واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: ميان ما و فراموشي چقدر فاصله است؟/ سكوت تلخ «احمد عزيزي» شاعر اهل بيت (ع) در بستر بيماري
گروه ادب:تا نخستين سالگرد در بستر بودن «احمد عزيزي»، شاعر اهل بيت (ع) ديگر زماني نمانده. سهم ما در همراهي با او شايد به عيادتي چند دقيقهاي كفايت كرده است؛ اما عزيزي خود دنياي خود را براي همه عالميان توصيف كرده تا براي بودن يا نبودن با او و كلامش، با كسي تعارف نكند.
ميان ما و فراموشي چقدر فاصله است؟ چقدر زندگي براي ما پيچيده است. دو وجب خاك يك مشت آب و يك كف دست آسمان...براي فراموش شدن بيشك بيش از اين نياز داريم.
و ما اهالي سرزمين حيرت، دستبسته به گوشهاي نشستهايم و نظاره گريم كه چگونه يك جوانه ميخشكد و ما در اين فكر كه غروب خورشيد جدا زيباست!
چيزي به نخستين سالگرد در بستر بودن «احمد عزيزي» نمانده است و بيشك ما در تدارك مراسمي بزرگ براي تمام دقايق نيز برنامه ريختهايم.
لحظهاي كه بيانديشيم شايد اين يكسال براي ما و هزار توي خودنگريهايمان زمان زيادي نباشد. شايد...
«عزيزي» از زبان عزيزي
عزيزي در چهارم دي ماه 1337 در سر پل ذهاب كرمانشاه به دنيا آمد. در كودكي با عشاير سياه چادرنشين حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روي كنجكاوي و تأمل و دقت از نوشتههاي روي تابلوها و اسامي خيابانها و... به خوبي فرا گرفت.
وي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي به دعوت شمس آل احمد به تهران آمد و موفق به ديدار شهيد آيتالله مطهري شد. وي با آغاز جنگ به همراه خانواده به تهران آمد و سپس براي مدتي ساكن شهرستان نور شد، سپس در تهران اقامت گزيد و بههمكاري با روزنامه جمهوري اسلامي پرداخت.
او در مصاحبهاي خود را اينگونه معرفي ميكند:
«هيچ بن هيچ اهل هيچمدان. من بچه عشق متولد محبت، ساكن سماوات، مقيم ملكوت هستم. هشتهزار سال ميلادي دارم. در سال هزار و سيصد و سي و هفت شمسي تبريزي در قصبه مثنوي پا به عرصه عدم گذاشتم، مادرم مرا در آخرت به دنيا آورد، من در شهر تهرانشاه متولد شدم.
پدرم دهقاني از دوره بيهقي و خوشنشيني در دامنه شاهنامه است. ما از ايلياد اديسهايم. ما از مهاجران مرزهاي ملكوتيم، ايل ما از سرزمينهاي ازلي به كوهپايههاي ابدي مهاجرت كرده است. مردم ما از راه فروش عشق و دوشيدن شعر، زندگي مي كنند. ما ساكن روستاي فطرتيم، رودخانه رؤيا در خانه ماست، شبانان ما در شرجي آواز حركت ميكنند. زنان ما از باغ تناسخ ميوه ميچينند. مردان ما شبها به كرسي سماوات تكيه ميدهند و خوابنامه ميخوانند. شهر من، غزالستان است. اهالي غزالستان به يك واژهنامه ابدي گرفتارند. دهقانان ما كفشهاي مكاشفه ميپوشند و به كوه ميروند. هر سال در دهها سيل گل سرخ ميآيد و درههاي دل ما را باران پروانه ميگيرد، ما ماهيگيران ملكوت تكلم و كوچ نشينان كبرياييم. مردان ما ساده زندگي ميكنند. پوشش زنان ما از برگ درختان تجلي است. كودكان ما در كوچههاي كهكشان به تيلهبازي ستارگان ميروند. بچههاي ما به اندازه ملكوت قد مي كشند و به قدر كائنات برزگ، ميشوند ما با ابزار تكامل به كارخانه توحيد ميرويم و اجناس الهي و محصولات معنوي توليد مي كنيم، خاك ما جلگه جاوادنگيست، ما در سرزمين ستارهها به دنيا ميآييم و در كرانه خورشيدها خاموش ميشويم.»
در اين مدت حرفهاي زيادي شنيديم. كلماتي كه هر كدام براي خود فراموش نكردن ميتوانست براي ما تلنگري باشد. آن وقتها كه هنوز احمد عزيزي به معروفيت امروزش نبود، آخرالزمان امروزمان را براي ما تعريف و ترسيم ميكرد:
«مادر عصر بازگشت دايناسورها زندگي ميكنيم، در دوران يخبندان فلسفهها و بر پوسته عصري هستهاي راه ميرويم و بر جداره دوراني آئرودويناميك چنگ ميكشيم. عصر اسكلتهاي آهنين و ساختمانهاي ويران فلسفي، عصر فروريختن بناهاي تاريخي و شكستن مرزهاي جغرافيايي، عصر منجمد شدن روح انسانها در كيسههاي فريزر و برنامهريزي شدن ناخودآگاه بشر توسط ديسكهاي كامپيوتري و ديسكوتكهاي تلويزيونيست. ماهوارهها در ماوراء ابرها نشستهاند و جهت فرهنگي رودخانههاي جهان را به ميل خود تغيير ميدهند، ما طلايع آخرالزمان را پشت سرگذاشتهايم، ما در قوس نزولي تاريخ و بر لب رنگين كمانهاي نصفالنهار آخر كهكشان قدم ميزنيم.»
و اين شطح حكايت همه روزمرگيهاي پنهان امروز و ديروز ما است
و اما امروز
احمد عزيزي دچار عفونتهاي ريوي، خوني و ادراري شده و سطح هوشيارياش از 11 به حدود 8 كاهش يافته است. همچنين دچار افت فشار و كمكاري كليه نيز شده است. تجويز داروهاي آنتيبيوتيك و افزايشدهندهي فشار خون را از اقدامهاي انجامشده براي بهبود وضعيت عزيزي است و با توجه به عفونتهاي بيمارستاني و تب بالا، بيمار براي تنفس و تغذيه نيازمند دستگاههاي پزشكي است؛ يعني به وسيلهي لوله تغذيه ميشود. با اين وضعيت، امكان انتقال وي به تهران نيست. سطح هوشيارياش نيز در حدي است كه فقط قادر است چشمانش را باز كند و به خاطر نداشتن واكنش و عكسالعمل نيز معلوم نيست كه خانوادهاش را ميشناسد يا نه.
سهم ما تنها سكوت است، سكوتس از سر ندانستن و يا ندانستن
باهم شعري از «احمد عزيزي» را مرور ميكنيم:
«من كتاب درد را خواهم گشود
بي امان و با امان خواهم سرود
قصهاي دارم سراسر ماجرا
قصهاي با گوش مردم اشنا
گوش كن از درد مي گويم سخن
چيست غير از درد مردم درد من
درد مردم چيست غير از درد عشق
آفرين بر عشق و دستاورد عشق
يك نسيم از درد عشق است اين بهار
آي دستاورد عشق است اين بهار
درد عشق آبستن بيداري است
انقلاب مست در هشياري است
پر كنيد از اشك خونين جام چشم
بشكنيد اي مردمان بادام چشم
آي مردم چشمها را وا كنيد
آستين پلكها را تا كنيد
آي مردم خواب رنگين ديدهام
برف سنگين برف سنگين ديدهام
برف گفتم برف اري برف بود
برف سنگين بود و جاي حرف بود
زندگاني بود مدفون زير برف
آب حيوان چشمه خون زير برف
جاي پايي سرخ روي برف بود
جاي پاي زخم زخمي ژرف بود
گرگ آدم خواره چالاك فقر
عشق را ميخورد در كولاك فقر
فقر بر هر خانهاي ميزد علم
عشق برفي ميشد ايمان، نيز علم
آي مردم خواب باران ديدهام
تا بخواهيد آب باران ديدهام
اندكاندك قطرهها خيلي شدند
قطره قطره آب ها سيلي شدند
اژدهاي سيل ايمان خوار بود
ريشه اين اژدها بازار بود
اژدهاي فقر هر سو ميوزيد
كفر در باروي ايمان ميخزيد
سيل در هر كوچه اي ميزد قدم
رحم جان ميداد و وجدان نيز هم
آي مردم چشمها را وا كنيد
خواب خوابانگيز را رسوا كنيد
چشم من از خواب ديدن سير باد
خوابهاي شوم بي تغيير باد
ديدهام از ابرهاي سربگون
بارش بي وقفه باران خون
خنده را ديدم كه از لب ميگريخت
كودكي»
گزارش از «حميد نورشمسي»
چهارشنبه 17 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 468]