واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: مولانا به روايت آنهماري شيمل؛از عشق و شوريدگي
اعتماد ملي: دوشنبه، 8 مهرماه بزرگداشت مولوي بود، شاعر و عارفي كه قرنها پس از مرگ خود جهان را تحتالشعاع انديشه خود قرار داده است. نگاه او به هستي و عشق هنوز گيراست و رازهاي بسياري در كلام اوست كه شنونده را مفتون خويش ميسازد. فرقي نميكند اهل كجا باشي، شرق يا غرب؛ مولانا براي همه آدمها يك موهبت است. در اين ميان محققان بسياري از جهان غرب بودند و هستند كه درباره مولانا نوشتهاند. يكي از آنها پروفسور آنه ماري شيمل است؛ شرقشناسي كه در ايران دوستداران بسياري دارد. شيمل در دايرهالمعارف بريتانيكا متني را به منظور معرفي مولوي نگاشته است كه ترجمه آن توسط همكارمان حامد فرجي تقديم ميشود. نكته آنكه در اين متن كوتاه چندين نقل تاريخي است كه جاي مناقشه دارد، از جمله آنكه شيمل احتمال ميدهد، مولانا و شمس نخست در سوريه با يكديگر ملاقات كردهاند يا در جاي ديگر ميگويد كه مقبره شمس در همان قونيه است، حال آنكه اين ادعا توسط محققان بسياري از جمله فرانكلين دي لوئيس رد شده است. اين متن را ميخوانيد.
بهاءولد پدر مولوي يك متأله عرفاني، نويسنده و معلم برجسته بود. بهاءولد به همراه خانوادهاش بيشتر بهعلت هشدار نزديكي مغولها شهر اصليشان را حدود سال 1218م ترك كردند. مطابق يك داستان بهاءولد را در نيشابور ملاقات كرد و در همين ملاقات او جوان را ستود. بهاءولد و خانوادهاش بعد از زيارت بيتاللهالحرام و سفر از خاورميانه به آناتولي (يا روم، از اينرو مولوي به رومي مشهور گشته است) رسيدند. منطقهاي كه تحت فرمانروايي خاندان ترك سلجوقي از صلح و آرامش برخوردار شده بود. بعد از گذشت يك دوره كوتاه اقامت در لارنده (قرامان)، جايي كه مادر جلالالدين چشم بر جهان بست و اولين فرزند او چشم به جهان گشود، ايشان به پايتخت يعني قونيه فرا خوانده شدند. بهاءولد در قونيه مشغول تدريس در يكي از مدارس بيشمار ديني آنجا شد و در سال 1231م پس از آنكه دست از اين دنيا شست مولوي توسط پسرش بر منصب پدر نشست.
يكسال بعد برهانالدين محقق ترمزي، يكي از مريدان بهاءولد به قونيه رسيد و مولانا را بهصورت عميقي با برخي تئوريهاي عرفاني كه در ايران گسترش يافته بود آشنا ساخت. برهانالدين، كه در شكلگيري معنوي مولوي سهم بسزايي داشت، در حدود سال 1240م قونيه را ترك كرد. گفته ميشود مولانا [نسبت به برهانالدين] متعهد شده بود كه يك يا دو سفر به سوريه برود. (الا اينكه ملاقاتهاي او با حلقات تصوف سوري پيش از آنكه خانواده او به آناتولي برسد صورت گرفته باشد) ممكن است او با در سوريه ملاقات كرده باشد. ابنعربي حكيم [و عارف] برجسته اسلامي است كه شارح و پسرخواندهاش ، دوست و همقطار مولوي در قونيه بود.
در 30 نوامبر 1244م اتفاق سرنوشتسازي براي مولانا رخ داد. او براي بار نخست ممكن است در سوريه با شمس تبريزي روبهرو شده باشد. شمس تبريزي نميتوانست با هيچكدام از جماعات تصوف سنتي رابطه داشته باشد. بههر تقدير شخصيت چشمگير او اسرار جمال و جلال الهي11) را به مولوي آشكار ساخت. براي ماهها اين دو عارف به نزديكي با هم زيستند و مولانا خانواده و مريدانش را به امان خدا رها كرد. [همين رفتار او موجبات انزجار اطرافيان مولانا را نسبت به شمس فراهم كرد و] همين انزجار مريدان مولانا، شمس را در فوريه 1246م مجبور به ترك قونيه كرد. [پس از آنكه شمس قونيه را ترك كرد] مولانادلشكسته شد. سلطان ولد، فرزند ارشد او، نهايتا شمس را دوباره به قونيه بازگرداند. با اين اوصاف، خانواده او نتوانست رابطه نزديك جلالالدين با محبوبش را [براي بار دوم] تحمل كند و شبي در سال 1247م شمس براي هميشه ناپديد شد.
اخيرا به اثبات رسيده كه در واقع او بدون اطلاع فرزندان مولوي به قتل رسيده است و عدهاي با عجله او را نزديك يك چاه كه هنوز هم بقاياي آن در قونيه موجود است دفن كردهاند.
تجربه عشق و اميد و فراغ مولانا را به يك شاعر تبديل كرد. اشعار عارفانه او در حدود 30 هزار بيت و تعداد قابل توجهي رباعيات مراحل متفاوت عشقش را بازگو ميكند تا آنجا كه پسرش مينويسد: ‡لو همچون ماه> ازآنجا كه مولوي نام شمس را بهجاي تخلصاش در پايان اغلب غزلياتش بهكار ميبرد، بيانكننده احساس كامل يگانگي ميان عاشق و معشوق است. ديوان شمس يك ترجمه صحيح از تجارب او در شعر است. زبان آن هرگز در مدارج متعالي عرفاني يا تاملات آشفته از بين نميرود. زبان تازهاي كه توسط اوزان مستحكم خود همراه شد و برخي اوقات تظاهر به اشكال نزديك به اشعار عاميانه را پيدا ميكند. بهنظر ميآيد براي اين اعتقاد علتي موجود باشد، مورخان توضيح دادهاند كه اغلب اشعار او در يك فضاي جذبه [و شور و وجد] تاليف شده است. [فضايي] توام با موسيقي ني و دهل، ضرباهنگ زرگران يا صداي آب آسياب در مرام، جايي كه مولانا عادت داشت با يارانش براي لذت بردن از طبيعت به آنجا برود. او در طبيعت انعكاس تابان زيبايي شمس را يافت و گلها و پرندگان را در عشق خويش شريك احساس ميكرد. بعد از گذشت اندكي از مرگ شمس تبريزي، مولوي در آشنايياش با صلاحالدين زركوب، زرگر امي بازار قونيه، جذبه مشابهي [نسبت به جذبه شمس] را تجربه كرد. گفته ميشود يك روز مولانا مقابل مغازه صلاحالدين زركوب در بازار قونيه با شنيدن صداي چكش شروع به رقصيدن ميكند.
صلاحالدين مدت زيادي يكي از وفادارترين مريدان و نزديكان مولوي بهشمار ميرفت و دخترش به همسري فرزند ارشد مولانا درآمده بود. اين عشق دوباره منبع الهام مولوي براي نگارش مجدد شعر شد. بعد از مرگ او براي مولانا تبديل به جانشين و عشق معنوي او شد. مثنوي معنوي، برجستهترين اثر مولانا، تحتتاثير او به نگارش درآمد. حسامالدين از او خواست تا به پيروي از مدل شعرهاي ، كساني كه پايه تعاليم عرفاني را در اشعار بلند مملو از لطيفه، افسانه، داستان، ضربالمثل و قصه رمزي ريختند، اثري بيافريند. اشعار عطار و سنايي عمدتا توسط عرفا و مريدان مولوي خوانده ميشد. مولوي پيشنهاد او را پذيرفت و تقريبا 26 هزار بيت در قالب مثنوي در طول سالهاي بعدي سرود. گفته ميشود او اشعارش را حتي در حمام يا در راه از بر ميخواند و حسامالدين آنها را ثبت ميكرد. مثنوي معنوي تمام وجوه مختلف تصوف در قرن سيزدهم را به نمايش ميگذارد، چراكه ميتوان پي برد چه موضوعاتي را مرشد در يك مرحله خاص از زندگياش در سر داشته و اغلب خواننده خويش را با ساختار فكري آشفته از خود بيخود ميكند.
اين اثر تجربه عشق الهي را بازتاب ميدهد؛ هم صلاحالدين زركوب و هم حسامالدين چلبي براي مولانا زندهكننده ظهورات شمس بودند. از اينرو حسامالدين را ضياءالحق يعني نور حقيقت صدا ميزد. مولانا پس از تكميل مثنوي براي مدت زيادي نزيست. او بهعنوان يك عضو محترم جامعه قونيه باقي ماند و [حتي] مقامات رسمي و راهبان مسيحي درخواست مصاحبت با او را داشتند. [پس از درگذشت مولانا] حسامالدين جانشين او شد و بعد از پسر مولانا، سلطان ولد به اين منصب رسيد.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
شنبه 13 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]