واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پارمنیدس
پارمنيدس نخستين کسی ست که درباره متافيزيک بحث کرده است. اين فيلسوف در قرن ششم قبل از ميلاد مسيح می زيسته است. پارمنيدس را "پدر متافيزيک" می دانند اگرچه وی واژه متافيزيک را به کار نبرد و اين واژه برای نخستين بار توسط آندرونيکوس دو رودس يک قرن قبل از ميلاد مسيح به کار برده شد. پارمنيدس در اثرش با نام "درباره طبيعت" به شرح شهودی که درباره هستی برايش ييش آمده بود يرداخت و توضيح داد که در يک ارابه با استقبال فرشتگان به درهای عدالت رسيد. فرشتگان درها را برايش باز کردند و او با ارابه در جاده ای روانه شد و فرشته ای برايش از سه راه سخن گفت:
۱. راه نخست راه واقعيت هستی ست که مخصوص خداست و بشر به آن راه ندارد.
۲. راه دوم راه حدسيات است که ظواهر را تشکيل می دهد و بشر در اين راه گام می نهد.
۳. راه سوم راه حدسياتی ست که به واقعيت شباهت دارند.
طبق نظر پارمنیدس، هستی يا وجود پايدار است و تغيير و دگرگونی بر آن راه ندارد. تشکيل و نابودی هم از مواردی ست که برای هستی غير ممکن است چرا که هستی هميشه بوده، هست و خواهد بود و نمی تواند از عدم به وجود آمده باشد. در عين حال، برای هستی نمی توان نابودی قائل شد. هر آنچه که بشر می گويد، ظواهر را نشکيل می دهد و واقعيت جز اين است.
پارمنیدس "واحد سه گانه": هستی، فکر و سخن را مطرح کرد و معتقد بود که اين سه با همند. به نظر او، حدسيات و حرفهای توخالی از عدم است و بايد از آنها اجتناب کرد.
پارمنيدس اين جمله معروف را گفته که: "وجود دارد يا وجود ندارد". او هستی و عدم را با هم تعريف کرده است. هستی طبق نظر او ذهنی نيست چرا که او جهان را به شکل کروی در نظر گرفت.
در تعريف پارمنیدس از هستی، "جدايی متافيزيکی" وجود ندارد. او صرفا دو سطح برای حرف و فکر در نظر گرفته و آنها را از هم جدا کرده است. او بين درجه واقعيت (يا فکر) يعنی دانش و حدسيات فرق قائل شده و اين دو را از هم جدا کرده است.
قبل از آن که به نظريات افلاطون بپردازم، لازم است ديدگاه پارمنيدس درباره هستی را نقد کنم.
۱. پارمنیدس شناخت واقعيت را از انسان سلب کرده و تکليف خود و ديگر فلاسفه را یک سره روشن کرده است! او اين راه را که همان راه اول ييشنهادی فرشته به اوست از توان انسان خارج می دانست.
۲. پارمنیدس جهان متافيزيکی را تقسيم بندی نکرد و ديدگاه او ساده ترين و ابتدايی ترين ديدگاه ممکن در اين زمينه است. چرا که آنچه به عقل مربوط است از حسيات جداست و می توان آنها را جداگانه بررسی کرد. اين موردی ست که وی به آن نپرداخته است.
۳. پارمنیدس هستی را بدون تغيير و هرگونه تغيير در هستی را غير واقعی می داند. او زمان را از هستی حذف می کند. حذف زمان يکی از اشکالات اساسی در متافيزيک پارمنيدس است.
۴. در جمله معروفش: "وجود دارد يا وجود ندارد"، پارمنیدس دو گزاره "وجود دارد" و "وجود ندارد" را با هم آورده است. آوردن اين دو گزاره با هم باعث شده که جمله پارمنیدس همواره درست باشد. چرا که يا چيزی وجود دارد يا وجود ندارد و مورد سومی نمی توان برايش قائل شد. در حالی که بايد اين دو گزاره را جدا از هم در نظر گرفت و وجود را از عدم جدا کرد. اين مورد در فلسفه به گزاره سوفيسم معروف است.
افلاطون
افلاطون در کتابش با نام "جمهور" به بحث درباره متافيزيک يرداخته است. او همانند پارمنیدس، هستی را موضوع شايسته بررسی در فلسفه می دانست. افلاطون همانند پارمنیدس معتقد بود که هستی پايدار است و تغیير نمی کند.
او در اين موارد با يارمنيدس اختلاف نظر داشت:
۱. واقعيت هستی را می توان با عقل (و نه با حسيات) درک کرد و شناخت بايد به آنچه به عقل مربوط است و نيز به حسيات تقسيم شود.
۲. هستی جهان ايده ها را تشکيل می دهد. ايده در نظر افلاطون همان فرم يا شکل مشترک اجسام است. ما از اجسامی که دارای فرمها و شکلهای مختلف هستند، ايده ای ذهنی داريم. به عنوان مثال، سگها به شکلها و اندازه های مختلف وجود دارند اما ايده ما از "سگ" یکی ست و آن شکلی ست که در بين سگها مشترک است و گونه سگها را تشکيل می دهد.
ايده همان فرم، جوهر يا ذات، گونه و هستی ست.
افلاطون دو نوع شناخت قائل بود و هر هريک از اين دو را به دو بخش تقسيم کرد:
۱. شناختی که در حد حدسيات باقی می ماند و جهان حسيات را شامل می شود.
۱.۱. اجسام (که از طريق حسيات شناخته می شوند)
۱.۲. تصاوير
۲. شناختی که به دانش ختم می شود و جهان ذهنی را شامل می شود.
۲.۱. فرضیه های رياضی
۲.۲. ايده ها
از نظر افلاطون، فرضيه های رياضی نخستين بخش از جهان هستی هستند که از طريق ذهن شناخته می شوند و ايده هايی که ما از اجسام داريم بخش دوم اين جهان هستی را تشکيل می دهند.
از نظر او، شناختی که به فرضيات خلاصه شود دانش واقعی را نمی سازد بلکه برای شکل گيری دانش به اصول برتری که به ايده ها مربوط است بايد رجوع کرد.
افلاطون برای جهان ايده ها اصلی در نظر می گيرد که همانا "اصل نيکی" ست. او اين اصل را اصل نظم در هستی می داند. در عين حال، ايده نيکی که او مطرح می کند می تواند ورای مفهوم هستی مطرح شود. او اشاره ای به اين که اين ايده را چگونه بايد دريافت کرد نمی کند. می توان اين طور در نظر گرفت که ايده نيکی که افلاطون مطرح کرده، از طريق شهودی قابل درک و دريافت است.
افلاطون دو مدل ارائه می کند که می توان آنها را "اصل استعلايی" ناميد: ايده نيکی و کار يديد آورنده. از نظر او، يديد آورنده هنگام تشکيل جهان ايده های ابدی را به وجود آورد.
افلاطون دو اصل را در متافيزيک خود در نظر گرفت: اصل واحد و اصل دوگانگی نامشخص (تعيين نشده). اين دو اصل را ييروان فيثاغورث قبل از افلاطون در سلسله اعداد مطرح کرده بودند. از نظر افلاطون، اصل واحد همان فرم اجسام است درحالی که دوگانگی در آنها مربوط به ماده می باشد. اصل واحد به تعبير ديگر، همان علت ايده هاست چرا که وحدت يا يگانگی وجه مشترک هر ايده است و طبق آن، هر جسم می تواند خودش باشد و همان گونه که هست شناخته شود.
دوگانگی که دومين اصل در متافيزيک افلاطونی ست را می توان در تقسيم بندی جهان ذهنی از جهان حسی در نظر گرفت. اين دو کاملا از هم جدا نيستند بلکه با همند.
دوگانگی بر جهان حسيات حکمفرماست در حالی که وحدانيت خاص دنيای ذهنيات است و بر تنوع آن محاط است. اصل واحد مربوط به نظم است درحالی که اصل دوگانگی مربوط به بی نظمی ست. اين دو اصل، در تضاد با هم ولی مکمل يکديگرند.
ايرادی که بر متافيزيک افلاطونی می توان گرفت اين است که افلاطون ايده ها را جدا از اجسام و نه در خود آنها در نظر می گرفت. از نظر او جهان ايده ها جهانی جدا از ما و همان شکل های مشترک اجسام است. اين ديدگاه، فلسفه افلاطون را از واقعيت گرايی دور کرد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]