تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن كم خوراك است و منافق پرخور.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820128053




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: علي معروفي حافظ ، ترنمي براي تمام فصول (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: علي معروفي حافظ ، ترنمي براي تمام فصول (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: در اين مقاله كه به مناسبت روز بزرگداشت حافظ منتشر تهيه شده، نظرات شاملو، شهيد مطهري و خرمشاهي درباره اين شاعر بلندآوازه شيرازي مقايسه مي‌شود.
عشق و عقل در نگاه حافظ

آن كه با شعر فارسي و يا عرفان اسلامي آشناست، تضاد ميان عشق و عقل را مي‌شناسد؛ تحقيري را مي شناسد كه سرايندگان عشق ناسوتي و لاهوتي در اسلام با آن از عقل سخن مي‌گويند. اين سنتي است كهن كه تجربه آموزي و نظرپردازي در آن به هم پيوند خورده اند. افلاطون در "فايدروس" عشق را "جنوني الهي" مي نامد، و سرودي كه پولسِ رسول در نخستين نامه اش به قرنتيان در ستايش عشق مي خواند، به تعبيري معنوي، جهتي مشابه را نشان مي دهد.
در شعر عربي - تقريباً از همان آغاز - با مقوله جنون عشق روبروئيم. مجنون در سرتاسر شعر عاشقانه ي اسلامي به شخصيتي اسطوره اي و به يكي از رموز كليدي تبديل مي گردد. عرفان اسلامي كه قالب زباني شعر غنايي را تقريباً به طور كامل از آن خود ساخته است، ديوانگي عشاق را نيز مي شناسد. براي نمونه اين بيت از مولانا جلال الدين كه مي فرمايد:

دور بادا عاقلان از عاشقان / دور بادا بوي گلخن از صبا

مولانا در شعري ديگر ديوانگي را همچون راه رسيدن عاشقان به رستگاري چنين مي ستايد:

چاره اي كو بهتر از ديوانگي؟! / بُسكلدصد لنگر از ديوانگي

اي بسا كافر شده از عقل خويش / هيچ ديدي كافر از ديوانگي؟!

رنج فربه شد، برو ديوانه شو / رنج گردد لاغر از ديوانگي

در خراباتي كه مجنونان روند / زور بِستان لاغر از ديوانگي

اه چه محرومند و چه بي بهره ان؟! / كيقباد و سنجر از ديوانگي

شاد و منصورند و بس با دولتند / فارِسانِ لشكر از ديوانگي

بر رَوي بر آسمان همچون مسيح / گر تو را باشد پَر از ديوانگي

شمس تبريزي! براي عشق تو / برگشادم صد در از ديوانگي

به اين ترتيب، حافظ نيز با ابراز نظرهائي مشابه كه درباره ي عشق و عقل دارد، متكي به سنتي كهن با شاخه هايي گوناگون است. منظور از توضيحاتي كه در پي مي آيد نيز روشنتر نمودن نظرگاه حافظ است در اين زمينه. در اين گفتار ما با اشارات تلويحي گوناگوني كه با اين مضمون مركزي شعر او ملازمت دارد، آشنا خواهيم شد تا احتمالاً در آخر كار به رهنمودهايي براي تفسير غزليات حافظ ذست يابيم.
اينكه عشق موضوع اصلي شعر حافظ است، قاعدتاً شناخته شده است. او بارها گفته است كه سرشت و سرنوشت يك عاشق را دارد. حافظ در ابياتي بيشمار، عشق را در كنار "رندي" مي نهد؛ شيوه اي ديگر از زندگي كه مُعرف شاعران فارسي زبان است. اين بيت به بهترين وجه معناي رندي را نشان مي دهد:

كجا يابم وصال چون تو شاهي / منِ بدنام رند لاابالي

باري، رند كسي است كه از نام و ننگ در جامعه نمي پرسد و بر خلاف هنجارهاي اجتماعي زندگي مي كند، و نهايتاً با در پيش گرفتن اين شيوه از زندگي، در خلاف عقل متعارف عمل مي كند. بنابراين، آنجا كه حافظ در اشعارش عشق و رندي را به هم پيوند مي زند، تقابلِ عقل و عشق را نيز در نظر دارد.

عاشق و رند و نظر بازم و مي گويم فاش / تا بداني كه به چندين هنر آراسته ام

نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ / طريق رندي و عشق اختيار خواهم كرد

در بيت اخير، رندي در تباين با نفاق ظاهر مي شود تا ديوانگي متضمن در شيوه ي رندانه زيستن، نخستين جنبه ي مثبت خود را بيابد. مي دانيم كه حافظ نه تنها عاشق، بلكه سراينده ي عشق است و خود معترف است كه او را عشق تعليم سخن داده و شاعر ساخته است و شهرت شاعري خود را نيز مديون همين آموزش است:

مرا تا عشق تعليم سخن داد / حديثم نكته ي هر محفلي شد

زبور عشق نوازي نه كار هر مرغيست / بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش
آنچه در بيت دوم جلب توجه مي كند، كلمه "زبور" است كه حافظ با به كارگيري آن، شعر خود را همطراز متون وحياني قرار مي دهد؛ همچنانكه در ابيات ديگري، حتي از الهام گرفتن از جبرئيل، روح القدس و يا سروش، فرشته ي پيام رسان آئين زرتشتي، سخن مي گويد. گر چه به اين نكته در اينجا تنها به طور ضمني اشاره اي توان كرد.
به هر حال حافظ مدعي است كه بيشتر از "واعظ" از عشق مي داند. او در ابياتي بسيار در برابر واعظ همانگونه به ميدان آمده است كه در برابر زاهدان قشري.

حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ / اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد

اين موضوع بيانگر همان تقابل ديرين است كه ميان طريقت و شريعت وجود دارد؛ ميان باطن و ظاهر و يا به عبارتي ديگر، ميان درك باطني از دين و دنيا و فهم ظاهري از آن. و يا ميان عشق و عقل كه در ابياتي از اين دست مشاهده مي كنيم.
چنانكه پيشتر شنيديم، نكوهش نفاق و زرق هم متضمن اين نظرگاه است. بازي عشق، مكر و تزوير را پذيرا نيست. عشق با قفل نهادن بر باب دل منافقان و مزوران، كين خود از آنان مي ستاند و - آنچنانكه يوزف فان اِس در كتابش درباره "جهان انديشه هاي حارث ابن اسد محاسبي" به آن اشاره دارد - راه آنان را به "ژرفاي معنوي" مي بندد.

صنعت مكن كه هر كه محبت نه راست باخت / عشقش به روي دل در معني فراز كرد

باري، عشق دربرگيرند ي همه ي آن لايه هاي عميقي است كه در اشعار مولانا در واژه هاي "معني" و "معاني" و "معنوي" نهفته است؛ و اين بسيار بيش از پُرگويي هاي علماست و "وراي مدرسه و قال و قيل مسئله". چنانكه در غزلي از حافظ كه گوته نيز ابيات نخستين آن را در "ديوان غربي - شرقي" خود با تعبيري ديگر به نظم كشيده، آمده است:

به كوي ميكده يارب سحر چه مشغله بود / كه جوش شاهد و ساقي و شمع و مشغله بود

حديث عشق كه از حرف و صوت مستغنيست / به ناله ي دف و ني در خروش و ولوله بود

مباحثي كه در آن مجلس جنون مي رفت / وراي مدرسه و قال و قيل مسئله بود

ابياتي كه حافظ در آنها عشق را فراتر از علم مَدرسّي قرار مي دهد، طنيني بي گزند و شوخ دارند:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صد مُدَرس شد

البته منظور حافظ در اينجا بيش از آن است كه نگاري زيبا را كه خواندن و نوشتن نتواند، فراتر از صف مدرسان قرار دهد. ابياتي نظير بيت زير به طور آشكار مؤيد اين ادعا و منظور حافظ را به وضوح نشان مي دهد:
حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است / كسي آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد

اينجا براي نخستين بار بازتاب آن جهان نگري كه تمام شعر حافظ بر آن بنياد شده است، پيش روي ما قرار مي گيرد؛ يعني مراتب وجود نوافلاطوني كه از زمان ابويوسف يعقوب كندي و ابونصر فارابي به فلسفه اسلامي راه يافته بود و بعدها فيلسوفان متأخر، به ويژه فيلسوفان شرق چون ابن سينا، شهاب الدين سهروردي و نيز ابن عربي اندلسي، آن را بسط و توسعه دادند. در اين جهان نگري، عشق همچون بالاترين اصل جهان و فراتر از "جان انديشمند" (nous) است و برتر از عقل است با مراتب گوناگونش.

آنچه جهان را به جنبش مي آورد و ادامه حركت آن را ممكن مي سازد، و در اساس وجود جهان را به اثبات مي رساند، عشق است؛ اشتياق بازگشت به مبداء و غم غربت ملكوتي است. نغمه ي ستايش عشق، همچون اساس و نيروي محركه ي كل عالم وجود، بسيار پيشتر از حافظ در شعر فارسي يافت مي شد. براي مثال در پيشگفتار "خسرو و شيرين" نظامي با عنوان "كلامي چند درباره ي عشق" مي خوانيم:

فلك جز عشق محرابي ندارد / جهان بي خاكِ عشق آبي ندارد

غلام عشق شو كانديشه اين است / همه صاحب دلان را پيشه اين است

جهان عشقست و ديگر زرق سازي / همه بازي است الا عشقبازي

اگر نه عشق بودي جان عالم / كه بودي زنده در دَورانِ عالم

عشق ناسوتي گذراست و مشخصه ي آن ناكامي؛ ناكام ماندن شوق وصال لازمه ي عشق ناسوتي است. تنها مرگ و يا ترك نفس است كه كاميابي غايي را با خود دارد. اما آموختن اين امر مشكل است؛ آن چيزي است كه عقل حاضر به قبولش نيست. اهميت اين موضوع به حدي است كه ديوان حافظ آشكارا با اين مشكل آغاز مي شود:

الا يا ايهاالساقي ادركأساً و ناولها / كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها

شعر ديگري با همين مضمون گمان ما را تأئيد مي كند و دوباره با الفاظي مشابه از مشكلات عشق سخن مي گويد؛ همزمان اما توضيح بيشتري در معناي آن مي دهد:

تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول / آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل

حلاج بر سر دار اين نكته خوش سرايد / از شافعي نپرسيد امثال اين مسايل

حافظ چون عارفان ماسبق، در عشق آن امانت الهي را مي بيند كه - آنچنان كه در سورهء احزاب آيه 72 آمده است - خداوند نخست بر آسمان ها و زمين عرضه كرد و چون آنها از تحمل آن سر باز زدند و بار اين امانت بر دوش نتوانستن كشيد، آنگاه به انسان عرضه داشت:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعهء كار به نام من بيچاره زدند

و در جاي ديگر مي گويد:
عاشقان زمرهء ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همانست كه بود

جهاني‌سازي فرهنگ‌ها اگر براساس تعليمات معنوي انبياء الهي و در راستاي يك اخلاق الهي و انساني برتر صورت گيرد و به دور از مطامع قدرتها و نفع‌طلبي‌ها و سلطه‌جويي‌هاي ملل راقيه باشد، البته نه تنها مذموم نيست كه محمود است، زيرا هدف اوليه اديان بزرگ الهي و پيامبران به ويژه حضرت رسول اكرم صلي‌الله عليه و آْله و سلم و مكتب اسلام زندگي در سايه عدالت و صلح و همزيستي انسانها در جوار يكديگر بدون تعرض به حقوق حقه و همراه با اكرام و احترام نوع بشر است.
با اين ديدگاه چهره‌هايي كه در طول تاريخ و نيز دوران معاصر براي نزديكي روحي و معنوي و اخلاقي انسانها به يكديگر، عليرغم ايده‌ها و اعتقادات و سلائق گوناگوني كه دارند، تلاش نموده‌اند، از جايگاه ويژه‌اي برخوردارند، قدرشان را بايد شناخت و بر آوازه‌شان افزود. حافظ در ميان اين چهره‌ها از جايگاه شامخي برخوردار است. مي‌دانيم كه عارفان بي‌بديل و دانشمندان بي‌نظير ديگري نيز بوده و هستند كه بايد آنها را بهتر شناخت و شناساند. برخي نيز به شناخت نياز ندارند، چرا كه بيش از حد تصور بلند آوازه‌اند، نظير، مولانا جلال‌الدين ، سعدي، محي‌الدين ابن‌عربي، سيدجمال الدين اسدآبادي، اقبال لاهوري، مادام ترزا، گاندي و چهره هاي ادبي، هنري و علمي ديگر از شرق و غرب بزرگاني چون گوته، ولتر مادوسو، منتسكيو، شكسپير و تولستوي اما به نظر من تنها چهره و شخصيت جهاني و جهاني ساز، اين افراد نيست كه مهم است، مهم نوع نگرش و ايده‌اي است كه اين افراد با تكيه بر آنها بر جهاني‌سازي فرهنگها تاكيد مي‌ورزند.
هر چند جهاني‌سازي در دوران معاصر راهكارها و رهيافتهاي خاص خود را دارد و نمي‌توان با شيوه‌هاي سنتي به تبليغ ايده‌هاي جهاني‌سازي در عصر حاضر پرداخت، اما مباني و اصولي كلي وجود دارد كه چهره‌ها و اشخاص بزرگ همواره به مدد آنها فروعات را استخراج مي‌كنند. صرف نظر از انبياء الهي اگر بخواهيم چهره‌هايي را از دل تاريخ به عنوان نمونه و پيشروان اين راه نام ببريم، يكي از پيشقراولان و سردمداران جهاني سازي فرهنگها، از كشور ما خواجه حافظ شيرازي خواهد بود كه با اين بيت زيبا به پيشباز موضوع مورد بحث ما رفته است:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
جهاني‌سازي تنها با اتكا به پيشرفتهاي بزرگ تكنولوژيك قرن بيستم ميسر نمي‌شود، هرچند كه بدون آنها نيز غيرممكن خواهد بود. مسائل بزرگ ديگري وجود دارد كه نخست بايد آنها را حل نمود. يكي از اين ملاكها آن است كه ندين گورديمر (نويسنده و برنده نوبل ادبي آفريقاي جنوبي يييي) بدان اشاره نموده است:
"تاييد ضرورت واقعي جهاني‌سازي - كه براي تحقق آن تلاش مي‌كنيد- در گروه تامل در اين پرسش است كه آيا شكاف ميان كشورهاي فقير و غني به وسيله آن كمتر مي‌شود و اينكه جهاني‌سازي چه نقشي در ريشه‌كني فقر در جهان دارد. چرا كه فقر نقابي غيرانساني و منفور بر چهره ي ميليارد انسان نهاده است."
رفع جهل و ناداني از جهان، امكان پيشرفت ماندگار براي همگان، ترجمه گنجينه بزرگ و سخاوتمندانه ادبيات روشنگر و ... از ديگر اصولي است كه به نظر اين نويسنده مي‌تواند، فرايند جهاني سازي را تسريع نمايد، اما همه اينها وقتي تحقق خواهد يافت كه بر جهان "چهره انساني" عينيت يابد.
حافظ بسياري از اين مفاهيم و ارزشها را در اشعار خود ذكر نموده است. ممكن است گفته شود، قبل از حافظ نيز در قالب روايات ديني و اشعار شاعران بزرگ ديگر نيز اين ارزشها و اخلاقيات ذكر شده، مثلاً خواجه نصيرالدين طوسي در اوصاف الاشراف و اخلاق ناصري و نظام الملك در سياست‌نامه و چهره‌هاي بزرگ ديگري در كتابهاي خود به آنها اشاره نموده‌اند، پس چرا خواجه حافظ را چهره جهاني بدانيم، شايد پاسخ اين باشد كه حافظ در سحر كلام و اشعار ناب و هنر و اعجاز بيان لطيف و موسيقايي و اديبانه چنان آوازه و شهرتي يافت كه قند پارسي او تا سرتاسر جهان صادر گشته و اين ويژگي زيباي شناسانه اشعارش، و محتواي سترگ پيامش را در همه اعصار به گوش جهانيان مي‌رساند و پديده جهاني سازي فرهنگها را ممكن و محقق مي‌سازد. چنانكه خود اين واقعيت را پيش بيني نموده است:
شكرشكن شوند همه طوطيان هند
زين قند پارسي كه به بنگاله مي‌رود
زبان كلك تو حافظ چه شكر آن گويد
كه تحفه سخنش مي‌برند دست به دست
چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد

حافظ و معاصرانش

حافظ ، معاصر با دوسر آمد قرون وسطي در غرب يعني بوكاچيو و دانته است. او در آغاز سده هشتم هجري در شيراز چشم به جهان گشود و به دوراني تعلق داشت كه ايران از كانونهاي پرتپش انديشه و معرفت جهاني بود و دانشمندان و متفكران برجسته اي را پرورانده بود. در آن دوران ايران، به دليل وجود مدارا و كثرت گرايي و نيز گسترش روابط با جهان و اهميت دادن به علم و دانش موفق به ايجاد يك تحرك نسبي در زندگي اجتماعي و فكري خود شده بود.
قرون وسطي دوران افول فكري، فرهنگي و رواج خشك انديشي در غرب است. امادر كشورهاي اسلامي و شرق روندي معكوس جريان داشت. در تمام قرون وسطي كشورهاي عربي و بويژه ايران، نقش رهبري فكري جهان در زمينه هاي نجوم، رياضيات، پزشكي و ادبيات را بعهده داشتند.
از ميان معدود متفكران و شاعران ايراني كه تا كنون توانسته اند تاثير مهمي بر متفكران برجسته غربي داشته باشند، بدون ترديد حافظ و خيام در جاي نخست قرار دارند. ديوان حافظ تاكنون بارها به زبانهاي انگليسي، آلماني، لاتين، تركي و فرانسه ترجمه شده و او را به يكي از محبوب ترين شاعران ايراني در نزد غربي ها تبديل كرده است. نويسندگان غرب اغلب حافظ را بعنوان شاعري آزاد منش با احساسات شگرف و نيرومند انساني مي شناسند. عشق و شراب دو نماد مهم اشعار حافظ در غرب به شمار ميايد.

نخستين ترجمه هاي ديوان حافظ در قرن هفدهم ميلادي در دوران روشنگري صورت گرفت كه علاقمندي به شرق و فرهنگ و ادبيات كشورهاي دور دست يكي از نشانه هاي مهم آن بود. رزنزويك شووانو ديوان حافظ را به آلماني و ويلبر فورس كلارك آنرا به انگليسي ترجمه كردند. اما هرمان بيكنل در سال يييي ترجمه كامل و بزرگتري از ديوان حافظ به انگليسي انجام داد.
ولفانگ گوته برجسته ترين نويسنده و شاعر دوران رمانتيك در سال يييي ديوان حافظ را كه به آلماني ترجمه شده بود با اشتياق مطالعه كرد و مجذوب او شد. كشش نيرومند گوته به حافظ قبل از هر چيز تحت تاثير غزلياتي صورت گرفت كه مظهر لطيف ترين انديشه هاي عرفاني و انساني است. متن شيوا و افكاري كه به شرح درون و تحولات روانشناختي فردي در ديوان حافظ مي پردازد، تاثيري جدي در گوته نهاد. آنچه كه روح گوته را پس از خواندن ديوان حافظ تسخير كرد، آزاد منشي و صداي سخن عشق بود. گوته در اشعار حافظ بيزاري از ريا و بي پردگي را ستود. گوته به همراه يكي ديگر از شعراي آلماني بنام ماريان فون ويلمر كوشش به سرودن غزلياتي به آلماني كردند. در سال يييي گوته اثر معروف خود را كه تحت تاثير حافظ به رشته تحرير در آورده بود، بنام "ديوان شرقي و غربي"منتشر كرد. اين اثر كوششي در نزديكي شرق و غرب و نشان دادن يگانگي ها و افكار مشتركي است كه ميان ادبا و متفكران شرق و غرب وجود داشته است. اين كتاب حاوي اشعاري است كه گوته تحت تاثير حافظ سروده است. البته گوته خود اذعان كرده است كه قادر به نزديك شدن به شيوه عرفاني و شيوايي حافظ در غزلسرايي نيست، اما كوشيده است از طريق غزليات عاشقانه انديشه هاي دوران رمانتيك خود را در توصيف طبيعت، خود شناسي و لطافت بيازمايد. در "ديوان شرقي و غربي" قهرماناني بنامهاي حاتم و زليخا راز عشق و دلدادگي را باز مي تابانند. گوته در ايام پيري از كلام و سخن حافظ نيرو و الهام بسيار گرفت. رابيندرانات تاگور (هندي) نيز، تحت تأثير حافظ، به آفرينش آثري دست زد.

مذهب حافظ
در پيوند با مذهب حافظ نيز , ميان حافظ پژوهان اختلاف نظر وجود دارد . برخي با يادكرد دلايلي , او را پيرو مذهب اهل سنت و برخي ديگر با ذكر دلايلي ديگر , او را شيعه مذهب پنداشته اند . اما ويژگيهاي انديشگاني حافظ و وسعت مشرب او موجب شده است كه دلايل هر دو گروه , دلايلي استوار و خدشه ناپذير نباشد . زيرا سروده هاي بر جاي مانده ي حافظ نشان مي دهد كه او از آشكار كردن مذهب خود در سروده هايش پرهيز داشته و از هر گونه تنگ نظري , يك سو نگري و تعصب بي پايه به دور بوده است .

آن چه بي هيچ گماني در پيوند با باورهاي ديني حافظ از سروده هاي او آشكارا فهميده مي شود آن است كه او:
الف. به رحمت و لطف خداوندي بسيار اميدوار بوده است :
لطف خدا بيشتر از جرم ماست

نكته ي سر بسته چه داني خموش
پير دردي كش ما گرچه ندارد زر و زور

خوش عطا بخش و خطا پوش خدايي دارد

به كتاب آسماني - قرآن مجيد - علاقه ي فراوان داشته و آن را به چهارده روايت از حفظ داشته است :

صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ

هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآني كه اندر سينه داري
عشقت رسد به فرياد ور خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخواني با چهارده روايت

حافظ در كنج فقر و خلوت شب هاي تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

ج . به قيامت و جزاي اعمال افراد باور داشته است :
دارم از لطف ازل , جنت فردوس طمع گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد

شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد
قدم دريغ مدار از جنازه ي حافظ

كه گر چه غرق گناه است , ميرود به بهشت

حافظ در نگاه حضرت آيت الله خامنه اي "خصوصيّات لفظي حافظ "
برخى از خصوصيّات شعر حافظ را من عرض مى‌كنم.
1- قدرت تصوير
يكي از خصوصيات شعر حافظ، قدرت تصويرهاست و اين از چيزهايي است كه كمتر به آن پرداخته شده است.
تصوير در مثنوي چيز آسان و ممكني است. لذا شما تصويرگري فردوسي را در شاهنامه و مخصوصا نظامي را در كتاب‌هاي مثنويش مشاهده مي‌كنيد، كه طبيعت را چه زيبا تصوير مي‌كند. اين كار در غزل كار آساني نيست، بخصوص وقتي كه غزل بايد داراي محتوا هم باشد. تصوير با آن زبان محكم و با لطافت‌هاي ويژه شعر حافظ و با مفاهيم خاصش چيزي نزديك به اعجاز است، چند نمونه‌اي از تصويرهاي شعري حافظ را من مي‌خوانم. چون روي اين قسمت تصويرگري حافظ گمان مي‌كنم كمتر كار شده است ببينيد چقدر زيبا و قوي به بيان و توصيف و توصيف مي‌پردازد:
در سراي مغان رفته بود و آب‌زده
نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب‌زده
سبوكشان همه در بندگيش بسته كمر
ولي زترك كله چتر بر سحاب‌زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده
عذار مغبچگان راه آفتاب‌زده
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
زجرعه بر رخ حور و پري گلاب‌زده
تا مي‌رسد به اينجا كه:
سلام كردم و با من به روي خندان گفت
كه‌اي خماركش مفلس شرابزده
چه كسي هستي و چكاره‌اي و چگونه‌اي، سوال مي‌كند تا مي‌رسد به اينجا:
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
كه خفته‌اي تو در آغوش بخت خواب‌زده
پيام شعر را ببينيد چقدر زيبا و بلند است و شعر چقدر برخوردار از استحكام لفظي كه حقيقتا كم نظير است هم از لحاظ استحكام لفظي و هم در عين حال، اينگونه تصويرگري سراي مغان و پير و مغبچگان را نشان مي‌دهد و حال خودش را تصوير مي‌كند، تصويري كه انسان در اين غزل مشاهده مي‌كند چيز عجيبي است و نظاير اين در ديوان حافظ زياد است. همين غزل معروف :
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
به من راه‌نشين باده مستانه زدند
يك ترسيم بسيار روشن از آن چيزي است كه در يك مكاشفه يا در يك الهام ذهني يا در يك بينش عرفاني به شاعر دست داده است و احساس مي‌كند كه اين را به بهترين زبان ذكر مي‌كند و اگر ما قبول كنيم - كه قبول هم داريم- كه اين پيام عرفاني است و بيان معرفتي از معارف عرفاني، شايد حقيقتا آن را به بهتر از اين زبان به هيچ زباني نشود بيان كرد.
تصويرگري حافظ يكي از برجسته‌ترين خصوصيات اوست، برخي از نويسندگان و گويندگان نيز ابهام بيان حافظ را بزرگ داشته‌اند و چون درباره‌اش زياد بحث شده من تكرار نمي‌كنم.
2- شورآفريني :از خصوصيات ديگر زبان حافظ شور آفريني آن است. شعر حافظ شعري پر شور است و شورانگيز. با اينكه در برخي از اشكالش كه شايد صبغه غالب هم داشته باشد. شعر رخوت و بي‌حالي است، اما شعر حافظ شعر شور‌انگيز و شورآفرين است.
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
****
ما در پياله عكس رخ يار ديده‌ايم
اي بي‌خبر ز لذت شرب مدام ما
****
حاشا كه من به موسم گل ترك مي‌كنم
من لاف عقل مي‌زنم اين كار كي كنم

اين شعار، سراسر شعر و حركت و هيجان است و هيچ شباهتي به شعر يك انسان‌بي حال افتاده و تارك دنيا ندارد. همين شعر معروفي كه اول ديوان حافظ است و سرآغاز ديوان او نيز مي‌باشد:
الا يا ايهاالساقي ادر كاسا وناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل ها
نمونه‌بارزي از همين شور‌آفريني و ولوله آفريني است و اين يكي از خصوصيات شعر حافظ است.
3- استفاده‌ي گسترده از مضامين
خصوصيت ديگرش اين است كه شعر حافظ سرشار از مضامين و آن هم مضامين ابتكاري است. خواجه مضامين شعراي گذشته را با بهترين بيان و غالبا بهتراز بيان خودشان ادا كرده است. چه مضامين شعراي عرب و چه شعراي فارسي زبان پيش از خودش مثل سعدي و چه شعراي معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجي كه گاهي مضموني را از آنها گرفته و به زيباتر از بيان خود آنها، آن را ادا كرده است.
اينكه گفته مي‌شود در شعر حافظ مضمون نيست، ناشي از دو علت است : يكي اينكه مضامين حافظ آنقدر بعد از او تكرار و تقليد شده است كه امروز وقتي ما آن را مي‌خوانيم به گوشمان تازه نمي‌آيد. اين گناه حافظ نيست. در واقع اين مدح حافظ است كه شعر و سخن و مضمون او آنقدر دست به دست گشته و همه آن را تكرار كرده‌اند و گرفته‌اند و تقليد كرده‌اند كه امروز حرفي تازه به گوش نمي‌آيد، دوم اينكه زيبايي و صفاي سخن خواجه آنچنان است كه مضمون در آن گم مي‌شود، بر خلاف بسياري از سرايندگان سبك هندي كه مضامين عالي را به كيفيتي بيان مي‌كنند كه زيبايي شعرلطمه ‌مي‌بيند البته اين نقص آن سبك نيز نيست. آن هم در جاي خود بحث دارد و نظر هست كه اين خود يكي از كمالات سبك هندي است. به هر حال مضمون در شعر حافظ آنچنان هموار و آرام بيان شده كه خود مضمون گويي به چشم نمي‌آيد.
4- كم‌گويي و گزيده‌گويي
كم‌گويي و گزيده‌گويي خصوصيت ديگر شعر حافظ است، يعني حقيقتا جز برخي از ابيات يا بعضي از غزليات و قصايدي كه غالبا هم معلوم مي‌شود كه مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش يا مدح اين و آن مي‌باشد، در بقيه ديوان نمي‌شود جايي را پيدا كرد كه انسان بگويد در اين غزل اگر اين بيت نبود بهتر بود، كاري كه با ديوان خيلي از شعرا مي‌شود كرد.
انسان ديوان‌هاي بسيار خوب را از شعراي بزرگ مي‌خواند و مي‌بيند در قصيده‌اي به اين قشنگي با غزلي به اين شيوايي بيت بدي وجود دارد و اگر شعر يك دست‌تر بود، بهتر بود. انسان در شعر حافظ چنين چيزي را نمي‌تواند پيدا كند.
5- شيريني بيان
رواني و صيقل‌زدگي الفاظ، تركيبات بسيار جذاب و لحن شيرين زبان يكي از خصوصيات اصلي شعر حافظ است. بيان او بسيار شبيه به خواجو است. گاه انسان وقتي شعر خواجوي كرماني را مي‌خواند، مي‌بيند كه خيلي شبيه به شعر حافظ است و قابل اشتباه با او. اما قرينه بيان حافظ در هيچ ديوان ديگري از دواوين شعر فارسي تاآنجايي كه بنده ديده‌ام و احساس كرده‌ام مشاهده نمي‌شود.
بعضي حافظ را متهم به تكرار كرده اند، بايد عرض كنم تكرار حافظ، تكرار مضمون نيست، تكرار ايده‌ها و مفاهيم است. يك مفهوم را به زبان‌هاي گوناگون تكرار مي‌كند، نمي‌شود اين را تكرار مضمون ناميد.
6- موسيقي گوش‌نواز
موسيقي الفاظ حافظ و گوش نوازي كلمات آن نيز يكي ديگر از خصوصيات برجسته شعر اوست. شعر او هنگامي كه به طرز معمولي خوانده مي‌شود گوش‌نواز است. چيزي كه در شعر فارسي نظيرش انصافا كم است. بعضي از غزليات ديگر هم البته همين گونه است. در معاصرين و خواجو نيز همين طور است. بسياري از غزليات سعدي بر همين سياق است. بعضي از مثنويات نيز چنين‌اند، اما در حافظ اين يك صبغه كلي است و كثرت ظرافت‌ها و ريزهكاري‌هاي لفظي از قبيل جناس‌ها و مراعات‌نظيرها و ايهام و تضادها، الي ماشاءالله. شايد كمتر بتوان غزلي يافت كه در آن چند مورد از اين ظرافت‌ها و ريزه‌كاري‌ها و ترسيم‌ها و صنايع لفظي وجود نداشته باشد:
جگر چون نافه ام خون گشت و كم زينم نمي‌بايد
جزاي آنكه با زلفت سخن از چين خطا گفتم

7- رسايي بيان
يكي ديگر از خصوصيات شعر حافظ رواني و رسايي آن است كه هر كسي با زبان فارسي آشنا باشد شعر حافظ را مي‌فهمد. وقتي كه شما شعر حافظ را براي كسي كه هيچ سواد نداشته باشد بخوانيد راحت مي‌فهمد:
پرسشي دارم زدانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي‌كنند
هيچ ابهامي و نكته‌اي كه پيچ و خمي در آن باشد مشاهده نمي‌شود. نو ماندن زبان غزل به قول يكي از ادبا و نويسندگان معاصر مديون حافظ است و همين‌هم درست است.
يعني امروز شيواترين غزل ما آن غزلي است كه شباهتي به حافظ مي‌رساند، نمي‌گويم اگر كسي درست نسخه حافظ را تقليد كند اين بهترين غزل خواهد بود نه، زبان و تحول سبك‌ها و پيشرفت شعر يقينا ما را به جاهاي جديدي رسانده و حق هم همين است. اما در همين غزل ناب پيشرفته امروز آنجايي كه شباهتي به حافظ و زبان حافظ در آن هست، انسان احساس شيوايي مي‌كند.
8- بكاربردن كنايه
خصوصيت ديگر به كار بردن معاني رمزي و كنايي است كه اين هيچ شكي درش نيست. يعني حتي كساني كه شعر حافظ را يكسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه مي‌داند و هيچ معتقد به گرايش عرفاني در حافظ نيستند (واقعا اين جفاي به حافظ است) هم در مواردي نمي‌توانند انكار كنند كه سخن حافظ سخن رمزي است يعني كاملا روشن است كه سخن حافظ اينجا به كنايه و رمز است:
نقد صوفي نه همه صافي بي‌غش باشد
اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
9- استفاده از لهجه‌ي شيرازي
خصوصيات لفظي بسياري در شعر خواجه وجود دارد، از جمله چيزهاي ديگري كه به نظرم رسيد و جا دارد پيرامون آن كار بشود، استفاده شجاعانه و باظرافت او از لهجه محلي است، يعني از لهجه شيرازي. حافظ در شعرهاي بسيار باعظمت خود از اين موضوع استفاده كرده است و موارد زيادي از اين نمونه رامي‌توان در ميان اشعار او مشاهده كرد. براي مثال استفاده "به" به جاي "با:"
اگر غم لشكر انگيزد كه خون عاشقان ريزد
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
كه تا امروز هم اين "به" در لهجه شيرازي موجود است.
يا در اين بيت: در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم كاين چنين رفته است از عهد ازل تقدير ما
و موارد ديگري هم از اين قبيل وجود دارد. مثلا در اين غزل معروف حافظ:" صلاح كار كجا و من خراب كجا" كه كجا در اينجا رديف است و "ب" قبل از رديف كه حرف روي است بايد ساكن باشد. در حالي كه در مصرع بعد مي‌گويد:
"ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا" الان هم وقتي شيرازي‌ها حرف مي‌زنند همين طور مي‌گويند، يعني از لهجه شيرازي كه لهجه محلي است استفاده كرده و آن را در قافيه بكار برده است، استفاده از اصطلاحات روزمره معمولي و از اين قبيل چيزها بسيار است كه اگر بخواهم باز هم در اين زمينه حرف بزنم نيز بحث بسيار است.

علي معروفي [email protected].
در تدوين و گرد آوري اين مقاله از منابع ذيل استفاده كرده ام.
مقاله دكتر احمد تميم داري استاد دانشگاه علامه طباطبايي در مورد تفسير و تعبير حافظ
مجله شعر زمانه فريب و دورنگي و فريب در شعر حافظ
عشق و عقل در نگاه حافظ .نوشته يوهان كريستف بورگِل .ترجمه خسرو ناقد
از كوچه رندان ( عبدالحسين زركوب )
انتهاي پيام/
 شنبه 20 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3434]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن