واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: سفري به اعماق فقر!
افطار را همان جا برنامه ريزي كرديم كه بچه ها گفته بودند. تصورش برايم سخت بود ولي گفتم مي رويم. گفته بودند شما چرا مي رويد زابل توي كپرنشين ها! همين جا هم كمتر از آنجا نيست، پذيرفتيم.
بچه ها خودشان چند ساعت قبل راه افتاده بودند، با يك اتوبوس قراضه. گفتند اين روزها، روزهاي اول سال تحصيلي است، برويم مدرسأ روستا. دستي به سر و روي مدرسه بكشيم!
فاصلأ روستا تا قم 53 يا 73 كيلومتر بيشتر نبود، نمي دانم. من هم دست زن و بچه ام را گرفتم و سوار ماشين شديم تا برويم روستاي كوه سفيد. توي كوير، شايد توقع زندگي را با اين كار كم كرده باشم. بگذريم از اين كه خيلي از مسئولين را هم دعوت كرده بودند و نيامده بودند تا فقر مردم را از نزديك ببينند. شايد گرفتار بودند، شايد هم بعضي ها كم توفيق!
¤
روستا در كنار كوه و معدن گچ قرار دارد و به همين دليل به روستاي كوه سفيد معروف است. با مردماني خسته، زحمت كش و فقير، كه شايد هيچ سهمي از اين معدن نداشته باشند. نه درختي، نه آب آشاميدني و نه آسفالت و نه امكانات بهداشتي، البته حمام ساخته بودند، از پول همين سفرهاي استاني ولي مشكل اساسي داشت و آن هم فقدان آب!
چهرأ مردم سوخته از گرما و تلاش است با دستان پينه بسته.
توي اين روستا يا همه كارگر معدن هستند، يا شترچران،...
فقط يك مدرسه ابتدايي و يك مسجد مخروبه توي روستا براي اين جمعيت كثير روستايي.
شده بوديم يك كاروان جهادي، با بچه هاي امدادگر هلال احمر. بچه ها از ظهر كه وارد روستا شده بودند. اولين كارشان جمع آوري بوته هاي حيات مدرسه بود. بعد هم رنگ و رو دادن به ديوارهاي مدرسه كه مثل يك ساختمان مخروبه بود. نقاشي كشيدند و چند طرح را با قلم مو به يادگار گذاشتند. برق مدرسه از يك سال پيش قطع شده و مدرسه فاقد روشنايي بود.
توي دفتر هم يك قطعه موكت بود و چند پشتي و يك يخچال دست چندم.
مدير مدرسه مي گفت 25 دانش آموز در اينجا تحصيل مي كنند و وقتي كسي پيدا شد كه هزينه سيم كشي مدرسه را بپردازد، برق از چشمانش پريد.
¤
برگزاري مسابقه هاي مختلف توي مدرسه در اين روزهاي اول سال تحصيلي بهانه اي بود براي ايجاد شادابي، بعد هم گرفتن جايزه از نوع لوازم التحرير تا همه بتوانند از فردا با دفتر و قلم سركلاس حاضر شوند.
¤
نزديك افطاري شد، همه ميهمان دست هاي سخاوتمند بچه هاي اين كاروان جهادي هستند كه هزينأ افطار همه را متقبل شده اند، آن هم سفره هاي ساده اي كه توي مدرسه و مسجد اهالي را براي يك بار هم كه شده دور آن جمع مي كند و مي نشاند، ساده و صميمي و بي تكلف!
¤ حالا كه مي خواهيم خداحافظي كنيم جوانان زيادي دور ما حلقه مي زنند و مي گويند شما را به خدا به داد ما برسيد و فكري به حال ما كنيد.
و من در گوشه اي به تماشا مي ايستم، نگاهم به در مسجدي است كه به دست همين بچه هاي كاروان نقاشي شده، به منبري كه تازه به روستا آمده و به نقاشي هاي ديوار مدرسه، به همين سادگي توي روستا جاخوش كرده اند.
شنبه 13 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]