واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > تئاتر - نوئل گرگ، نمایشنامهنویس، بازیگر و کارگردان بریتانیایی (2009-1944) همواره از سفر به ایران به عنوان یکی از بهترین تجارب زندگیاش یاد میکرد. علیاکبر علیزاد: در تاریخ 12 سپتامبر نامهای از دوست نزدیک نوئل گرگ، فیلیپ اوسمنت، با این شرح به دستم رسید: «علی عزیز، من مطمئن نیستم که آیا شما همان علی اهل تهران هستید که نوئل خیلی با من در موردش صحبت کرده بود، ولی اجازه دهید به شما بگویم که او نیمهشب سهشنبه هفته پیش فوت کرد. مرگ او در کمال آرامش و بدون کوچکترین درد اتفاق افتاد. من و دوستش کولی تیارای تا آخرین لحظات با او بودیم. لطفاً به بقیۀ دوستانش خبر دهید.» بدون اغراق وقتی این خبر را شنیدم نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. مرگ نوئل قطعاً ضایعهای تأسفبار برای تئاتر و بشریت بود. نوئل گرگ از سفرش به ایران همواره به عنوان یکی از بهترین تجارب زندگیاش یاد میکرد، و قرار بود در جشنواره سال بعد هم به عنوان میهمان شرکت کند. امیدوارم تا چند ماه آینده کتاب دیگر او را به چاپ برسانم. در مقدمه آن کتاب به طور مفصل از حضورش در تهران، قم، و اصفهان سخن خواهم گفت. در یک روز آوریلِ گرم و خفهکننده در شهر قمِ ایران، پروفسوری انگلیسی، 21 طلبۀ روحانی را در طی فرایند نوشتن هدایت میکند. دیدار او با حمایت [جشنواره تئاتر دانشگاهی] و دانشگاه هنر تهران صورت میگیرد، جایی که اساتیدش ظرف سه سال گذشته بر مبنای کتاب وی، راهنمای عملیِ نمایشنامه نویسی کار کردهاند. آنها از این فرصت استفاده میکنند تا با روحانیون جوان لیبرال در این شهرِ مذهبی پیوندی ایجاد کنند و هفت زن هم در این برنامه شرکت میکنند. این اولین بار است که زنها اجازه یافتهاند در این ساختمان خاص حضور پیدا کنند. گرما بیداد میکند و معلم نحیف و خسته است. در واقع او در مراحل پایانی سرطاناش به سر میبرد ولی مصمم است نگذارد بیماری، او را در آخرین روزهای زندگیاش محدود کند. این دومین سفر او در این ماه است. ده روز پیش از آن او در فلسطین به سر میبرد تا به نویسندگان جوان نوظهور کمک کند صدای خود را پیدا کنند و مابین این دو سفر خارجی وقت پیدا میکند اجرایی را که توسط نویسندگان پا به سن گذاشته نوشته شده، در نیوآرک کارگردانی کند و در ایست میدلاند به هدایت یک ورکشاپ بپردازد. پروفسورِ مذکور نوئل گرگ است. نمایشنامه نویس، بازیگر، کارگردان، معلم، مربی، دراماتورژ. نوئل در روز کریسمس سال 1944 در اسکگنس به دنیا آمد. پدرش طبال و کمدینِ گروه جان رامسدن بود که در سرتاسر تابستان در پایانۀ اسکله مینواختند. او به مدرسۀ دستور زبان اسکگنس پیوست و بعد در دانشگاه لندن، کالج کینگز، به مطالعۀ تاریخ پرداخت. نوئل یکی از پرورشیافتهگان جدیدِ نسل پسران مدرسۀ دستور زبان از خانههایی محقر بود که از مزایای خطمشیهای اجتماعیِ بعد از جنگ بهره میبرد و به شخصیتی پیشرو در ضدفرهنگ دهۀ شصت بدل میشد. او بعد از چند تجربۀ فشرده بازیگری همراه با دوستانش به ائتلاف برایتون شکل داد. این ائتلاف جمعی بود با کافه، کتاب فروشی و یک استودیوی تئاتر تجربی که نوئل آن را دست تنها از دل یک انباری خلق کرده بود، و یکی از اولین آزمایشگاههای هنری محسوب میشد. کار آنها از نظر هنری، مبتکرانه، و از نظر سیاسی رادیکال بود و همۀ قواعد را میشکست. پس از ائتلاف برایتون وی در 1971 به لندن رفت و برای مدتی در رویال کورت، و در وستاند کار کرد، و در آن جا دستیار کارگردان نمایش عیسی مسیحِ سوپر استار بود. ولی در این مکان حس در خانه بودن نداشت. شاید او بیش از حد بیگانه، بیش از حد عصیانگر بود که خودش را با هر گونه تئاتر سنتی هماهنگ کند. برای فرار از آنچه که آن را به عنوان صحنۀ تئاتر درونگرای لندن میدید، به برادفورد رفت و به کار با جنرال ویل پرداخت. وقتی برادفورد را ترک کرد به گروه گی سوئیت شاپ پیوست و به نوشتن و کارگردانیِ بسیاری از اجراهای ابتکاری آنها پرداخت، به خصوص آثاری چون زمان میگذرد (1977)، عشق عزیز رفیق (1979)، و خشخاشها (1983). در دهۀ هشتاد نوئل به این نتیجه رسیدکه اگر قرار است تئاتر تأثیری واقعی بر زندگی مردم داشته باشد در آن صورت باید مخاطبین جوان را خطاب قرار دهد. وی از طریق نمایشنامهها و آموزشش، به چهرهای اصلیِ هر نوع پیشرفت جدید در نمایشنامهنویسی برای جوانان و به وسیله آنها بدل شد. نوئل الگویی مهم و منبع الهام برای نویسندگان نوپا از هر گوشۀ جهان بود، و در سال 2001 به فکر راهاندازی فستیوال دوسالانۀ تماس با دنیا افتاد که به میزبانی کنتاکت تیتر در منچستر برگزار میشد، فستیوالی که هنرمندان جوان از چهارگوشه جهان را گردهم میآورد؛ و این همان فرایندی است که در کتابش جوانان، تئاتر نو شرح داده شده است. نوئل دائماً از فعالیتهای حرفهای شغلی کناره میگرفت تا با این باور خودش صادق بماند که تئاتر باید دارای یک زمینه باشد. این که باید دلیلی برای اجرای یک نمایشنامه داشته باشد، این که بهترین کارها از دل مشارکت گروهی برمی آید، و این که تماشاگری که از دل تئاتر بیرون میآید، خواه سالنی بزرگ یا اتاقی کوچک با نور کم در برایتون، باید به نحوی احساسی نامحدود داشته باشد. پس بیجهت نیست که در قدردانیهایی که ظرف چندسال گذشته از او صورت گرفته است، بسیاری اشخاص از واژههایی شبیه عظیم، و غولآسا برای توصیف او استفاده کردهاند. در دو سال گذشته نوئل در دیل زندگی میکرد و در حالی که از سفرهای پیدرپی طولانیاش باز میگشت، زمین جلوی خانهاش را کشت میکرد، جایی که دوستان مهمانش در صندلیهای فکسنی مینشستند و در مورد همهچیز صحبت میکردند، از انتخاب اوباما گرفته تا شیوهای زیستمحیطی و بسیار مؤثر در برخورد با حلزونهای بیصدف. این جلسات خوشحالکنندهترین و بهترین لحظات برای او بود. مرگ او همانقدر شجاعانه بود و قاطع بود که زندگیاش. نوئل تا آخرین روزهای اندک زندگیاش بازدیدکنندگانی را میپذیرفت، کسانی که علاقهای بارز به زندگی و دیدگاههایشان داشت. وقتی تصمیم گرفت ما را ترک کند، بدون کوچکترین جاروجنجال این کار را کرد، همانطور که خودش میخواست، و همچنین در آرامش کامل. در اتاق پذیرایی او تقدیرنامهای با قابی پر زرق و برق آویخته است که توسط مدرسۀ اسلامی هنر قم، زمانی که تهران را در ماه آوریل ترک میکرد، به او اهدا شده. در این تقدیرنامه از او به خاطر حضورش در گردهمایی دانشجویان تشکر شده است و در پایان اضافه شده: «امید است خداوند نسیمی از فیض شما را در روح ما بدمد و به ما امکان دهد دانش خود را در پرتو توجهات مستمر شما گسترش دهیم.» احساساتی که در مورد بسیاری از ما صدق میکند. بعد از او مادرش، دروتی، باقی مانده است و انبوهی از آدمهایی که دوستش میداشتند و او برایشان همدم، دوست، مربی و منشأ الهام بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]