واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي به فيلم سينمايي «آواز گنجشكها» ساخته مجيد مجيدي سر خمّ مي سلامت شكند اگر سبويي
جام جم آنلاين: فيلمسازاني مانند مجيد مجيدي از چنان سابقه درخشاني در عرصه فيلمسازي برخوردار هستند كه هم علاقهمندان به تماشاي آثار آنها با ذهنيت خاصي به تماشاي اين فيلمها ميروند و هم افرادي كه قرار است درباره آثار او به هر نحوي قضاوت كنند مجبور به در نظر گرفتن اما و اگرهاي فراواني ميشوند.
حتي اگر عدهاي اين فيلمساز را هنرمندي نور چشمي بدانند، نميتوان منكر اين مساله شد كه مجيد مجيدي تا مجيدي شدن مسيري سخت و طولاني را طي كرده است؛ مسيري كه از پيش از انقلاب اسلامي با حضور در تئاتر آغاز شد و پس از انقلاب با بازيگري و ايفاي نقش در چند فيلم درخشان امتداد يافت و از ابتداي دهه 70 نيز با نوع خاصي از سينماي داستاني تا امروز، هم فاتح جشنوارههاي ريز و درشت سينمايي بوده و هم اينكه نظر مسوولان سينمايي و منتقدان را جلب كرده است.
اگر هم يكي در ميان، فردي با حس و حال فيلمهاي او مشكل داشته، اين مساله در مقابل حجم عظيم رويكردهاي مثبتي كه به ساختههاي او صورت گرفته چندان به چشم نيامده است.
به هرحال او يكي از فيلمسازاني است كه در سينماي پس از انقلاب حق آب و گل پيدا كرده و علاوه بر ساخت چند فيلم مطرح و پر اهميت، به واسطه ريش سفيديهايي كه در حل و فصل برخي مشكلات سينما يا هشدارهايي از جنس فراگيري ابتذال در سينما داشته، وزنهاي فكري براي سينماي ايران محسوب ميشود. با اين حساب بايد براي نگه داشتن حرمت اين پيشكسوتي هم كه شده با دقتي فراوان فيلم را ديد و درباره آن اظهار نظر كرد.
«آواز گنجشكها» فيلمي نيست كه مخاطب هميشگي سينماي مجيدي با ديدن آن شوكه شود. فيلم ادامه مسيري است كه مجيدي در اين چند سال طي كرده و احتمالا در ادامه فيلمسازي خود نيز آن را طي خواهد كرد.
مجيدي هيچگاه براي آنكه مخاطبان خود را غافلگير كند به سراغ موضوعهاي عجيب و غريب نرفته و از ژانر خود خارج نشده است و همين مساله در دوره و زمانهاي كه برخي فيلمسازان تلاش ميكنند با گرفتن ژستهاي شبه روشنفكري و ساخت فيلمهاي نامانوس توجيهي منطقي براي حضور خود در عرصه سينما داشته باشند، قابل احترام است؛ اما در كليت فيلم آواز گنجشكها، يك مشكل وجود دارد و آن فقدان صميميتي است كه در فيلمهاي بچههاي آسمان و رنگ خدا احساس كردهايم.
اگر آن فيلمها هنوز هم پس از گذشت سالهاي طولاني دوست داشتني و جذاب است، دليلي جز وجود اين عنصر صميميت ندارد. آواز گنجشكها در نگاه اول فيلمي است كه مخاطب خود را با نماهايي شكيل و زيبا شيفته خود ميكند.
فضايي كه قصه در آن اتفاق ميافتد، بيني بزرگ رضا ناجي، طبيعت زيبايي كه در همين چند قدمي شهر دود گرفته تهران وجود دارد و خيلي چيزهاي ديگر براي مخاطبي كه در برخي فيلمهاي سينمايي با يك بدسليقگي مفرط مواجه است، جالب و دلنشين به نظر ميرسد.
از ابتدا تا انتهاي داستان نيز از اين دست شيرين كاريها فراوان است. اساسا فيلم آواز گنجشكها فيلمي نيست كه قصد داشته باشد ماجرايي پيچيده و چند وجهي را بيان كند. مردي از كار بيكار شده و حالا به دنبال يافتن شغل ديگري ميرود و بعد هم بر اثر حادثهاي كه برايش رخ ميدهد، خانهنشين ميشود و در اين ميان فرزندان او نيز ميكوشند درآمدي دست و پا كنند.
اين اتفاق، آنقدر ساده و معمولي است كه هر روز در اين شهر و خيلي از كلانشهرهاي بزرگ دنيا رخ ميدهد و حتي هيچ كس نيز بابت بيكار شدن يك نانآور خانه غصهدار نميشود. اين خط داستاني با قصههاي مختلفي تزئين شده و هر يك از آنها در واقع به عنوان يك پازل در كنار قصه اصلي قرار گرفتهاند تا ماجراي نهايي را شكل بدهند. شيوه كار نيز كاملا با وسواس و حساب شده است و حتي به نوعي مكانيكي محسوب ميشود.
اين بچه قصهها را ميتوان به چند دسته مختلف تقسيم كرد. دستهاي مذهبي هستند و دستهاي ديگر اجتماعي؛ البته چند صحنه فلسفي و معنا گرا هم در فيلم وجود دارد كه با كمي كنكاش ميتوان منظور سازنده را از آنها درك كرد. در جاي جاي فيلم بر موضوع نان حلال تاكيد شده است.
از اين دست نشانههاي مذهبي باز هم در فيلم هست كه نمونه آن نماز خواندن پيرمرد در كنار خيابان يا تقبيح فرد دروغگويي است كه پشت موتور كريم نشسته و ادعا ميكند در مشهد است. مجيدي حتي در اين فيلم، يك افغاني خوب هم قرار داده كه به مشهد ميرود و نذر كريم را ادا ميكند.
فيلم آواز گنجشكها يك ويژگي مهم ديگر هم دارد. اين كه فيلمساز توانسته اعتماد سرمايهگذاران فراواني را براي مشاركت در ساخت فيلم جلب كند. حضور رنگ به رنگ كالاهاي خارجي، تبليغ مزرعه پرورش شترمرغ، توجه به شعارهايي كه شهردار تهران در سالهاي اخير به عنوان برنامههاي محوري خود اعلام كرده و... برخي از اين هوشمندي فيلمساز در استفاده از ظرفيتهاي موجود براي ساخت اين اثر است.
بحث حاشيهنشيني از آن موضوعهايي است كه شنيدن آن و فهميدن اينكه در فيلم كارگرداني مانند مجيدي قرار است به آن پرداخته شود، قند در دل مديران شهرداري آب ميكند. توجه كنيد كه در اين فيلم حتي يك نماي ناجور و بد هم از تهران نميبينيم و همه چيز در اين شهر فوقالعاده خوب و زيباست.
انگار نه انگار كه بخش مهمي از مشكلات شهر تهران به دليل وجود حاشيهنشينها شكل ميگيرد و در همين شهرهاي حاشيهاي، مشكلات فراواني به وجود ميآيد. تنها جايي از فيلم هم كه از شهرداري انتقاد ميشود، صحنهاي است كه در آن خيابان كنده شده و نيسان حامل گلها و ماهيها نميتواند جلوتر برود كه حتي با حذف اين صحنه هم اتفاقي در فيلم رخ نميدهد.
در اين فيلم ديگر مجيدي مانند بچههاي آسمان مجيدي شعار عدالتطلبي سر نميدهد و مخاطب هم شاهد تضاد ميان بالاي شهر و پايين شهر نيست. انگار همه چيز درست تقسيم شده و هر كس سهم خود را از زندگي دريافت كرده و به همان سهم قانع است و هيچ اعتراضي هم نسبت به اين مساله ندارد.
حتي ميليونر بودن هم رويايي كودكانه است كه تعبير آن به يك شوخي ميماند؛ البته در پايان فيلم كه همه ماهيها وارد جوي آب ميشوند و تنها شاه ماهي زنده ميماند، داستان معني ديگري پيدا ميكند و ديدن چهره غمگين كودكان، اين شعر را به ذهن متبادر ميكند كه: شكست اگر دل من به فداي چشم مستت/ سر خم ميسلامت شكند اگر سبويي..
نميتوان منكر اين موضوع شد كه مجيدي در نگارش فيلمنامه خيلي دقيق جامعه خود را ديده و به زواياي پنهان آن اشراف پيدا كرده، اما اين نكته هم بسيار مهم است كه او پس از اين مرحله، در پالايش ايدهها و فكرهايي كه بايد در فيلمنامه مورد استفاده قرار گيرد، با نگاهي فانتزي بخشهاي محدودي را انتخاب كرده است تا تصويري كه از شهر تهران در فيلم او ثبت ميشود، كاملا نقطه مقابل تصويري باشد كه مخاطب در فيلمهاي كارگردانهايي همچون رخشان بنياعتماد، جعفر پناهي و... ديده است.
توجه به معلولان هم، مولفه ديگري است كه در اين فيلم مجيدي ديده ميشود. اين مولفه در كنار ديگر پازلهاي فيلم كشكولي را به مخاطب عرضه ميكند كه در آن همه چيز ميتوان يافت.
از پدري مهربان كه بند كفش دخترش را ميبندد تا رقص عارفانه شترمرغ و نماهاي هوايي از سرگشتگي انساني كه دري چوبي را در مزرعهاي سوخته حمل ميكند، در كنار انواع و اقسام اسپانسرهايي كه در فيلم وجود دارد، مخاطب را با فضايي عجيب و جالب توجه مواجه ميكند كه هم ميتوان بسادگي از كنار آنها گذشت و هم تعابيري فلسفي از آن مطرح كرد. شخصيتهاي آواز گنجشكها آدمهايي ساده و بيغل و غش هستند.
آنها از فرط سادگي گاهي به شخصيتهاي كارتوني تنه ميزنند. در بيشتر آنها هيچ پيچيدگي خاصي كه مخاطب براي كشف آن دچار دردسر شود، وجود ندارد. قناعت و راضي بودن به آنچه خدا داده و تلاش براي كسب امكانات محدود بيشتر به سبك و سياق فيلمهاي هندي چارچوب شخصيتي آنها را شكل ميدهد.
در چنين فيلمي كه همه چيز آن خوب و جذاب است، نهايت بدي آدمها به اين مساله ختم ميشود كه پول بيشتري بگيرند و اين پول هم پس از خريد گوجه سبز از ميان ميرود. در اين فيلم حتي آدمهاي فقير هم در خانهاي در حاشيه شهر خوشبخت زندگي ميكنند و از قضاي روزگار، پولدارهاي قصه نيز شرايط كاملا خوبي دارند و مهربان هستند. فيلم آواز گنجشكها، پر از تعابير و مضاميني است كه هر كدام از آنها ميتواند دستمايه يك مطلب چندين صفحهاي باشد.
مجيدي اين نوع فيلمسازي را خوب بلد شده و البته در زمانهاي كه گاهي حتي تماشاي سريالي چندين قسمتي هم نميتواند مخاطب را متوجه منظوري خاص كند، اين پر گويي جالب توجه و حتي حسادت برانگيز است. همه چيز آواز گنجشكها خوب است جز اينكه فيلم از حس و حالي هنري خالي است.
شايد همين مساله سبب ميشود تماشاي دوباره فيلم براي مخاطب از همان دقايق اوليه كسالتبار باشد و اين ويژگي براي فيلمسازي كه ميخواهد جهاني فكر كند و ماندگار باشد، چندان خوب نيست.
حبيب حداد
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 299]