واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
هر كاری شانس میخواهد، حتی دزدی و كلاهبرداری. معلوم نیست بعضی از مجرمها با این هوش سرشار و شانس شكفته با چه رویی میروند سراغ كار خلاف. یكی وسایلش را جا میگذارد، آن یكی یادش میرود قبلا هم از همین جا دزدی كرده و یكی دیگر از بخت خوشش یقه یك بوكسور را میگیرد. این هشدار كاملا جدی است: اگر نمیتوانید روی اقبالتان حساب باز كنید یا موقع تقسیم هوش در صف دیگری ایستاده بودید، لااقل دور تبهكاری را خط بكشید. این طوری هم خودتان راحتترید، هم آن بنده خداهایی كه قرار است گیر شما بیفتند. پلیس هم دردسر نمیكشد و آمار پروندههای قضایی بالا و بالاتر نمیرود.
احتیاط كن
احتیاط شرط عقل است. مخصوصا اگر برای دزدی به یك آپارتمان 5 طبقه رفته باشید. یك دزد سحرخیز چند وقت پیش ساعت 7 صبح به یك ساختمان مسچيزی رفت و دست به كار شد اما یك دفعه یكی از اهالی ساختمان را دید. برای اینكه خودش را پنهان كند، به طرف پشت بام دوید و بعد سعی كرد از سیم آنتن آویزان شود و خودش را به كوچه برساند اما سیم پاره شد و او از طبقه پنجم سقوط كرد. دزد بینوا كه شانس آورده در این حادثه زنده مانده بود، با دست و پایی گچ گرفته دستگیر و راهی بازداشتگاه شد. یكی دیگر از همین دزدهای بیاحتیاط برای سرقت به خانهای در كامرانیه رفت اما وقتی میخواست از لای میلههای حفاظ وارد آنجا شود، گیر كرد و هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را خلاص كند به همین خاطر با داد و فریاد از همسایهها كمك خواست و كار به آتشنشانی كشیده شد و بالاخره بعد از بریدن نردهها او را نجات دادند البته بعد از این كار پسر سارق به كلانتری 123 نیاوران تحویل داده شد.
نقشت را بشناس
ساعت 12 شب 12 آذر بود كه ماموران گشت پلیس دو مرد را در حال از جا درآوردن یك دریچه فلزی از زمین دیدند و سراغشان رفتند و شروع كردند به پرسوجو. آن دو نفر هم بدون این كه كم بیاورند، سرشان را بالا گرفتند و با اعتماد به نفس مثالزدنی گفتند كارمند سازمان آب و فاضلاب هستند و الان هم دارند ماموریتشان را انجام میدهند. همین یك جمله كافی بود تا هر دو نفرشان دستگیر شوند، چون آنها دریچه كانال مخابرات را از جا كنده بودند، همان دریچههایی كه در كوچه و خیابان كف زمین میبینیم و هر كدامش 90 تا 120 كیلو چدن خالص دارد و كلی میارزد. خلاصه بعد از دستگیری این دو نفر معلوم شد آنها همان سارقانی هستند كه از مدتها قبل به جرم دزدیدن دریچههای كانال مخابرات در منطقه فلاح، یافتآباد، شهرك ولیعصر و بعد منیریه تحت تعقیب بودند و شركت مخابرات بارها علیهشان شكایت كرده بود.
فردای همان روز هم یك آقایی كه لباس نیروی انتظامی تنش بود و درجههایش نشان میداد سرهنگ است برای یك سفر كوتاه به سالن راهآهن رفت اما بلافاصله دستگیرش كردند چون این مرد محترم نمیدانست لباس پلیس باید آرم و رسته هم داشته باشد و فقط چسباندن ستاره روی دوش كافی نیست. او یك مامور قلابی بود كه مثل دو دزد قبلی نقشش را خوب نشناخته بود.
برگشتن، ممنوع!
حتما این جمله معروف پلیسی را شنیدهاید كه مجرم به صحنه جرم بر میگردد. البته آنها این كار را میكنند تا اگر اثر و ردپایی به جا مانده بود پاك كنند و از بین ببرند اما این ضربالمثل در مورد دزدان گزارش ما دلیل دیگری دارد. چند وقت پیش مرد قویهیكلی به یك بانك رفت و همین كه مسوول باجه سرش را برگرداند، هر چه چك و پول نقد نزدیك گیشه بود، برداشت و فرار كرد. با تحقیقات پلیسی معلوم شد این دزد ناشناس 373 هزار تومان پول نقد، دو فقره تراول چك 500 هزار تومانی، دو فقره چك 100 هزار تومانی و سه فقره چك 50 هزار تومانی دزدیده است. در حالی كه هیچ ردپایی از سارق وجود نداشت مدتی بعد خود او به همان بانك رفت. البته این بار هدفش دزدی نبود. رفته بود آنجا تا به حسابش پول بریزد. او مثل یك مشتری متشخص فیش گرفت و داشت آن را پر میكرد كه كارمند شعبه به خاطر هیكل درشت بلافاصله او را شناخت و با پلیس 110 تماس گرفت. پرونده این متهم در حال حاضر در شعبه 10 دادسرای ناحیه 5 تهران در جریان است.
حواست كجاست؟
این كمحواسی هم بددردسری است مخصوصا برای شاغلان در حرفه سرقت. محسن 27 ساله یكی از همین دزدان كمحواس است كه چند وقت پیش در غیاب صاحبخانه به منزلی در خیابان خاوران دستبرد زد و هر چیز باارزشی كه آنجا بود، جارو كرد اما وقتی به خانهاش برگشت تازه فهمید چه اشتباهی كرده است. او گواهینامه و كارت موتورسیكلتش را در محل سرقت جا گذاشته بود. محسن چند روزی فكر كرد تا اینكه چاره كار به ذهنش رسید و دوباره به همان خانه رفت. این بار زنگ زد و وقتی زن صاحبخانه در را باز كرد به طرفش حملهور شده و پای زن را بست و شروع به تهدید كرد تا مداركش را پس بگیرد اما همسایهها كه صدای داد و فریاد را شنیده بودند، پلیس را خبر كردند و اینطور شد كه محسن افتاد پشت میلههای زندان.
آرش هم یكی دیگر از همین نوع خلافكارها است كه الان به دستور دادیار شعبه 10 دادسرای ناحیه 6 تهران در زندان به سر میبرد. او برای اینكه پولهای رفیق تازهاش را به چنگ بیاورد، نقشه پیچیدهای كشید. آرش كه خیلی اتفاقی با مردی به نام فیروز آشنا شده و فهمیده بود مقدار زیادی دلار دارد به او گفت مهندسی را میشناسد كه در كار خرید و فروش ارز است. این طوری فیروز را وسوسه كرد تا پنج هزار دلارش را به مهندس بفروشد. فیروز پولها را در یك ساك گذاشت و سراغ آرش رفت اما مرد كلاهبردار بهانهای آورد و گفت فعلا مهندس سرش شلوغ است و بهتر است با هم به استخر بروند تا وقت بگذرد. در استخر بود كه آرش ساك دلارها را یواشكی برداشت و جیم زد و فیروز وقتی زمان شنا تمام شد تازه فهمید چه بلایی سرش آمده است. او هیچ نشانی از سارق نداشت و حتی اسم كاملش را هم نمیدانست. اما یك شانس بزرگ آورد. آرش ساك او را برداشته و كیف خودش را جا گذاشته بود. بالاخره با مدارك شناسایی داخل كیف متهم دستگیر شد و اعتراف كرد ماجرای مهندس دروغ و نقشه دزدی بوده است.
از همه این دزدها بدشانستر مرد 37 سالهای به نام مجید است كه قبلا به حبس ابد محكوم شد، اما یك سال قبل فرار كرده و این بار سراغ دزدی رفته بود. او با دو همدستش مرد ثروتمندی را كه تازه از بانك پول گرفته بود، شناسایی و تعقیب و لاستیك ماشیناش را پنچر كرد. مرد پولدار سرگرم كلنجار رفتن با لاستیك خودرو بود كه مجید و دو دوستش به او حملهور شدند و كیفش را دزدیدند اما زندانی فراری در این گیر و دار موبایلش را داخل اتومبیل مالباخته جا گذاشت و با همین سرنخ خیلی زود دستگیر شد. او حالا به خاطر همین اشتباه باید تا آخر عمرش پشت میلههای زندان بماند.
امان از بخت بد
"من بدشانسترین دزد ایران هستم." این را یك متهم به نام احسان میگوید و قانون احتمالات هم حرفش را تایید میكند. او چندی قبل در یكی از محلات خلوت غرب تهران، كیف زن جوانی را دزدید و بدون هیچ مشكلی فرار كرد. احسان یك ساعت بعد به فكر افتاد از كارت عابربانك این زن كه در كیف او بود، پول برداشت كند كه البته تا اینجا هم اشكالی پیش نیامد چون رمز كارت هم داخل كیف بود. احسان برای اینكه خیلی سریع به یك شعبه بانك برسد، از یك موتورسوار مسافركش كمك خواست و آن دو با هم به مقابل یك دستگاه خودپرداز رفتند بعد احسان چون نمیدانست این دستگاهها چطور كار میكند باز هم از مرد موتورسوار درخواست كمك كرد و آن مرد هم بدون هیچ مشكلی كارت را گرفت تا داخل دستگاه كند اما یك دفعه دید اسم و مشخصات همسرش روی كارت ثبت شده است. مرد موتورسوار با احسان درگیر شد و او را دستگیر كرد. بعد هم در تماس با زنش از ماجرای سرقت باخبر شد و متهم را به پلیس تحویل داد. اینطور شد كه احسان لقب بدشانسترین دزد ایران را به خودش اختصاص داد و وقتی برای بازجویی به شعبه 8 دادسرای جنایی منتقل شد، به بازپرس پرونده گفت: "واقعا این بدشانسی نیست كه بین 13 میلیون آدمی كه در تهران زندگی میكنند، شوهر همان زن سر راه من سبز شود؟"
البته احسان در تصاحب مدال طلای بدشانسی با پسر 16 سالهای به اسم رامین رقابت تنگاتنگی دارد. رامین چند وقت پیش در حالی كه مشروب خورده بود، در پارك سلیمانیه تهران، جلوی یك پسر جوان را گرفت و با تهدید از او خواست هر چه پول دارد تحویلش بدهد اما كتك مفصل خورد و بعد هم دستگیر شد. چگونگی ماجرا را از زبان طعمه رامین بخوانید: "من بوكسور هستم. آن روز هم تازه از باشگاه بیرون آمده بودم و داشتم به خانه میرفتم كه رامین جلویم را گرفت و سعی كرد با تهدید چاقو مرا بترساند در آن شرایط چارهای ندیدم جز اینكه از فنون مشتزنی استفاده كنم. بعد از آن كه رامین كتك مفصلی خورد مردم دورمان جمع شدند بعد هم ماموران گشت كلانتری 122 از راه رسیدند و پسر زورگیر را بازداشت كردند."
دزدان برای یك سرقت موفق فقط كافی نیست مراقب بوكسورها یا همسران طعمههایشان باشند، آنها باید آمار نقل و انتقالی كارمندان بانك را هم بگیرند تا به سرنوشت "جواد – م" گرفتار نشوند. او یك كلاهبردار حرفهای بود كه از یك بانك دسته چك گرفت و با خریدهای میلیونی و صدور چكهای بلامحل كلی پول به جیب زد و این كار حسابی زیر دندانش مزه كرد برای همین تصمیم گرفت این بار از بانك دیگری دسته چگ بگیرد اما چون میدانست اسمش در لیست سیاه قرار گرفته است به یك جاعل 100 هزار تومان پول داد و شناسنامه قلابی گرفت. او این بار به شعبه جدیدی رفت اما همین كه مداركش را تكمیل كرد خودش را در محاصره ماموران پلیس دید. ماجرا از این قرار بود كه یكی از كارمندان بانك اول به شعبه دوم منتقل شده بود و به محض دیدن جوان او را شناخت و فهمید همه مداركش جعلی است به همین دلیل بلافاصله با پلیس 110 تماس گرفت تا این مرد هم در فهرست بدشانسترین تبهكاران ایران جا بگیرد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]