واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: بیایید ذهنمان را پر از آرامش،شادی، سلامتی، عشق،امید وشجاعت کنیم. زیرا زندگی ما همان چیزی است که ذهنمان آنرا می سازد. ما انسانها به هر چیزی در زندگی فکر کنیم برایمان اتفاق می افتد. پس باید همیشه به چیز های مثبت در زندگی فکر کنیم. بیایید با دشمنانمان در گیر نشویم زیرا این کار بیشتر از آنکه آنان را آزرده خاطر کند از ما نیرو می گیرد. به جای نگرانی و ناسپاسی باید همیشه از معبودمان به خاطر چیزهایی که به ما بخشیده سپاس گوییم. یادمان باشد که سپاسگذاری را باید همچون بذری کاشت بنابراین باید همیشه در زندگی خدا را به خاطر داشته ها و نداشته ها سپاس و شکر گوییم . انسان با ذهنش می تواند آنچه را که مایل است انجام دهد و آنچه را که می خواهد به دست آورد. موریس گودمن نویسنده و سخنران بین الملل بود او داستان زندگی خود را چنین باز گو کرد: داستان من به دهم مارس 1981 باز می گردد.این روز به خصوص به راستی کل ز ندگی مرا عوض کرد، به طوری که هرگز آنرا فراموش نمی کنم. هواپیمایی که من در آن بودم سقوط کرد. مرا در حالی که به طور کامل فلج شده بودم به بیمارستان منتقل کردند. ستون فقراتم در ناحیه ی مهره های اول و دوم خرد شده و واکنش غیر ارادی بلع در من از بین رفته بود. نمی توانستم چیزی بخورم یا بیاشامم، دیافراگمم به طور کامل از بین رفته بود و نمی توانستم نفس بکشم. تنها کاری که قادر به انجامش بودم پلک زدن بود. دکتر ها عقیده داشتند در طول بقیه ی عمرم نوعی زندگی گیاهی خواهم داشت و خوب، من باز هم پلک می زدم . این تصویری بود که آنان از من می دیدند ولی اهمیتی نداشت آنها چه فکر می کنند. نکته ی مهم افکار خودم بود. من خودم را تجسم می کردم که دوباره به وضعیت عادی باز گشته ام و مانند یک فرد عادی با پاهای خودم از بیمارستان خارج می شوم. در آن بیمارستان، من با تنها چیزی که می توانستم کار کنم ذهنم بود و به محض آنکه شما ذهن خود را در اختیار بگیرید، می توانید همه چیز را دوباره به حالت اول باز گردانید. یک دستگاه تنفس مصنوعی به من متصل بود و دکتر ها و پرستارها می گفتند هرگز خودم قادر نخواهم بود بدون آن نفس بکشم. اما صدایی آهسته به من می گفت: عمیقا نفس بکش. عمیق تر نفس بکش. بالا خره روزی رسید که از شرآن دستگاه تنفس مصنوعی راحت شدم. آنها از ابراز هر گونه توضیحی عاجز بودند. نمی توانستم اجازه دهم که چیزی وارد ذهنم شود که مرا از هدفم یا از تصویری که در خیال خود می دیدم دور کند. هدفی که برای خودم تعیین کرده بودم این بود: کریسمس با پاهای خودم از بیمارستان بیرون بروم، و این کار را هم کردم. من با هر دو پای خود از آنجا رفتم. کادر پزشکی می گفتند عملی نیست. آن روز را هرگز فراموش نمی کنم.اگر بخواهم برای شمایی که آنجه نشسته اید و ممکن است در حال حاضر آسیب دیده باشید، زندگی خودم را و آ نچه را که شما می توانید در زندگی برای خودتان انجام دهید جمع بندی کنم، آن را تنها در این چند کلمه خلاصه می کنم;"انسان همانی می شود که به آن می اندیشد."
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]