واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مراحل رشد شناخت و اندیشه کودک از دیدگاه پیاژه
زمانی نه چندان دور و کهن، هر خانه فضایی داشت که به آن «باغچه» و گاه «باغ» میگفتند. هنوز هم کاخها یا کاشانههایی با چنین فضایی وجود دارند؛ در شهرستانهای «ابرشهر» نشده بیشتر! اما برجها و مجتمعها میروند که به حضور باغ و باغچهها پایان دهند.
کودکی نسل من بیشتر در باغچه گذشت و کودکی نسل پیش از من در باغ؛ در میان درختان جورواجور : توت سفید و سیاه، شاه توت، گوجه سبزو قرمز، مو، هلو، شلیل، انجیر، آلوی زرد و سیاه، بید مجنون، آبشار طلایی، مگنولیا و بلوط و… و یادم میآید که این آخری را بیش از همه دوست میداشتم، نه به این جهت که از سرزمین مادری- کوههای بختیاری – به گنجینه خاطراتم، خانهی پدربزرگ، آورده شده بود، که بدین دلیل که میوههایی – به شکل و شمایل فشنگ داشت و ما پسرخالهها و پسرداییهایمان عاشق فشنگ و شیفتهی تفنگ بودیم.
در باغچهی بزرگ خانهی پدربزرگ، پدربزرگ مهربان- آن Love object جاوید- سنگر میکندیم و گلوله – میوه بلوط – گرد میآوردیم تا هنگام نبرد فرا رسد. مدافعان و مهاجمان جز تفنگ و فشنگ و هفت تیر، همه شمشیر و نقاب زورو داشتند، جز من آرامتر که به دلیل عدم التزام عملی به مبانی جنتلمنی مورد نظر مادر تحت نظارت و کنترل خاص او بودم!
اما مهر پدربزرگ چاره ساز شد و حکمیت او گرهگشا. و من این چنین شادمان و کامیاب از اسباب بازی فروشی خیابان چهارباغ عباسی اسپهان(اصفهان)، چند متر آن سوی کاخ هشت بهشت، مسلح به شمشیر و نقاب زور شدم. بگذریم که دیری نکشید که «زورو» قهرمان عدالت خواه، آرمانگرا و حامیمستضعفان، که سخت شیفته و دل بستهاش بودیم، گرفتار تیغهی گیوتین سانسور شد و به جرم سرسپردگی و مزدوری تهاجم فرهنگی به سرنوشت دیگر سفیران امپریالیزم جهان خوار- «تارزان»،«****من»،«بت من»،«اسپایدرمن»،«مامفی»،« میشل استروگف»،«مرد شش میلیون دلاری»،«جو» و…- دچار گشت. چنین شد که نسل پس از من و من به همانندسازی با قهرمانانی چون «زورو» نپرداخت و این چنین «خود محور»،«خودبین»،«خودخواه»و «خود شیفته»شد. شگفت نیست که ساده زیستی، دلاوری، گذشت، فداکاری و مددکاری «تارزان» قهرمان یگانه و این اسطورهی جادویی کودکان را نیز نیاموختیم. با از دست رفتن تلویزیون، پیوند ما با باغچه بیشتر و بیشتر شد.
در میان جنگلی از درختان جورواجور میوه، گلها و گیاهان گوناگون و حوضی با ماهیهای قرمز، از رژهی مورچهها، لانه ساختن، تخم گذاشتن و جوجه آوردن پرندگان، مکر و پدرسوختگی کلاغ و نیرنگ و درنده خویی گربه نکتهها آموختیم و خستگی ناپذیری مورچگان و کوشش کرمهای خاکی برایمان درس و سرمشق بود. از درختها و آلاچیقها با لذت بالا میرفتیم و از آن بالا و بلندی نیز با واقعیتهای هستی آشنا میشدیم.
آری کودکی نسل من و نسلهای پیش از من در حوض و حیاط و باغ و باغچه گذشت و شخصیت و منش ما در آن پیکره و چهارچوب یافت. باغ و باغچه آن روزها در «برنامه کودک نیمدار و نیمه جان» هنوز جاری بود؛ ما به دیدن «شوید» و «جعفری» عادت کرده بودیم و با صدای نرم و گرم و مخملی هوشنگ لطیف پور(یا عباس پهلوان)در «خپل و باغ گلها» به آرامش میرسیدیم.
برای خود من همیشه مایهی شگفتی بوده است که میان آن همه کارتون وسریال چگونه این دو کارتون در ذهن خودآگاه و ناخودآگاه نسل زاده شده در نیمهی نخست دههی پنجاه جایگاهی قابل توجه و تأمل داشته و دارد!! باغها و باغچهها آهسته و آرام لای عکسهای آلبومها و گوشههای خاطرات محبوس و گرفتار شدند. از «خپل و باغ گلها»یش نیز خبری نیست که نیست!
باغچه در متن زندگی کودکان ایران امروز حضور ندارد. دیگر باغچه- این فضای طبیعی و واقعی – نقشی در شکلدهی به شأن و شخصیت و منش و خلق و خوی ایرانیان ایفا نمیکند و جای خود را در این راستا به سگا و پلی استیشن و اینترنت و گیم – این فضاهای مصنوعی و مجازی- داده است.
نمیدانم در آینده، اگر کاشتن لوبیا در کاغذ جوهر خشک کن علوم دوم دبستان هم از دست رود، آیا تا این اندازه لج کودکان از «سکه کاشتن پینوکیو در تقلید از گربه نره» در خواهد آمد یا نه؟!؟
شاید اگر من به پیری و کهنسالی برسم، آن هنگام با گردنی افراشته به خود ببالم و پُز دهم که من آن اندازه خوش اقبال بودهام که مزهی قلعهسازی و مهمانیگرفتن(!) بر فراز درختان و خورشت خُرفه و گوجه سبز(!!)پختن و زغال کردن سیبزمینی با آتش خودی(!!!) در میان باغچه را چشیدهام.
به من پیشاهنگی نرسید؛ حتا لباسش! اما چه غم که من پیشاهنگ و نه پیشاهنگ که تارزانی مادرزاد بودم!! با جنگلی سبز و رنگارنگ که به سلیقهی پدربزرگ و با مراقبت صادقانه «باباصفرعلی» باغبان پیرِساده دل و مهربان پدید آمده بود.
بسیار خوشحالم که در کارنامهی کودکیام ماتادوری در گاوداری باغ ابریشم و کوه نوردی در کوهها و صخرههای اَفجِد را نیز داشتهام. بیشک، این مزه چشیدنها را مدیون پدربزرگ و مادر بزرگ مادریام هستم که چنین فضاهایی را برای ما نوهها تُخس و وروجک پدید آوردند.«شاهکوه» همواره برایم نماد و یادآور پدربزرگ مهربانم – یوسف خان بهنام – خواهد بود که معدن سرب آن را کشف کرد. معدنی که امروز با نام «شرکت باما» شناخته میشود. یاد پدربزرگ همیشه با ماست.
بگذریم که باغچهی خانهی پدری – با آن بتههای خزندهی توت فرنگی و پنجاه و دو کبوتر حلالزاده و حرام زاده (!) - و باغ وسیع کاشانهی مادربزرگ و پدربزرگ پدری-دکتر حسین اوحدی- با آن حوض بزرگ، درختان بلند، گلها و بتههای جورواجور و گلخانهی خاطرهانگیز با درختان نارنج پر ثمر نیز خود لطف و لذت خاص خود را داشتند. تارزان در هر سه خانه کوشا بود!
اگر تئوری و مدل «شناختی» پیاژه را در نظر گیریم، بهترین فضا برای رشد مراحل حسی- حرکتی (از زاده شدن تا دوسالگی) [Sensorimotor]، پیش عملیاتی (دو تا هفت سالگی) [Preoperational] و عملیاتی غیر انتزاعی(هفت تا یازده سالگی) [Concrete operation]، همانا باغچه است.
فضایی «واقعی» که کودک واقعیتهای جهان را -«آن چنان که هست»- از نزدیک با چشم و گوش و دیگر حواس (بویایی، لامسه، چشایی) حس و درک میکند و به دستاوردها و نتایج هر مرحله میرسد و رشد شناختی اش کاملتر میشود. این دستاوردها و پیش فرضهاست که پس از یازده سالگی به پیدایش «اندیشهی انتزاعی» توانمند و پیچیده میانجامد و «استدلال منطقی» استواری را پدید میآورد.
حضور کودک در فضای واقعی طبیعت از همان سال نخست زندگی کودک بررشد شناختی او اثر گذار است، هر چند درک و برداشت کودک در مراحل «پیش عملیاتی(دو تا هفت سالگی)» و «عملیات انتزاعی(هفت تا یازده سالگی)» بیشتر و ژرفتر از مرحله «حسی- حرکتی (تولد تا دوسالگی)» است.
پیاژه، این روان شناس رشد و کودک، نظریهی خود را «معرفت شناسی تکوینی (Genetic Epistemology)» مینامید و آن را مطالعهی شیوهی به دست آوردن، تعدیل و رشد افکار و تواناییهای انتزاعی براساس زیر ساختی ارثی و زیستی میدانست.
پیاژه چهار مرحلهی عمدهی رشد را بیان کرد که منجر به قابلیت اندیشیدن در حد بزرگسالان میشود. هر مرحله پیش نیاز مرحلهی بعد است، اما سرعت کودکان مختلف در عبور ازمراحل گوناگون به توانایی و توانمندی ذاتی آنها و شرایط محیطی شان بستگی دارد.
سه مرحله از چهارمرحلهی پیاژه را پیشتر نام بردیم. مرحلهی آخر، مرحلهی «عملیات صوری (Formal operation)» است که از یازده سالگی تا پایان نوجوانی را در بر میگیرد.
هر چند پیاژه روان شناس بالینی نبود و مدل شناختی خود را به حوزهی مداخلات روان درمانی تعمیم نداد، ولی نظریهی او به یکی از پایههای انقلاب شناختی در روان شناسی تبدیل شده است. نظریهی پیاژه امروزه کاربردهای زیادی در روان پزشکی به ویژه «شناخت درمانی» - که از سوی آرونبک پایهگذاری شد- دارد. شناخت درمانی در درمان مشکلات مختلف از جمله افسردگی، اختلالات اضطرابی، وسواسها، سوءمصرف مواد، خودکشی و… به کار میرود. اما جدای از کاربردهای درمانی، نظریهی پیاژه در حوزهی آموزش از ارکان اصلی روانشناسی این حیطه بوده و هست ودر موارد بسیاری چون سنجش رشد هوشی، استعداد تحصیلی، تعیین کلاس و آمادگی برای خواندن متون به کار رفته است.
بر اساس نظریهی پیاژه، «تجربه» در «پختگی کارکردهای شناختی» نقش دارد. پیاژه در تمام نوشتههای خود تأکید میکرد که هرچه محیط «غنیتر»، «پیچیدهتر» و «متنوعتر» باشد، احتمال آن که کودک به «سطح بالاتری از کارکردهای ذهنی و تواناییهای روانی» دست یابد، بیشتر میشود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 363]