهد بر هر چيز و حتي بر هر صدايي نامي بگذارد و براي ابديت به ثبتاش برساند، گاه ناممكن ميآيد؛ سكوت حشراتي كه بيحركت در گوشهاي آرام گرفته و با طبيعت گرداگرد خود يگانگي مييابند. لوكلزيو به گفته خودش تا سالها از كمرويي بيمارگونهاي رنج ميبرد و شايد همين ناتواني از برقرار كردن ارتباط مستقيم با اطرافيانش بود كه او را بيش از پيش در دنياي رويايي داستانهايش، دنيايي كه اغلب با جهان منزوي، ديگرگون و شگفتآور كودكان نيز پيوند خورده است، غرق ميكرد. در «موندو» جهان يگانه طبيعت و كودكي را باز مييابيم. دنياي موندو آكنده از دريا و روشنايي است. گويي اين دو پديده، تمام معني و تمام مقصود زندگي هستند. كتاب در حقيقت، خود اوست. «كودكي است كه بر فراز كوهي نشسته وگذار ابرهايي آرام و شوخ را مينگرد». آيا فلسفهاي در اين نگاه نهفته است؟ پاسخ او: «اگر فلسفه را دوست داشتن درختان، دريا و نور بدانيم، بله؛ اما اگر آن را به معني ساختن نظامي بگيريم كه ادعا كند: بايد با چنين يا چنان نگاهي به دريا نگريست، يا: بايد به اين يا آن دليل درختان را دوست داشت، نه.» نقش بزرگي كه كودكان در آثار لوكلزيو به خود اختصاص ميدهند، گوياي ناباوري و گريز وي از دنيايي است كه «پختگي» و «بلوغ» خود را در قالب «جامعه صنعتي» با قدرت ويرانگرش به نمايش ميگذارد. و تهاجم اين بلوغ صنعتي به طبيعت بكر، به همان اندازه دردناك است كه سقوط پاكي كودكانه در پس مرزهاي پذيرش زندگي مدرن. بيهوده نيست كه لوكلزيو روسو را ميستايد. لوكلزيو روحيه خود را در سه شخصيت خلاصه ميكند: يك كودك، يك تهيدست و يك كولي؛ كودكي كه هنوز ريشهاي ندوانده و آينده در برابر اوست؛ تهيدستي كه هيچ ندارد در پي يافتن چيزي است و كولياي كه در حركتي بيپايان به پيش ميتازد.
يکشنبه 21 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]