واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: نگاهي ديگر
چشم هايم را مي بندم و نفس عميقي مي كشم، نمي دانم چرا هرچه آه مي كشم باز هم دلتنگي عجيبي قلبم را مي فشارد.
امروز كه روز تولدم است! بايد شاد باشم، بايد بخندم ولي...
ولي هرچه مي گذرد نه شادم و نه مي خندم. هرچه فكر مي كنم مي بينم دلم بيشتر مي گيرد. چرا؟ چرا حسرتي غريب آزارم مي دهد.
نماز مي گزارم و اميدوارم آرام تر شوم، مي خواهم اشك بريزم تا شايد كمكي به سبك تر شدنم كند ولي بغضم آن چنان گلويم را مي فشارد كه تحمل تركيدن ندارد. نمازم تمام مي شود ولي هنوز دلتنگم احساس غربت مي كنم.
امروز روز تولدم است، منتظر هديه خداوندم ولي دلم گرفته است. برخلاف هر سال دوست دارم امروز سريع تر تمام شود.
آهي مي كشم و سجاده ام را جمع مي كنم، نگاهم به جانمازم كه مي افتد متوجه مي شوم اين احساس چند روزي است گريبانم را گرفته، اين حس غربت، حسرت، دلتنگي مربوط به امروزم نيست كمي بيشتر فكر مي كنم خيلي زود به خاطر مي آورم كه چند روزي بيشتر از آخرين سحري كه بيدار شدم نمي گذرد، به خاطر مي آورم سحر آخرين روز ماه رمضان هم دلم گرفت، اصلا از همان موقع بود كه دلتنگي ام شروع شد و روز به روز بيشتر شد تا به روز تولدم رسيد! پس اين حسرت و دلتنگي مربوط به امروزم نيست روزها است كه با من است!آخرين سحر ماه رمضان وقتي قرآنم را ختم كردم بغض كردم. دوست داشتم گريه كنم ولي نمي شد. اشك هم با من بيگانه شده بود. آن سحر برايم عجيب بود. به خيلي چيزها فكر كردم. به اين كه بعد از 29 روز، روزه گرفتن چه كردم، بعد از گرسنگي و تشنگي كه داشتم به چه رسيدم؟ در قرآني كه ختم كردم چه ديدم؟ در نماز صبحي كه خواندم چه حسي داشتم. چه فهميدم از ماه رمضان، ماه مهماني خدا؟ اصلا مهماني خوبي بودم! سوال ها همان سوال هايي بود كه آن روز به ذهنم هجوم آورده بود و جوابش را نگرفتم و امروز قلبم را مي فشارد!گويي قلبم فرياد مي زند: تو مهمان خوبي بودي؟يا فقط آمدي كه بگويي هستم؟ مهمان ناخوانده اي كه حوصله ميزبان را سربرده و حتي به جايي رسانده كه شايد ديگر به مهماني اش او را راه ندهد! اين فكر مجال فكر ديگري نداد اشك هايم بي اراده مي ريخت و به مهماني كه در آن بودم فكر مي كردم. به توشه اي كه كسب كردم! اصلا توشه اي داشتم؟ اصلا لياقت آن مهماني را داشتم؟ گريه مي كنم وهزاران فكر همان طور كه به قلبم وارد شده از ذهنم مي رود! تمام كارهايي كه در اين ماه انجام داده ام جلوي چشمانم مي آيد نمي دانم چرا بي اراده در ميان اشك هايم لبخندي روحم را جلا مي دهد.غفلت هايي داشتم ولي خوبي هايم هم كم نبود! در اين ماه گناه هايي انجام ندادم كه شايد قبلش از انجام آن ابايي نداشتم. در اين ماه مراقب تمام رفتارهايم بودم در حالي كه ماه هاي قبل گاهي نمي دانستم چه مي كنم! لحظه اي فكر... قلبم آرام تر مي شود چرا فكر مي كنم با تمام شدن ماه رمضان ديگر مهمان نداشتيم! چرا فكر مي كنم سال تا سال بايد منتظر بمانم تا يك ماه از رفتار خودم لذت ببرم چرا همه روزهاي سال نبايد مهمان خدا باشم! اين فكر تسكينم مي دهد، آرامم مي كند. امروز روز تولدم است و تازه متولد شده ام. تولدمان مبارك!
يکشنبه 14 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 199]