واضح آرشیو وب فارسی:حيات: نگاهي به كتاب «ققنوس فاتح»؛سند هايي از چريك هميشه حاضر
تهران-حيات
دوران زندگي و حماسه آفريني هاي سرداران رشيد سال هاي دفاع مقدس، آينه تمام نمايي از ايثار ها،فداكاري ها،رشادت ها و رفتار هاي ناب انساني است كه هر يك از اين سلوك مقدس به تنهايي مي تواند در سعادت بشر امروزي تأثير گذار باشد.
به گزارش سرويس فرهنگي خبرگزاري حيات ،در اين راستا، مطالعه سرگذشت سرداران شهيد دوران دفاع مقدس، يكي از راه هاي برقراري ارتباط معنوي با آن فضاهاي روحاني است. خوشبختانه در اين زمينه نيروهاي متعهد و باايماني هستند كه با پشتكار و تلاش بي صبرانه همواره كوشش مي كنند و حاصل كار آن ها انتشار كتاب هاي متعدد در خصوص سرگذشت سرداران شهيد دوران دفاع مقدس است.
از جمله افراد فعال در اين زمينه، نويسنده و محقق«گلعلي بابايي» است كه چندي پيش كتاب «ققنوس فاتح » را تأليف و منتشر كرده كه سرگذشتنامه سردار شهيد مهندس محسن وزوايي (فرمانده محور عملياتي محرم در زمان شهادت ) است.
اين كتاب توسط نشر شاهد در تهران چاپ و منتشر شده است.
مولف، كليت كتاب را به شانزده منظر (فصل- بخش) تقسيم بندي كرده و در هر يك از اين منظرها، به بخشي از زندگي و خدمات شهيد وزوايي به نهال نوپاي انقلاب اسلامي و دوران دفاع مقدس پرداخته است.
منظر اول با عنوان«كجايي پسر،نصفه جونم كردي؟»، به زمان حضور شهيد در درگيري هاي زمان انقلاب اسلامي در سال57 اختصاص يافته است. اين بخش از زبان پدر محسن روايت مي شود.«...محسن وارد اتاق مي شود؛ سراپا خاك و خون و خستگي. با دو تا اسلحه ژ3 مي گويم:كجايي پسر، نصفه جونم كردي؟ مي گويد: تو ميدان فوزيه (ميدان امام حسين (ع) فعلي) بودم. گاردي ها مثل مور وملخ ريخته بودند تو خيابان. گلوله بود و آتش و مردم بي پناه...» (ص5)
«شكست هيمنه» نام منظر دوم كتاب است كه به نقش و حضور شهيد وزوايي در تسخير لانه جاسوسي آمريكا (13آبان58) مي پردازد. در اين روز، در جريان راهپيمايي اعتراض آميز دانشجويان و اقشار مختلف مردم عليه سياست هاي مداخله گرانه آمريكا در ايران، به محض رسيدن جمعيت به مقابل سفارت آمريكا، محسن به اتفاق همرزمانش به لانه جاسوسي شيطان بزرگ يورش مي برند و اين گونه است كه وي در رديف از جمله پرچمداران گمنام انقلاب دوم قرار مي گيرد.
محسن به علت بهره هوشي فراوان، سطح بالاي معلومات سياسي- عقيدتي و نيز تسلطي كه به زبان انگليس داشته، مسئوليت سخنگويي دانشجويان مسلمان پيرو خط امام را در مصاحبه هاي پياپي و مفصل با گزارشگران خارجي به عهده
مي گيرد. او تا پايان اين ماجرا در كنار اين موضوع مي ماند.
اين مقطع از زندگي شهيد وزوايي، از مقاطع حسّاس و سرنوشت ساز دوران حيات و مبارزات انقلابي آن شهيد محسوب مي شود.
منظر هاي بعدي كتاب، همگي به حضور شهيد وزوايي در جبهه هاي غرب و جنوب مي پردازد. وي در تابستان 59 به نهاد تازه تأسيس سپاه پاسداران مي پيوندد و مدتي با سمت فرمانده گردان مخابرت در سپاه تهران مشغول خدمت مي شود.
سپس با توجه به كارآيي بالايي كه از خود نشان مي دهد، سرپرستي واحد اطلاعات- عمليات سپاه به او محول مي شود.
در اوايل دي ماه 59، محسن به فرماندهي گردان نهم از ده گردان سازماندهي شده در پادگان امام حسين(ع) منصوب و راهي منطقه سرپل ذهاب مي شود. در آن مقطع، فرماندهي واحد عمليات ستاد غرب سپاه را غلامعلي پيچك بر عهده داشته است.
گلعلي بابايي در مقام مولف وگردآورنده مطالب گوناگون و پراكنده درباره برهه هاي مختلف زندگي شهيد وزوايي، به آرشيو هاي متعدد سرك كشيده و سر انجام توانسته مطالب كامل و قبل استنادي را جمع آوري و تدوين كند. بابايي، در اين باره مي گويد:
تك تك حكايت هاي بازنويسي شده در اين اثر، مستند به ده ها برگ فيش خاطرات موجود در آرشيو هاي ثبت وقايع دوران دفاع مقدس و صدها دقيقه نوار- شامل مذاكرات، جلسات نظامي، مكالمات بيسم، مصاحبه راويان اعزامي دفتر سياسي وقت سپاه پاسداران به جبهه هاي غرب وجنوب- و سرانجام مستندات محفوظ مانده در نزد برخي از ياران نزديك قهرمان محوري كتاب ققنوس فاتح است.
گردآورنده مطالب كتاب، براي برقراري ارتباط نزديك و صميمي خوانندگان با بخش هاي مختلف آن، به شگرد هاي روايي متعدد و متنوعي روي آورده است. از جمله اين كه در هر يك از منظرها جايگاه راويان را تغيير داده است.
درمنظر«اصحاب فيل»، راوي يكي از رزمندگان است كه گوشه اي از روحيات شهيد وزوايي در هنگام فرماندهي نيروهايش در جبهه بازي دراز را بازگو مي كند.
منظر«اين ها را به تو مي سپارم» هم به اين شكل روايت مي شود. فصل بعدي كتاب با عنوان«جوانمرد»، از زبان يك سرباز دشمن(عراقي) آورده شده است كه در آن، رأفت شهيد وزوايي در برخورد با اسراي دشمن به نمايش گذاشته شده است.«...ماجد به من مي گويد: مي داني چه مي گويند؟ مي گويم: من كه فارسي بلد نيستم.
ماجد مي گويد: اما من بلدم...به او گفتند برادر محسن، حالا كه كار زخم بندي مجروحين عراقي تمام شده، اجازه بده زخم گلوي تو را هم پانسمان كنيم.» (ص58)
منظر بعدي كتاب ققنوس فاتح، از زبان يك پرستار روايت مي شود كه در زمان مجروحيت محسن وزوايي، بالاي سر او بوده و نحوه مداراي اين سردار با زخم هاي بي شمارش را از نزديك ديده و در مقام يك پرستار كه بخشي از كارش روحيه دادن به مجروحان است، از استقامت سردار وزوايي روحيه گرفته است.
اين فصل،«درد شيرين» نامگذاري شده است.
يك بخش ديگر از كتاب با نام « پنجره»، از زبان يكي از منافقان توبه كرده، است. او تعريف مي كند كه چگونه مأموريت داشته محسن وزوايي را ترور كند. اما اين تصميم صورت نگرفته است.
در ادامه، چند منظر ديگر به رشادت هاي شهيد وزوايي در زمان فرماندهي گردان حبيب بن مظاهر در جبهه هاي جنوب مي پردازد. اكثر اين روايت ها از زبان همرزمان و دوستان شهيد در جبهه تعريف مي شود.«...وقتي به تپه هاي سوق الجيشي دوسلك مي رسيم، ناگهان درگيري شديدي ميان نيرو هاي گردان حبيب با عراقي ها شروع مي شود. در اين درگيري، واحد هاي موشك انداز 107-معروف به ميني كاتيوشا- سپاه كه گردان حبيب را پشتيباني مي كردند، امان عراقي ها را بريده اند...» (ص138)
همچنين دو منظر از مناظر شانزده گانه كتاب، به يادداشت ها و مشاهدات خبرنگاران زمان جنگ اختصاص يافته ست.
يكي از بخش ها در قالب مصاحبه تدوين شده كه در آن، از زبان خود شهيد وزوايي به گوشه هايي از فعاليت هاي او در مقاطع مختلف اشاره شده است. وقتي از او پرسيده مي شود، در چه عمليات هايي شركت داشته اي؟ مي گويد: در غرب، مسئوليت چند عمليات را به عهده داشتم. مدتي مسئول سپاه و مسئول عمليات سپاه گيلان غرب بودم. از جمله عمليات بارز جبهه غرب، مي توان از عمليات بازي دراز2-معروف به عمليات ولايت فقيه- نام برد...» (ص108)
گلعلي بابايي، براي تكميل اطلاعات مربوط به شهيد وزوايي، به آرشيو هاي غير ايراني هم رجوع كرده كه بخشي از يافته هايش در اين زمينه، گفته هاي فرماندهان ارشد و مسئولان نظامي و مملكتي عراق در زمان جنگ است. اطلاعات مستند اين بخش در منظر«حديث ديگران» آمده است. در يكي از اين سندها، ژنرال حسين كامل مجيد- وزير صنعت وصنايع نظامي سابق عراق و داماد معدوم صدام حسين- درباره آخرين لحظات پيش از سقوط قرارگاه سپاه چهارم ارتش بعث مي گويد:«...در عمليات شوش- دزفول [فتح المبين] هنگامي كه نيروهاي ايراني در منطقه سپاه چهارم عراق پيشروي كردند، واحدهاي پشتيباني اين سپاه رزمي نيز از بين رفت و چيزي نمانده بود كه صدام و همراهان او- كه من هم جزء آن ها بودم- به اسارت نيرو هاي ايراني در آيند. در آن لحظات، رنگ از چهره صدام پريده و بسيار نگران بود. صدام به ما نگاه كرد و گفت: از شما مي خواهم در صورتي كه اسير شديم، من و خودتان را بكشيد.» (ص150)
شهيد محسن وزوايي از فرماندهان حاضر و تأثير گذار در اين عمليات عظيم و افتخار آفرين بود.
در پايان تمام منظرها، عكس هاي مستند و متعددي آورده شده تا استناد هاي تاريخي به منابع اين كتاب اساس مستحكمي داشته باشد.
وصيت نامه شهيد محسن وزوايي هم در انتهاي كتاب آورده شده است.
پايان پيام
سه شنبه 16 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]