واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - پست مدرنيسم دوره جديدي نيست
انديشه - پست مدرنيسم دوره جديدي نيست
گروه انديشه:اگنس هلر در 1929 در بوداپست مجارستان متولد شد. در دهه 50 شاگرد و همكار لوكاچ و يكي از اعضاي برجسته مكتب بوداپست بود. در اوايل دهه 70 مجارستان را به قصد اقامت در استراليا ترك كرد. از آن زمان به بعد بهطور گسترده درباره فلسفه، تاريخ و اخلاق و در سالهاي اخير درباره مدرنيته مطالبي نگاشته است. برخي از آثارش عبارتند از: زندگي روزمره (1970)، نظريه تاريخ (1982)، فراتر از عدالت (1987)، آيا مدرنيته ميتواند دوام يابد؟ (1990) و قطعاتي در فلسفه تاريخ (1993). وي مدرس فلسفه هانا آرنت در دانشكده تحصيلات تكميلي نيويورك و در رشته مكتب جديد براي تحقيقات اجتماعي است.
اگنس هلر نويسنده و فيلسوف مجارستاني دو سال پيش جايزه ۲۰۰۱۶۴ دلاري سانينگ در حوزه فرهنگ را به دليل تحقيق و بررسي بر فرهنگ اروپا به خود اختصاص داد. جايزه فرهنگ سانينگ هر دو سال يك بار به يكي از محققان برجسته كه در رابطه با فرهنگ؛ مطالعه و بررسي جامع و شاخصي انجام داده باشد، اعطا ميشود. پايهگذار اين جايزه دانشگاه كپنهاگ است كه اين جايزه را در سال ۱۹۵۰ براي بزرگداشت نويسنده مشهور «كارل جوان سانينگ» بنيانگذاري كرد. دانشگاه ركتور رالف، اگنس هلر را به دليل بحث و بررسي اصلاحات مربوط به موجوديت بشري در آثار برخي از مشهورترين فلاسفه و نويسندگان اروپا نظير كانت، نيچه، ارسطو، مارتين هايدگر، ويليام شكسپير و سورن كيركگارد مورد تمجيد و تحسين قرار داد. كميته اعطاي جايزه اگنس هلر را به دليل روش خلاق و هوشمندانه اين نويسنده در توصيف فرهنگ نيمقرن از تاريخ اروپا در بين ساير پژوهشگران و نويسندگان برگزيد. اگنس هلر يكي از سرشناسترين فلاسفه ماركسيست محسوب ميشود كه روي فلسفه هگل (فيلسوف آلماني) نيز مطالعات گستردهاي داشته است. انقلاب سال ۱۹۵۶ مجارستان از نقاط عطف زندگي اين نويسنده و فيلسوف مجارستاني محسوب ميشود چراكه در اين مقطع زماني بود كه هلر متوجه تاثير سوءآزاديهاي تئوري ماركسيست بر كل ساختار سياسي و اجتماعي مجارستان شد. پيش از اين، واسلاو هاول رئيسجمهور چك، كريشتف كيشلوفسكي و اينگمار برگمان كارگرداناني از لهستان و سوئد، و داريو فو از ايتاليا و گونتر گراس از آلمان برندگان جايزه نوبل ادبي، موفق به دريافت جايزه سانينگ شده بودند. در سال ۲۰۰۴ نيز موناهاتوم، هنرمندي از فلسطين كه در لندن زندگي ميكرد اين جايزه را به خود اختصاص داد. هلر همچنين ارديبهشتماه سال 84، به دعوت دفتر پژوهشهاي فرهنگي به ايران آمد و درباره سه موضوع «فوكو و مدرنيته»، «شكسپير در تاريخ» و «گذار به دموكراسي در اروپاي شرقي» سخنراني كرد. او در اولين حضورش در ايران به بحث از «فوكو و مدرنيته» پرداخت و صحبتهاي خود را با اين سوال شروع كرد كه چرا بايد به فوكو بپردازيم؟ از نظر او فوكو فيلسوف معروفي است و جزء آخرين نسل از فيلسوفان بزرگ فرانسه است. او با طرح سوال: «چرا من فوكو را انتخاب كردم؟» گفت كه دليل انتخاب فوكو اين است كه او پاسخ مهم و جالبي به مدرنيته داده. هلر ادامه ميدهد كه «در حدود 20 سال پيش ما با مفهوم پسامدرنيسم آشنا شديم و تمام فيلسوفان اين دوره را فيلسوف پستمدرن نام نهاديم، ولي فوكو هيچگاه خودش را به عنوان فيلسوف پستمدرن معرفي نكرد و هميشه با اين مسئله مخالفت ميكرد و ميدانست كه پستمدرنيسم دوران جديدي در تاريخ غرب نيست، حتي پايان تاريخ هم نيست بلكه نگاه جديدي به مسئله مدرنيته است. بنابراين مدرنيته با ما هست. با انقلاب فرانسه زاده شده و از آن به بعد هميشه با ما بوده است. » و اين دليلي است كه اگنس هلر فوكو را انتخاب كرده تا درباره او و درباره مدرنيته صحبت كند.
به گفته هلر: «وقتيكه فوكو شروع به فكركردن و نوشتن درباره مدرنيته كرد همزمان بود با مكتبهاي مهمي مثل اگزيستانسياليسم كه سارتر درباره آن صحبت ميكرد، مكتب ماترياليسم تاريخياي بودكه خود را دنباله ماركس ميدانست و ديگر مكتب روانكاوياي كه خود را دنبال فرويد و شاگردانش ميدانست. سارتر نظريه خودش را در آن دورهاي كه نقد عقل ديالكتيك را نوشت، كه هم اگزيستانسياليست بود و هم ماركسيست، در اين كتاب بيان كرده بود و موضع او كاملا تاريخباور بود. تاريخباوري به تاريخ به صورت يك روايت بزرگ توجه ميكرد و مسئلهاش اين بود كه تاريخ از هر مرحلهاي كه عبور كرده اين مراحل، مراحل عقلاني بودند كه به تدريج از اين مراحل رد شده. نگرش تاريخباوري توجهيكه به مدرنيته داشت، اين بود كه تاريخ يك فرآيند است و اين فرآيند توانسته به صورت پتانسيلي در دنياي حال شكل خودش را پيدا كند. در زمانيكه فوكو كارش را شروع كرد، كمونيستها ميگفتند، كمونيسم تاريخ واقعي است زيرا كه ماقبل تاريخ در جايي پايان پيدا ميكند و ما وارد تاريخ واقعي خواهيم شد. بعضيها هم بودند كه به نظريه انحطاط اعتقاد داشتند نه به نظريه پيشرفت و ترقي، يعنيدر مقابل نظريه تاريخيگري كه به پيشرفت اعتقاد داشت آنها به انحطاط اعتقاد داشتند و مفهوم انحطاط را در مقابل ترقي قرار ميدادند. فوكو در اين وضعيت شروع به انديشيدن و نوشتن كرد و وقتي شروع به كار كرد مفهوم روابط كلان را كنار گذاشت. بدون اينكه خودش را پستمدرن بداند شروع به مبارزه با تاريخيگري كرد. چيزي كه براي فوكو مهم شد، تاريخباوري نبود بلكه نگرش جديدي به خود مفهوم تاريخ بود و اينكه در تاريخ نميتوانيد به يك تماميتي توجه كنيد و ما با تاريخ روبهرو نيستيم بلكه با تاريخهاي متكثر روبهرو هستيم. » هلر ادامه ميدهد كه «سارتر سريع متوجه شد كه فوكو در نقد او اين مطالب را مينويسد و شروع به نقد فوكو كرد. از آنجا به بعد مسئلهاي كه مطرح شد اين بود كه فوكو به تاريخ به عنوان يك امر كلي نميخواهد توجه كند. سارتر درست ميگفت اما نتايجي كه از اين مسئله به آن رسيده بود، اشتباه بود و حتي هابرماس هم در نقدي كه از فوكو ميكرد در اشتباه بود، چراكه سارتر معتقد بود فوكو نميخواهد به تاريخ به صورت يك امر كلي نگاه كند و هابرماس به فوكو ميگفت كه تو يك فيلسوف محافظهكار هستي، در حاليكه اصلا چنين چيزي نبود.
پنجشنبه 18 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]