تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:   
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815173871




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عبدالله - حاجي صادقي اقتدار مردمى در نظام سياسى اسلام


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عبدالله - حاجي صادقي اقتدار مردمى در نظام سياسى اسلام
خبرگزاري فارس: اين مقاله ضمن اصرار و مبنا قرار دادن نظام ولايى و حاكميت‏الهى، نقش و جايگاه مردم را در شكل‏گيرى و استمرار و اقتدار آن مورد بحث قرار داده و در نهايت، اركان الهى و مردمىِ‏حكومت دينى را برشمرده است.
در مهندسى حكومت دينى و نظام ولايى كه با پيروزى انقلاب‏اسلامى احياء شد، هرگز الهى بودن و منشأ و مبناى آسمانى‏داشتن، مستلزم نفى دخالت و نقش‏آفرينى و مشاركت مردمى‏و غفلت از اراده و خواست آنان نيست و به هيچ وجه خدا و انسان را مقابل هم قرار نمى‏دهد؛ بلكه مدعى است تنها راهبرد و راه دستيابى به مردم‏سالارى حقيقى، نظام ولايى وحاكميت دينى است و هيچ مكتب و نظامى به اندازة اسلام ‏براى انسان موضوعيت قائل نشده و او را در حكومت ونهادهاى سياسى آن مشاركت نداده است.

اين مقاله ضمن اصرار و مبنا قرار دادن نظام ولايى و حاكميت‏الهى، نقش و جايگاه مردم را در شكل‏گيرى و استمرار و اقتدار آن مورد بحث قرار داده و در نهايت، اركان الهى و مردمىِ‏حكومت دينى را برشمرده است.

واژگان كليدي :نظام سياسي اسلام، مشاركت مردمي، نظام ولايي، مالكيت ديني، اقتدار مردمي

انقلاب اسلامى ايران سرآغاز شكل‏گيرى حكومتى شد با ماهيت‏كاملاً دينى و محوريت قانون و ولايت الهى. حكومت و نظامى كه مدلهاى حكومتى موجود را، اعم از شرقى آن‌روز ‏[سوسياليسم] و غربى [ليبرال دموكراسى]‏، مبنا و الگو قرار نداد؛ بلكه‏مهندسى جديد و ابتكارى و كاملاً در تقابل با سكولاريسم را تحت عنوان نظام ولايي مطرح كرد و در قانون اساسى و درمقام عمل مورد اهتمام قرار داد. نظام ولايى حكومت را هم در بُعد قانون و هم دربُعد حاكميت، شأن الهى دانسته و اصرار دارد كه جز در پرتو شريعت و برنامه‏اى كه اسلام‏به‏عنوان كامل‏ترين وآخرين برنامه و قانون الهى ارائه كرده و حاكميت كارشناسان و متخصصان متعهد و عادل احكام الهى، هيچ حكومت و نظامى مشروعيت نمى‏يابد. جمهورى اسلامى در عصر حاضر، تجلّى‏بخش و ظرف چنين نظامي است.

بديهى است دشمنان انقلاب اسلامى و آنان كه همه موجوديّت و سلطه خويش را باوجود چنين حكومتى در مخاطره مى‏ديدند از هر نوع آسيب‏رسانى، توطئه و تهاجمى عليه اين‏انقلاب كوتاه نيايند. چه توطئه عملى و فيزيكى و سخت نظير حمله نظامى، ترورشخصيتها و رهبران انقلاب، آشوبهاى منطقه‏اى، محاصره اقتصادى و... و چه تهاجمات‏نرم و فكرى مانند غير دموكراتيك خواندن نظام ولايى و ولايت فقيه، تقابل ‏حكومت دينى با علم و عقلانيت و مدرنيسم، تهديد شدن آزادى و شخصيت انسانى در نظامى كه به جاى اومانيسم، خدامحورى را مبنا قرار داده و كارامد و به روز نبودن ‏احكام دينى گذشته براى نيازهاى امروز بشر و....

ولى در پرتو هدايتهاى الهىِ رهبرىِ فرزانه انقلاب و استقامت و پايمردى امت اسلامى، نه تنها ‏تمام توطئه‏هاى سخت خنثى شد؛ بلكه به فرصتهايى بر ضد دشمنان و عواملي براى استحكام و تداوم انقلاب‏تبديل شد. نقشه‏ها و توطئه‏هاى نرم نيز نتوانست حركتِ پويا و عالم‏گير انقلاب را متوقف‏سازد؛ چرا كه اصول و مبانى انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي علاوه بر هماهنگى با فطرت انسانى، از پشتوانة ‏عقلانى و مستحكمى برخوردار بود كه خدشه به آنها موجب رسوايى و شكست خودخدشه‏كننده و تهاجم‏كنندگان شد. البته هر چه امت بى‏نظير ما و ساير جوامع اسلامى‏نسبت به اين اصول و مبانى آن آشناتر و در رابطه با معارف دينى از بصيرت افزون‏ترى‏برخوردار باشند، ناكامى و افتضاح دشمنان و قدرتهاى استكبارى و توطئه‏كننده بيشتر مي‌شود. همان بصيرت و معرفتى كه حضرت امام خمينى(ره) بنيانگذار اين نهضت و خلف ‏صالح او حضرت آيه‌اللَّه العظمى خامنه‏اى سكان‏دار انقلاب و نظام در دوران سخت تهاجمات ‏فراوان و متعدد فرهنگى، بر آن اصرار داشته و بصيرت و معرفت را در كنار ايستادگى ومقاومت مردم، عامل تداوم انقلاب و دستيابى به اهداف خود و ناكامى و عقب‏نشينى‏هاى‏اجبارى و عصبانيت فوق‏العاده تمام دشمنانش معرفى كردند.

اين مقاله در مقام پاسدارى از اصول خدشه‏ناپذير نظام ولايى كه تنها نظام و مدلى است‏كه مى‏تواند بشريت در بن‏بست گرفتار شده و سرخورده از نظامهاى ديگر را هدايت ومديريت كرده و همه نيازهاى او را به خوبى تأمين كند، مى‏خواهد يكى از مهم‌ترين اصول‏انقلاب اسلامى و نظام مقدس جمهورى اسلامى را كه در پيروزى‏ها و حركت معجزه‏آساى‏انقلاب نقش و تأثير فراوانى داشته و مخالفان را به غضب و عصبانيت ديوانه كننده‏كشانده است، مورد توجه و بحث قرار دهد و در عين حال يكى از مهم‏ترين چالش‏ها وشبهات توطئه‏گران را پاسخ‏گو باشد و آن، نقش و جايگاه مردم در نظام‌سياسى اسلام است. ‏بنابراين پرسش محورى اين مقاله عبارت است از اينكه: در مهندسى‌حكومت‌دينى، مردم چه جايگاه و نقشى دارند؟ به ديگر سخن، در نظام ولايى كه قانون و حاكميت هر دو بايد از طرف خدا باشند و تدبير ومديريت جامعه اسلامى شأن ربوبى دارد كه جز با انشا و ابـلاغ الهى [مستقيـم و بلا واسطه يا غيـر مستقيـم و مـع الواسطه‏] براى هيچ‌كس مشروعيت پيدا نمى‏كند، براى مردم چه جايى‏مى‏ماند و آنان چه نقش و تأثير و منزلتى دارند؟

خدا محوري و انسان

قبل از پرداختن به اصل موضوع و پاسخ سؤال فوق، لازم است به منشأ اين شبهه و اشكال وچگونگى شكل‏گيرى و طرح آن در جامعه اسلامى اشاره‏اى داشته باشيم. در فلسفه و انديشه‏سياسى غرب، خدامحورى با انسان‏محورى و حكومت الهى با حكومت مردمى در تضاد وتقابل و غير قابل جمع است چنانچه در تئوگراسي، خدا، محور است و انسان، تحقيرشده و فرمانبر و مكلّف به اطاعت كامل و بى‏چون و چراى خدا است و حق دخالت درحكومت و حاكميت را ندارد. در چنين نظامى، استعدادها و توانمندى‏هاى انسان، سركوب وناديده گرفته شده و مردم حداكثر، مهمان و متمتع از حكومت دينى مى‏باشند نه متصّرف وسازنده و تأثيرگذار در آن. در مقابل، بعد از رنسانس و شكل‏گيرى مدرنيسم در نظام دموكراسى، ‏انسان به جاى خدا، محور قرار گرفت و شخصيت، تكريم دخالت متصّرفانه، حاكميت او بر سرنوشت خويش و اقتدار و پويايى و استكمال عالمانه و خردورزانه وى تنها در نفى حاكميت و سلطه خدا معرفى شد.

نتيجه اين دو تفكر آن شد كه در مهندسى حكومت، دو شيوه و مدل كاملاً متضاد به‌وجودآيد؛ يكى حذف خدا و دين و محور قرار گرفتن انسان در همه ابعاد [اومانيسم‏] آن گونه كه ‏سكولاريسم مى‏گويد و ديگرى، حذف دخالت خردورزانه، متصّرفانه و تأثيرگذار انسان‏ و پذيرش و محوريت يافتن احكام دينى و حاكميت اراده خدا كه نتيجه آن، تذليل، سركوب‏، خردستيزى و ناديده گرفتن نقش و جايگاه مردم و انسانهاست آن‌گونه كه تئوگراسى ‏قرون وسطايى با جمود و خشونت مطرح مى‏كرد. بديهى است كه در دوران امر بين اين دو و در سر چنين دو راهى، انسان خردورز و به خود آمده‌اي كه در پرتو رنسانس تولدي جديد ‏يافته و به توانمندى‏ و ارادة شگفت‏آور و نقش سازندة خويش آگاه شده بود، سكولاريسم ‏[تدبير زندگى انسان بدون دخالت دين و خدا] و اومانيسم [انسان محورى به جاى‏خدامحورى] را انتخاب كند و با پذيرش حكومت مردمى و انسانى و باز نمودن زمينه و ميدان‏ براى دخالت عالمانه و عاقلانه خويش، حاضر نباشد ذلّت فرمانبردارى و بندگى وتكليف‏گرايى مطلق را بپذيرد. بنابراين، تقابل حكومت الهى با حكومت مردمى از فرهنگ‏غرب و تضاد تئوگراسى با دموكراسىِ مبتنى بر سكولاريسم نشئت گرفته و به حكومت‏اسلامى و نظام ولايى سرايت داده شده است و كسانى كه شخصيت علمى و سياسى آنان‏متناسب با فرهنگ غالب بر غرب شكل گرفته و القايى از تمدن بعد از مدرنيسم است هر نوع‏ حكومت و نظامى را كه ماهيت دينى داشته باشد- و از جمله نظام ولايى و ولايت فقيه- نسخه‏هايى از تئوگراسى قرون وسطايى و غير مدرن و خروج از حكومتِ مردمى و دموكراسى دانسته و با صراحت، حكومت دينى و اسلامى را تنگ كنندة فرصت و زمينه براى‏حضور اراده و اقتدار انسانها معرفى مى‏كنند.

اين در حالى است كه اسلام هرگز خدامحورى را مستلزم تحقير و نفى‏كنندة نقش ودخالت انسان نمى‏داند، بلكه يگانه راه تكريم شخصيت انسانى، شكوفايى استعداد و توانمندى او، ميدان فعاليت يافتن اراده و عقل وى، گذر از مرتبه حيوانى و درك حيات طيبة ‏انسانى و تصّرف مدبّرانه و سازنده انسان را در پرتو پذيرش ولايت و مديريت آفريدگار انسان و تدبير مبدء و مقصد همه آفرينش و هماهنگى حركت انسان با حركت استكمالى تمام‏پديده‏ها و همراهى تشريع با تكوين معرفى كرده است. خدا و شريعت اسلام، انسان را اسير واستعدادهايش را سركوب نكرده و توانمندى و امتيازات او را ناديده نمى‏گيرند و هرگز از اواطاعت و فرمانبردارى غير عقلانى و بدون آگاهى و معرفت را طلب نمى‏كنند، بلكه انسان و قوا و توانمندى‏هاى او را هدايت و شكوفا و بالنده كرده، وى را سازندة تاريخ، مبدء همه ‏تحولات عظيم اجتماعى و به استخدام گيرنده همه پديده‏ها و موجودات عالم آفرينش‏مى‏سازند و به هيچ وجه خداگرايى را موجب نفى مردم معرفى نمى‌كنند و آنها را در دو طرف‏جُوى و مقابل هم قرار نمى‏دهند. در مقابل، بريدن و فاصله گرفتن از خدا را سبب تنزّل به‏مرتبه حيوانيت و بلكه پايين‏تر از آن، غفلت از حقيقت انسانى و ويژگى‏هاى او و سركوب‏شدن توانمندي‌ها و امتيازاتش دانسته‌اند. توانمندي‌ها و استعدادهايى كه در نظام آفرينش‏تنها انسان به لحاظ دارا بودن روح الهى، واجد آنهاست و همه پديده‏هاى ديگر براى او و در خدمت او مى‏باشند.

در جهان‏بينى و شريعت اسلامى، موضوع و محور همه قوانين و هدايتها و راهنمايى‏هاى الهى، انسان است و به اين اعتبار، مى‏توان گفت هيچ كتاب و شريعتى مانند قرآن و اسلام انسان‏محور نيست. اسلام [برعكس آنچه به وسيله روشنفكران منفعل تبليغ‏شده] حكومت را براى مردم و در خدمت آنها مى‏داند، نه آنكه مردم را براى حكومت و از اين بالاتر، اصل دين و اسلام را براى مردم و انسانها قرار داده است نه مردم را براى اسلام ‏و دين. لذا حاكمان و كارگزاران را خدمتگزاران مردم دانسته و جهت‏گيرى همه تصميمات واقدامات و موضع‏گيري‌هاى آنان را منافع و مصالح مردم؛ يعنى صاحبان حكومت معرفى‏مى‏كند.

قرآن در آية ولايت وقتى مى‏خواهد رهبر و سرپرست امت اسلامى را بعد از پيامبراعظم(ص) با كنايه و نشانه (نه با صراحت) بيان كند، از بين همه نشانه‏ها و ويژگى‏هاى‏برجسته و بى‏نظير على عليه‏السلام مانند تولد در كعبه، ليلة المبيت، جنگ خندق، ايستادگى‏على(ع) در احد و بدر و خيبر و...، به انفاق آن حضرت در حال نماز و ركوع اهتمام نموده ومى‏فرمايد:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. (مائده، آية 55)

چه پيامى دراين آيه و اين نشانه وجود دارد؟آيا انفاق على(ع) در حال ركوع از كارها و ويژگى‏هاى ممتاز قبلى او بزرگ‌تر و مهم‌تر است كه قرآن كريم آن را مطرح كرده است؟! آن هم على(ع) وامامى كه در نماز آن چنان غرق خدا بود كه وقتى تير از پاى او خارج مى‏كردند متوجه نشد! ‏پس چگونه متوجه حضور اين نيازمند در مسجد و درخواست او و بى‏توجهى مسلمانان و درنتيجه يأس او مي‌شود و او را به سوى خود مى‏خواند و انگشتر خويش را به او مى‏دهد و خداوند نيز همين اقدام را نشانه و علامت ولايت و امامت او معرفى مى‏كند؟

آيا نمى‏توان چنين استفاده كرد كه خدا مى‏خواهد بگويد سكان‏دار جامعه اسلامى وقائم‏مقام خدا در مديريت كلان امت اسلامى و رهبر و ولىّ امر مردم بايد كسى باشد كه در اوج خلوت با خدا هم از خلق خدا غافل نيست و چون خدا را مى‏بيند لا محاله بندگان او راهم مى‏بيند؛چرا كه خدا و خلقش مقابل هم نمى‏باشند! على(ع) در نماز، خود را نمى‏بيندو ‏خدا را مى‏بيند؛ پس نمى‏تواندمردم و بندگان نيازمندخدا را نبيند. در حقيقت، او انگشتر در دست خدا گذاشت؛ چنانچه در متون دينى ما دست نيازمند دست خدا معرفى شده يا قرض‏الحسنه دادن به بندگان، قرض‏الحسنه دادن به خدا دانسته شده است.

قرآن نمى‏فرمايد سرپرست و ولى امر شما بعد از خدا و رسولش كسى است كه تعبّد وعبوديت و فرمانبرداري‌اش از خدا در مسائل دينى (به معناى خاص و محدود و حداقلى آن)بيش از همه است و مثلاً در يك شب هزار ركعت نماز مى‏خواند، بلكه مى‏گويد كسى است كه‏در خلوت با خدا و در متن ارتباط با معبود خويش، از مردم نبريده و به نياز آنها توجه ‏دارد و در همان حال، انفاق را همراه با نماز انجام مى‏دهد و البته هر دوى آنها با قصد قربت وبدون انتظار از مردم است و هرگز با مردم برخورد معامله‏گونه ندارد.

در نظام سياسى اسلام علاوه بر اينكه جهت‏گيرى حكومت و مقصد نهايى همه‏ موضع‏گيري‌ها و اقدامات، هدايت و تأمين نيازمندي‌هاى مادى و معنوى مردم و عموم مؤمنين‏است و حكومت را در خدمت نيازهاى انسانى مردم مى‏داند، گرچه ولايت و حاكميت را بالاصاله مختص خدا مى‏داند و مقتضاى توحيد ربوبى را نفى مشروعيت و حقانيت از هرقانون و حاكميتى كه به خدا منتهى نمى‏شود معرفى مى‏كند، لكن مردم و ارادة انسانها را درتأسيس و شكل‏گيرى حكومت و ولايت الهى و همين‌طور در استمرار و اقتدار حكومت و نظام، ركن اساسى دانسته است و براى آنان از جهات مختلف نقش و جايگاه تأثيرگذار قائل‏است. اين همان چيزى است كه در سطور آينده به آن پرداخته خواهد شد و چنين نتيجه‏گرفته خواهد شد كه نظام ولايى نمى‏تواند مردمى نباشد، همان‌طور كه تنها راهكار دستيابى‏به حكومت صد در صد مردمى و انسانى، تن دادن به استقرار نظام ولايى است.

كاركرد و نقش مردم در نظام سياسى اسلام [نظام ولايى]

براى پاسخ به اين سؤال كه چگونه اسلام در نظام سياسى خود بين خدامحورى و موضوعيت ‏انسان جمع كرده و آنها را متلازم هم مى‏داند نه متضاد و در مقام تبيين تلازم بين ولايت‏و حاكميت الهى با نقش و دخالت مردم بر آمده است، با استناد به آيات و روايات مى‏توان اذعان كرد كه‏مردم علاوه بر نقش نظارتى و كنترلى، حدّاقل داراى دو نقش اساسى و محورى در نظام ولايى‏و حكومت دينى مى‏باشند كه بدون آنها هرگز حكومت اسلامى به معناى واقعى خود تحقق‏نمى‏يابد.

الف) پذيرش حاكميت الهى

هدايت تشريعى خدا و حاكميت و ولايت او ضامن سعادت و كمال حقيقى و جامع و فراگير انسان و تأمين كنندة همه نيازها و پوشش دهندة تمام ابعاد وجودى وى است. لكن اين‏ولايت و هدايت، جبرى و تحميلى نبوده و جز با انتخاب و گزينش آگاهانه و خردورزانه ‏انسان تحقق نمى‏يابد. در حقيقت، ولايت تشريعى خدا و رسولش مختص كسانى است كه‏ فرزانه‏وار با علم و عقل، ايمان و دين الهى را پذيرفته‏اند. چنانچه خود فرمود: خدا ولى و سرپرست مؤمنين است و آنها را همواره از ظلمت به نور هدايت‏ مى‏كند. يا فرمود: دين و شريعت الهى اكراه و اجبار بردار نمى‏باشد. هر مسلمانى و مؤمنى‏با پذيرش مكتب اسلام و لبيك گفتن به دعوت پيامبر اكرم(ص)، در واقع به ولايت و حاكميت‏الهى و تسليم شدن در برابر قانون او رأى داده و آن را مشتاقانه و با عقلانيت خويش پذيرفته است و پيمانى را به اين مضمون با خداى خويش منعقد مى‏كند كه من از بين همه مكتبها و برنامه‏هاو ولايتها، ولايت و رهبري خدا و رسولش (و همين‌طور جانشينان او) را پذيرفته وانتخاب مى‏كنم و تسليم احكام و قوانين اسلام مى‏باشم تا متقابلاً خدا و رسولش با ولايت وشريعت و نسخه‏هاى خويش مرا هدايت و راهنمايى كرده، به سرمنزل مقصودم و سعادت‏حقيقى برسانند. لذا قرآن كريم، ايمان به خدا و متّصف شدن به صفت مؤمن را مستلزم پذيرش ومتابعت و فرمانبردارى و اذن گرفتن در هر امرى از پيامبر اكرم(ص) (وبعد از او از جانشينان‏شايسته اش) و تسليم بودن در برابر داورى آنها مى‏داند و مى‏فرمايد:

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ. (انفال، آية 1)

إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى‏ أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّى‏ يَسْتَأْذِنُوهُ.(نور، آية 62)

"فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ‏وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً." (نساء، آية 65)

لذا ولايت پيامبر اكرم(ص) بر هر مؤمنى (يعنى كسى كه دين الهى را ‏پذيرفته) اولي‏ و برتر است از ولايتى كه او برخود دارد. "النَّبِيُّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ " (احزاب، آية 6)

به بيان ديگر؛ برعكس ولايت تكوينى خدا كه تخلف‏ناپذير بوده و از حوزه اختيار وانتخاب انسان خارج است، ولايت تشريعى خدا به وسيله انبيا و اولياي الهى به انسانهاى‏خردورز و با اراده ارائه شده است. مانند طبيب توانمند و دلسوزى كه براى تأمين سلامت مردم،آنها را به نسخه شفابخش خويش‌ فرا مى‏خواند. از كاروان انسانى دعوت شده است كه اگر سعادت ابدى و هدايت حقيقى و رهايى ازهمه قيدها و بندگى‏هاى دروغين و آزادى از سلطه طاغوت را مى‏خواهيد، تابع ارادة ولايت‏الهى بوده و برنامه و نسخه هدايت‏بخش او را برگزينيد. اما به هر حال پذيرفتن و يا پشت‏كردن به آنچه خدا و رسولش به آن دعوت مى‏كنند با خود انسانها است.

" إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً." (انسان، آية 3)

خدا خطاب به پيامبرش مى‏فرمايد: به مردم بگو من حق را از طرف خدا به شما ارائه مى‏كنم، ‏پس هر كس مى‏خواهد ايمان آورده و آن را بپذيرد و هر كس مى‏خواهد كفر ورزيده به آن‏پشت كند.

"قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ." (كهف‌، آية 29)

و وقتى طبيب دلسوز و برجسته الهى از اينكه مردم نسخه شفابخش و هدايت‏آفرين الهى‏را نپذيرفته و به سمت هلاكت ابدى و شقاوت حركت مى‏كردند، رنج برده و آنچنان اندوهناك‏ مي‌شد كه به فرموده قرآن مى‏خواست از اين غم جان بدهد:

"لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوامُؤْمِنِينَ" (شعراء، آية 3)

خداوند به وى مى‏فرمايد: تو تضمين كنندة ايمان آوردن و هدايت حتمى مردم ‏نيستى، بلكه تو تنها آدرس و مقصد را بايد بنمايى و آنها را دعوت و راهنمايى كنى؛

"فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ‏مُذَكِّرٌ لََّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ" (غاشيه، آيات 22-21)

چرا كه اگر بنا بود با ارادة قطعى و تكوينى و بدون اختيارانسان، آنان مؤمن گردند، خدا خود بهتر مى‏توانست اين كار را بكند. لكن اين ايمان ديگرارزش نداشت و هدايتى نبود كه موجب سعادت و پاداش شود:

"وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ‏كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى‏ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ"(يونس، آية 99)

بنابراين ولايت و رهبرى دينى متوقف و محدود است به كسانى كه با قبول و پذيرش‏اسلام، مشتاقانه به ولايت و رهبرى خدا و خليفه او رأى داده‌اند. اين در حقيقت اولين گام ومرحله ايفاي نقش‏ مردم در تحقق نظام سياسى اسلام و نظام ولايى است. در جامعه دينى‏انسانها خردمندانه و براساس انتخاب بهترين برنامه زندگى و با اراده خويش، ولايت تشريعى‏خدا را پذيرفته، آن را يگانه راه تأمين همه نيازها و شكوفا و هدايت‏بخش تمام استعدادها و ابعاد وجودى خود مى‏دانند و به چنين ولايت و حاكميتى عشق ورزيده و تمام‏حركات و اعمال خود را براساس آن سامان مى‏دهند؛ ولايتى كه براى آنان شوق‏انگيز ولذتبخش است. لذا رابطه مردم با رهبرى در حكومت اسلامى يك رابطه قراردادى و خشك‏و بى‏روح و زوال‏پذير نيست، بلكه ارتباطى اعتقادى و همراه با محبت و عشق دو طرفه ‏است. مردم اطاعت از رهبرى و پذيرش ولايت ابلاغى از طرف خدا را بهترين نعمت وهدايت الهى و ضامن سعادت و خوشبختى در دنيا و آخرت دانسته، انگيزه و گرايش لازم را ‏براى دفاع از آن و مقاومت در برابر دشمنان و جهاد و تلاش براى رفع مشكلات پيدا مى‏كنند. چنانچه رهبرى نيز در عين ارتباط با خدا و گرفتن مشروعيت از بالا، نسبت به مردم‏پيوند و پيوستگى عميق و محبت‏آميز داشته، خدمت به آنان را عين بندگى و جلب رضايت‏خدا و انجام مأموريت الهى مى‏داند و حكومت و نهادهاى آن را براى مردم و در خدمت آنان‏قرار مى‏دهد.

ب) انتخابات مردمى

علاوه بر آنچه بيان شد در داخل حكومت دينى و بعد از پذيرش اصل ولايت الهى نيز اراده و انتخاب مردم داراى نقش و تأثيرگذارى است. هنگامي ‏كه رهبرى به هر وسيله از مردم بخواهد نسبت به موضوعى اظهار نظر و رأى كنند و مثلاً باشركت در انتخابات نسبت به انتخاب و گزينش متصديان و مديران مختلف اقدام كنند، حضور مردم و انتخاب آنها كارساز و ميزان و ملاك است. لذا حضرت امام‏خمينى(ره) بنيانگذار نظام ولايى در عصر جديد در عين اصرار بر مشروعيت الهى و وظيفه‏اى كه‏ولى فقيه از طرف خدا و معصومين عليهم‏السلام دارد، در داخل نظام و چارچوب‏ قانون اساسى كه به تأييد و تصويب رهبرى رسيده ميزان را رأى ملت مى‏دانستند.

قرآن يكى از كاركردها و وظايف پيامبر و خليفه خود را شخصيت دادن به مردم و احترام‏به نظرات و آراي آنان و مشورت با مسلمانان مى‏داند. در حقيقت، سفارش مردم را به جانشين‏خود مى‏كند و محبت و نرم‏خويى و دلسوزى آن حضرت و احترام به مردم را رمز موفقيت‏وى معرفى مى‏فرمايد كه به يك نمونه قرآنى آن اشاره مى‏كنيم.

بعد از آنكه در جريان جنگ احد برخى از مسلمانان بدترين برخورد را نسبت به پيامبرانجام دادند و عده‏اى با تخلّف از دستور و عده‏اى هم با فرار از جبهه جنگ و تنها گذاشتن آن ‏حضرت(ص) سبب زخمى شدن و شكست جبهه اسلامى و شهادت بيش از هفتاد تن از بهترين‏ياران پيامبر(ص) شدند و در موقعيتى كه بعضى عامل شكست را مشورت‏ پيامبر(ص) با مردم و پذيرش نظر آنها مي‌دانستند،طبيعي بود كه پيامبر(ص) از مسلمانان دلگير شده، با آنها برخورد كند. اما خداوند خطاب به آن حضرت(ص) مى‏فرمايد:

"فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى‏ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ" (آل عمران، آيه 159)

(اى رسول ما) پس به خاطر رحمتى از جانب خدا (كه شامل حال تو شده) با مردم مهربان‏ گشته‏اى و اگر خشن و سنگدل بودى (مردم) از دور تو پراكنده مى‏شدند. پس از (تقصير ونافرمانى) آنان در گذر و براى آنها طلب آمرزش كن و در امور با آنان مشورت نما. پس هنگامى كه‏تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خداوند توكل كن. به راستى كه خداوند توكل‏كنندگان را دوست‏مى‏دارد.

از اين آيه شريفه كه بعد از جنگ احد نازل شده، درسهاى فراوانى مى‏توان گرفت كه ‏برخى از آنها را كه مرتبط با موضوع اين مقاله است، به اختصار بيان مى‏كنيم.

1. خوش‏خلقى، نرمش و مهربانى پيامبر اكرم(ص) نسبت به مردم يك هديه الهى است كه‏به رهبران جامعه دينى و قائم‏مقامان خود داده و همين نرمش عامل موفقيت آنان بوده‏است. پس درحقيقت خداوندآنها را درجهت مصالح مردم راهنمايى وهدايت‌مى‏كند.

2. در نظام اسلامى، اجتماع و وحدت و ولايت‏محورى آنان (گرد آمدن بر محور رهبرى)عامل موفقيت و رشد و تعالى است و حتّى اگر رسول اعظم(ص) با همه عظمت خويش، مردم را درگرد خود نداشت نمى‏توانست حكومت دينى را محقق سازد.

3. رهبرى الهى در برخورد با خطاها و اشتباهات و نافرمانى‏هاى امت اسلامى آنگاه كه‏خود نادم باشند، برخورد عطوفت‏آميز و همراه با عفو و بخشش دارد. به علاوه، از خدا هم‏براى آنان طلب مغفرت مى‏كند؛ همانند پدرى دلسوز و بزرگوار كه با فرزند متمرد خود برخورد مى‏كند.

4. مشورت رهبرى با مردم اصل مسلّم و قاطعى است كه نبايد مورد غفلت باشد وناكامى‏هاى موقت و موسمى نبايد اين اصل مبنايى و اسلامى را تعطيل كند.

5. بعد از مشورت، تصميم‏گيرى بر محور مصالح مردم به عهده رهبرى است كه با توكل‏بر خدا و با قاطعيت بايد آن را انجام دهد؛ يعنى در عين شخصيت دادن به مردم و تلاش براى‏شكوفايى استعدادها و مشاركت دادن مردم در تصميمات مهم، تمركز حكومت و اقتدارمبتنى بر احكام الهى ناديده گرفته نشده است. به تعبير ديگر، مشورت و دخالت دادن مردم‏منافاتى با توكل بر خدا و قاطعيت در تصميم‏گيرى ندارد.

مشاركت عملى‏

از اصول اختصاصى حكومت دينى آن است كه در عين اصرار بر اقتدار و توانمندى، قدرت واقتدار را در خدمت حقّ و هدايت مى‏داند. به ديگر سخن، اسلام سياست را از مقوله هدايت‏كلى كه دين متكفل آن شده است مى‏داند نه از مقوله قدرت. لذا براى قدرت، مطلوبيّت ذاتى‏و غايى قائل نيست و آن را نه مفهوم حقيقى و محتواى سياست مى‏داند و نه موضوع سياست؛ ‏ولى در عين حال، قدرت و توانايى را براى استقرار حكومتِ هدايتگر و تأمين كننده نيازهاى‏انسانى، شرط لازم و ضرورى مى‏شمارد و ضامن اجراى احكام اجتماعى و مديريت كلان‏جامعه و تحقق ولايت الهى را اقتدار و توانمندى كامل و همه جانبة حكومت و امت اسلامى‏مى‏داند. لذا قرآن خطاب به عموم مسلمانان تأكيد مى‏كند كه هر چه مى‏توانيد قوى‏تر شويد وابزار و مقدمات توانمندى خود را در تمام ابعاد فراهم كنيد تا دشمنان طمع نكرده و امنيت واستقلال و منافع شما را مورد تعرّض قرار ندهند.

"وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ"(انفال،آيه60)

اما آيا اقتدار و توانمندى كامل حكومت دينى و تضمين كننده ولايت الهى و پشتوانه‏استقرار نظام ولايى و اجرا كننده احكام و شريعت اسلامى چگونه حاصل مى‏شود و اسلام‏براى آن چه راهبرد و طرحى را ارائه كرده است؟

با الهام از آيات قرآن و روايات معصومين عليهم‏السلام و سيرة عملى آن‏بزرگواران، در پاسخ مى‏توان گفت كه جز با حضور آگاهانه و مشاركت شوق‏انگيز و حمايت و پشتوانه قاطع‏مردم و به تعبير قرآن؛ جز با قيام مردمى، اقتدار حكومت دينى و اجراى عدالت اجتماعى،ضمانت اجرايى نمى‏يابد. اسلام نخواسته با قدرت غيبى خدا و اعمال ولايت تكوينى،حكومت دينى و احكام الهى تحقق يابد و حتى امدادهاى غيبى و نصرت الهى را مترتّب و متوقف بر حركت و قيام و استقامت مردم مى‏داند.

"إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ" (محمد، آيه 7)

"اِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا" (فصلت، آيه 30)

پيامبر اكرم(ص) و امامان تجلّى‏بخش ولايت الهى، زمانى مى‏توانند حاكميت و نظام‏سياسى اسلام را عملاً مديريت كرده، به آن وجود خارجى دهند و قوانين هدايت‏بخش خدارا اجرا كنند كه علاوه بر پذيرش و مقبوليت مردمى، از حمايت و پشتيبانى و تلاش و جهادو همراهى آنان نيز برخوردار باشند. اسلام رأى و انقياد و مقبوليت مردمى را براى شكل‏گيرى‏حاكميت دينى لازم مى‏داند، ولى كافى نمى‏داند. بلكه مشاركت و حضور مقتدرانه و همراه باشوق و انگيزه و دفاع به جان و مال از مبانى و مواضع نظام دينى را ركن اساسى و مهم‌ترين‏شرط تحقق حكومت و تحصيل مقاصد و اهداف آن مى‏داند. لذا اگر مردم نسبت به احكام‏الهى و رهبرى و ولايت خلفا و انسانهاى برگزيده خدا، ايمان و اعتقاد داشته باشند و درصحنه رأى آنان را برگزيده و نسبت به ديگران ترجيح بدهند، لكن در ميدان عمل و آنجا كه‏نياز به حضور و جهاد و فداكارى و پشتيبانى آنان باشد، صحنه را ترك كنند و حفظ منافع‏فردى و راحت‏طلبى خود را بر مصالح عمومى ترجيح بدهند، مطمئناً حكومت دينى شكل‏نمى‏گيرد چنانچه اگر ابتدا حمايت نموده با حضور و رأى خويش حاكميت الهى را در رأس‏حكومت قرار داده و نظام سياسى اسلام را ايجاد كنند، ولى در ادامه راه سست شده از حمايت‏عملى و استقامت بر اصول خسته گرديده، آن را رها كنند، حكومت استمرار و تداوم‏نمى‏يابد گرچه در رأس آن شخصيتى بى‏نظير و امامى معصوم مانند حضرت امام على‏عليه‏السلام قرار داشته باشد.

سخنان دردمندانه و انتقادات شديد و نكوهشهاى آن حضرت نسبت به مردمى كه بعد از بيست و پنج سال انحراف به سوى او شتافته و با او بيعت كردند و پيمان وفادارى و استقامت‏بستند اما در عمل و در ميدان پيكار و مجاهدت با دشمنان، با بهانه‏جويى‏هاى مختلف وتحت‏تأثير وابستگى به دنيا، از همراهى و يارى آن حضرت كوتاهى كردند تاجايى كه‏عالى‏ترين نمونه و مصداق نظام ولايى بعد از پيامبر اكرم(ص) و برجسته‏ترين مُدل حكومت‏اسلامى، عمر چندانى نيافت و با شهادت حضرت على(ع) و خيانت ياران امام حسن(ع)، معاويه برامت اسلامى مسلط شد و آن كرد كه كرد، گوشه‏اى و مصداقى از همين واقعيت است‏كه نظام ولايى و حكومت مبتنى بر معارف دينى جز با حركت و قيام مردم ايجاد نمى‏شود.

يكى از مهم‌ترين اهداف حكومت دينى و مقاصد اساسى ارسال رسل و نزول كتب ومحور احكام الهى و شريعت اسلامى، عدالت اجتماعى و استقرار قسط و عدل بين همه‏طبقات و گروهها است. لكن اين هدف مهم، ضمانت اجرا نيافته و به مرحله فعليت نمى‏رسد ومردم از آن بهره‏مند نمى‏گردند جز با مسئوليت‏پذيرى و تلاش و جهاد و به فرمودة قرآن؛ قيام(حركت آگاهانه همراه با تلاش و فداكارى) مردم.

"لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ" (حديد، آيه 25)

همانا ما پيامبرانمان را با دلايل آشكار فرستاديم و همراه آنان كتاب (آسمانى) و وسيله‏سنجش فرو فرستاديم تا مردم به دادگرى برخيزند و آهن را كه در آن نيرويى شديد است ومنافعى براى مردم دارد فرو آورديم (تا از آن بهره گيرند) و تا خداوند معلوم دارد چه كسى او وپيامبرانش را به ناديده يارى مى‏كند. آرى خداوند، قوى و شكست‏ناپذير است.

از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه مردم بر سرنوشت خود حاكمند و گرچه خداوند با ارسال رسل و ارائه كتب و عالى‏ترين برنامه زندگى، زمينه را براى استقرار عدالت و رشد وتعالى انسانها فراهم كرده است، لكن جز با مشاركت و همراهى مردم در مسير تحقق‏حكومت دينى و تلاش و جهاد و حركت مشتاقانة همگانى، رسيدن به عدالت و حاكميت حق،امكان ندارد. تعبير "ليقوم" (قيام مردم) شايد اشاره باشد به اينكه علاقه و گرايش و حتّى رأى وپذيرش عدالت به وسيله مردم كافى نيست، بلكه حركت و پيكار با جان و مال آنان است كه‏كارساز و فراهم كننده زمينه استقرار قسط و عدالت و حكومت دينى است؛ چرا كه سنّتها وقانون لايتغيّر الهى آن است كه تا امتى خود نخواهند و حركت نكنند، خدا تحوّل و تغييرى‏ايجاد نمى‏كند:

"إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى‏ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ." (سوره رعد، آيه 11)

انبيا نيامدند تا عدالت را ايجاد و آن را بر بشر تحميل كنند، بلكه آنان با هدايت فكرى‏و دعوت انسانها به دين، شوق حركت و مجاهدت را در آنان ايجاد مى‏كنند تا خودشان براى‏استقرار عدالت اجتماعى و حاكميت حقّ و مبارزه با باطل اقدام و حفظ و استمرار آن را تضمين كنند. مفسّر بزرگ علامه طباطبايى ضمن اينكه تفسير "ميزان" را به خود دين شايسته‏تر مى‏داند از آنكه آن را به ترازوى مادى تفسير كنيم؛ زيرا به وسيله دين، عقايد و ا عمال سنجيده و متعادل مي‌شوند. ايشان غرض و هدف تشريع احكام الهى و شريعت اسلامى و فرستادن‏انبيا و نزول كتابهاى آسمانى را قيام مردم به عدالت و امتحان انسانها معرفى مى‏كند تا آنان‏كه خدا را يارى مى‏كنند از ديگران تمييز داده شوند.(طباطبايي، بي‌تا، ج 19، ص 173)

البته استقرار عدالت و نظامى مردمي كه در تمام ابعاد، حق و عدل محور باشد ‏نياز به ابزار و امكاناتى دارد كه به وسيله آن با باطل و طاغوتها و موانع قسط مبارزه كنند. لذا فرمود: آهن را كه داراى صعوبت و نيرويى شديد است در اختيار شما قرار داديم و نيز نبايدغفلت كنيم كه همه اينها در عين حال وسيله‏اى است براى آزمايش مردم و اينكه طرفداران وسنگرنشينان عدالت از دنياطلبان و طاغوتيان تمييز داده شوند و ياران و همراهان انبياي الهى‏از سپاه شيطان و ملأ طاغوتيان بازشناخته شوند.

قرآن كريم در جاى ديگر قيام به قسط را وظيفه عموم مؤمنان دانسته و شهادت و تلاش براى احقاق‏حق را گرچه در مقابل نزديكان و بر ضرر خودشان باشد، واجب مى‏شمارد و مى‏فرمايد:

"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلّهِ وَلَوْ عَلَى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ" (نساء، آية 135)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همواره بر پا دارنده عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد گرچه‏به ضرر خودتان يا والدين و بستگانتان باشد.

همين معنا به همراه تذكر به مراقبت از عوامل بازدارنده از عدالت از جمله‏ حبّ و بغضها و مبارزه با هر نوع بى‏عدالتى در جاى ديگر اين گونه مورد سفارش قرارگرفته است:

"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى‏ أَلَّا تَعْدِلُواإِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى‏ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ" (مائده، آية 8)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد براى خدا به قسط و عدل قيام كنيد (و) به عدالت شهادت دهيد والبته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه به عدالت رفتار نكنيد. عدالت را پيشه كنيد كه به تقوى‏نزديك‏تر است و از خدا پروا داريد كه خدا به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.

شايد يكى از علل اينكه احكام و قوانينى كه بايد به وسيله حكومت و رهبران نظام سياسى‏اجرا شود و در حقيقت از شئون نهادهاى حكومتى و سياسى مى‏باشد، خداوند خطاب به مردم‏ابلاغ مي‌فرمايد، به خاطر اين باشد كه در حقيقت آنانند كه به حكومت و زمينه‏سازان‏اين احكام به وسيله رهبران الهى اقتدار مي‌بخشند؛ نظير آيات مربوط به جهاد با دشمنان، اجراى‏حدود و تعزيرات و....

آرى اگر بشر در اوج انديشه سياسى خود به دموكراسى رسيده است كه با قطع نظر از همه‏ نقدهايش، اگر واقعاً ميدان پيدا كند تنها رأى مردم را ملاك و معيار قرار مى‏دهد، اما اسلام علاوه‏بر رأى و پذيرش مردم، براى آنان نقش اجرايى و دخالت عملى هم قائل است و نه تنها آنان راصاحب حكومت، بلكه بر پا كننده آن هم مى‏داند. لذا اگر دل و زبان و رأى مردم با ولى خدا باشداما دست و قدرت آنها در اختيار او نباشد نمى‏تواند عدالت و حكومت الهى را در تمام‏ابعادش عملى سازد گرچه آن ولىّ على عليه‏السلام باشد كه وقتى يارانش هزينه با على(ع)بودن و تحقق عدالت را نپرداختند از آنان دلتنگ شد و از خدا خواست كه او را از آنان‏گرفته و رهبرى لايق حالشان نصيبشان گرداند؛ يعنى فردى مثل حجاج بن يوسف ثقفى.

خطابات دردمندانه آن حضرت(ع) خطاب به آنان كه خود را شيعه و پيرو او مى‏دانستند اما باتمرّد از دستوراتش اقتدار لازم را براى او فراهم نمى‏كردند، نشان دهندة مظلوميت آن امام ودر عين حال بيان كننده اين واقعيت است كه چرا در طول دويست و پنجاه سال، مسلمين على‏رغم‏برخوردارى از قرآن و ولايت معصومين، از حكومت دينى بى‏بهره بودند. شايسته است‏به برخى از درد دلهاى آن امام عزيز گوش دل سپرده و از خدا بخواهيم ما را مانند آنان قرارندهد.

بعد از آنكه بر اثر سستى و تن به ذلت دادن شيعيانش، سپاه معاويه وارد شهر انبار شدند وفرماندار آن حضرت [حسّان بن حسان بكرى] را به قتل رساندند و به غارت مردم پرداختند، در خطبه‏اى دردمندانه، سستى و بهانه‏هاى كودكانه آنان را شديداً مورد انتقاد قرار داد و آن‏مردم بى‏وفا را نكوهش و مذمّت كرد و در پايان، مظلوميت و علت عدم توفيق خويش (باآن همه سوابق درخشان در جنگهاى قبلى) در سركوب معاويه را چنين بيان فرمود:

اى مردنمايان نامرد! اى كودك‏صفتان بى‏خرد كه عقلهاى شما به عروسان حجله‏آراى شباهت‏دارد، چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى‏ديدم و هرگز نمى‏شناختم... خدا شما را بكشد!كه دل من از دست شما پرخون و سينه‏ام از خشم شما مالامال است. كاسه‏هاى غم و اندوه راجرعه به جرعه به من نوشانديد و با نافرمانى و ذلت‏پذيرى رأى و تدبيرمرا تباه كرديد تا آنجاكه ‏قريش درحق من گفت: "بى‏ترديد پسر ابوطالب مردى دلير است، ولى دانش نظامى نمى‏داند." خدا پدرانشان را مزد دهد؛ آيا يكى از آنها تجربه‏هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد يا در پيكارتوانسته است از من پيشى بگيرد؟! هنوز بيست سال نداشتم كه در ميدان نبرد حاضر بودم. هم اكنون‏كه از شصت سال گذشته‏ام. اما دريغ! آن كس كه فرمانش نبرند، رأى و تدبيرى نخواهد داشت.(نهج البلاغه، خطبه 27)

اگر انقلاب اسلامى ايران با رهبرى فرزند و تربيت شده مكتب على(ع) توانست‏على‏رغم همه توطئه‏ها و بسيج جهانى به صورت معجزه‏آسا حركت پويا و پيروزمندانه خودرا ادامه دهد و سنگرهاى بزرگ را يكى پس از ديگرى فتح كند و مسئولان آن در تمام‏صحنه‏ها با اقتدار و غرور ملّى حضور يافته و از مواضع انقلاب و نظام دفاع كنند و هرگز تهديدها و فشارها و چنگ و دندان نشان دادن دشمنان آنها را منفعل نسازد، همه اينها به خاطرحضور و مشاركت مقتدرانه و استقامت امت اسلامى و مردم خردمند و مؤمن و شيعه‏ واقعى است و به حق بايد گفت اين مردم در طول تاريخ بى‏نظير بوده و با وجود آنها ماهرگز به سلاح اتمى و مانند آن نياز نداريم.

اركان حكومت دينى‏

حكومت دينى و نظام سياسى اسلام الهى و مردمى است و با الهام از آيات قرآن وروايات معصومين عليهم‏السلام مى‏توان اذعان كرد كه هم دين و هم مردم درشكل‏گيرى و استمرار حاكميت دينى، دخالت و نقش دارند. در حقيقت، از چهار ركن‏حكومت دو مورد به خدا و دين برمى‏گردد و دو مورد به مردم. با وجود اين چهار ركن،حكومت اسلامى و دينى با اقتدار و سلامت راه خود را ادامه مى‏دهد.

ركن اول: قانون و برنامه الهى؛ در حكومت دينى تنها اراده تشريعى و اراده خدا حاكم است‏، آن هم اراده و قانونى كه براساس مصالح واقعى و در جهت هدايت و تأمين سعادت انسانها وشكوفاسازى توانمندى‏ها و استعدادهاى آنان، تشريع و ابلاغ شده است. لذا اگر حكومتى برمحور قوانين و دستورات و دفترچه راهنمايى كه خدا ارائه كرده است اداره نشود و تمايلات‏و گرايشها، بينش‏ها و فشارها، همرنگى با ديگران و انفعال نسبت به جوامع ديگر و منافع‏گروهى و اراده حاكمان در برنامه‏ها و قوانين دخالت و تأثير داشته باشد، چنين حكومتى هرگزدينى نخواهد بود: "ان الحكم الّا للَّه".

ركن دوم: امامت و رهبرى الهى؛ در نظام سياسى اسلام به اقتضاي توحيد ربوبى نه تنها قانون‏، بلكه حاكميت و ولايت و رهبرى نيز بايد شأن ربوبى داشته و منصوب يا مأذون از طرف خدا باشد. هر حاكميت و ولايتى كه از طرف خدا نباشد طاغوت‏ است. و نقش امامان و كسانى كه بى‏واسطه (مانند پيامبر و ائمه معصومين عليهم‏السلام) يا با واسطه (مانند فقهاي عادل در عصر غيبت) از طرف خدا منصوب شده‌اند آن است كه‏ازطرف خدا اعمال كننده ولايت الهى و تجلى‏بخش نظام توحيدى باشند و اين نقش و شأن‏آنان، درخصوص حكومت در سه محور خلاصه مى‏شود: تبيين و ارائه قانون و حكم الهى‏متناسب با نياز و اقتضائات زمان (لذا آنها از طرف خود حكمى نمى‏دهند و حكم آنان حكم‏خداست). زعامت و رهبرى و جهت‏دهى جامعه و سكان‏دارى حكومت دينى و بالاخره‏داورى و قضاوت و رفع خصومت و اختلاف از بين مسلمانان.

ركن سوّم: پذيرش و ايمان مردمى؛ خدا مى‏خواهد مردم با اراده خويش مسير هدايت وبرنامه زندگى خويش را گزينش كنند. لذا دو ركن قبلى را ارائه مى‏كند اما تحقق آنها رامختص كسانى مى‏داند كه آگاهانه و مشتاقانه و با خردورزى دعوت الهى را پذيرفته، به برنامه‏و حاكميت الهى ايمان آورده و آن را پذيرفته باشند و در حقيقت با رأى خويش آن را انتخاب‏كرده باشند.

ركن چهارم: مشاركت عملى و اقتدار مردمى؛ سه ركن قبلى مقدمه هستند براى اين مرحله‏كه تحقق خارجى و عينيّت تحقق حكومت است و اين جز با تلاش پيگير و ايثار جان و مال ‏مردم حاصل نمى‏شود. البته هر اقدام و تلاشى كه مردم در اين رابطه انجام دهند به عنوان‏عمل صالح براى آنان ثبت مي‌شود (توبه، آيات 120 و 121) و آنچه از مال يا جان در اين ميدان ايثار كنند، معامله با خداوند و رنج و نتيجة آن، سعادت ابدى و بهشت مى‏باشد.(سوره صف، آيات 10 تا 12) در مقابل اگر قانون و رهبرى وايمان و پذيرش اعتقادى مردم وجود داشته باشد اما حمايت و مشاركت عملى مردمى تحقق‏نداشته باشد، حكومت دينى شكل نگرفته و مردم از هدايتهاى اساسى دين بى‏بهره شده، ‏ابديت خود را تباه مى‏سازند.

جمع بندي و نتيجه گيري

1.ساختار كلي حكومت ديني و نظام سياسي اسلام در شكل و مدل نظام ولايي تحقق و ظهور پيدا مي‌كند.

2.در نظام ولايي، خدا و مردم مقابل هم قرار ندارند و خدا محوري به معناي نفي و تحقير انسان نيست، بلكه موضوع همه احكام الهي انسان و سعادت و كمال اوست.

3.نظام ولايي هم با مباني و اصول اعتقادي كاملاً انطباق دارد هم توانايي پاسخگويي به اعتقادات زماني و مكاني ونيازهاي مختلف و متنوع دوران مختلف را دارد.

4.در نظام ولايي و حكومت ديني علاوه بر اينكه جهت گيري، مصالح و منابع مردم است، آنان داراي دو نقش و جايگاه تأثيرگذار مي‌باشند:

الف) مقبوليت و پذيرش ولايت تشريعي و حاكميت الهي

ب) مشاركت عملي و اقتدار بخشي به حكومت ديني

5. اهداف حكومت ديني و شكل گيري نظام سياسي اسلام جز در پرتو مشاركت و قيام و حركت مردمي ضمانت اجرا پيدا نمي كند [ليقوم الناس بالقسط].

6. حكومت ديني داراي چهار ركن است كه دو ركن آن [قانون و حاكميت] الهي و دو ركن ديگر [مقبوليت و مشاركت عملي] مردمي هستند.

فهرست منابع

1.قرآن كريم.

2.نهج‌البلاغه.

3.امام خميني، كتاب البيع، قم، اسماعيليان 1366 ش، جلد 2.

4.امام خميني، صحيفه نور، دفتر تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره).

5.خامنه‌اي، سيد علي(1361)، طرح كلي انديشه اسلامي، تهران دفتر نشر و فرهنگ اسلامي.

6.حاجي صادقي، عبدالله(1383)، فلسفه و نظام سياسي اسلام، زمزم هدايت.

7.حاجي صادقي، عبدالله(1383)، آسيب شناسي اركان اسلامي، زمزم هدايت.

8.حاجي صادقي، عبدالله(1383)، مردم سالاري ديني در نظام ولايتي (مقاله) همايش مردم سالارس ديني ( مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني)، زمزم هدايت.

9.حاجي صادقي، عبدالله(1383)،مهندسي حكومت ديني(مقاله)، دركتاب رهيافتهايي از مكتب پيامبر اعظم (ص)، زمزم هدايت.

10.سروش، عبدالكريم[بي‌تا]، "معنا و مبناي سكولاريسم"، ماهنامه كيان، شماره 26.

11.شبستري، محمد (5/5/1361)، دين وعقل، كيهان فرهنگي.
 پنجشنبه 18 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن