تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سخن چون دواست، اندکش سودمند و زیادش کشنده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831170530




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

؛شايد روزي تو به ديدارم بيايي


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ؛شايد روزي تو به ديدارم بيايي
؛پله ها را يكي يكي بالا مي روم. از همان لحظه اي كه راه افتاده ايم مدام يك آيه را توي ذهنم تكرار مي كنم. «بسم الله الرحمن الرحيم» همين يك آيه براي تمام نگراني هايم كافي است. براي آن كه باور كنم كه چه مي بينم و آن چه را كه مي بينم بايد در ديده نگاه دارم. از اين كه بخواهم دست خوش احساس شوم و نم اشكي گوشه چشمانم را نوازش دهد، مي هراسم. نكند با خودشان فكر كنند كه چه با ترحم نگاهشان مي كنم، نكند واژه واژه هايم به جاي آن كه بخواهند در خدمت شان باشند در آزارشان باشند. براي لحظه اي چشم هايم را مي بندم و باز تكرار همان آيه و باز بسم الله الرحمن الرحيم.وارد سالن كه مي شويم، همكارم براي هماهنگي هاي اداري به روابط عمومي مي رود، چون مي دانم كه هماهنگي ها قرار است زياد طول بكشد به سمت صندلي هاي وسط سالن مي روم تا چند لحظه اي بنشينم. طبق عادت چشم ها شروع مي كنند به جست و جو .همكارم از گير و دارهاي اداري مي آيد بيرون، بايد برويم طبقه پنجم. همكارم مي رود دوباره پي همان گير و دارهاي اداري و من كه هم صحبتي براي خودم پيدا كرده ام راهم را، به اميد موفقيت و ديدار همكار به سمت بخش كج مي كنم و خدا را صد هزار مرتبه شكر كه راهم را كج مي كنم. چرا كه همكارم آن بالا درگيرودارهاي اداري گير مي كند و اجازه ورود نمي گيرد.او اين خبر را اين گونه به من مي رساند كه: « مامان من ناهار نمي يام خونه، تو كارت رو انجام بده!» البته با يك تماس تلفني ! تكليفم معلوم مي شود، به كسي نبايد بگويم كه از روزنامه خراسان آمده ايم يا آمده ام. خيلي از حرف ها را هم يا بايد مخفيانه ضبط كنم يا بايد به حافظه بسپارم.چون نگفته ام كه خبرنگارم كسي به كارم كاري ندارد، همه چيز واقعي واقعي است.لحظه براي ديدن و نشستن و تماشاكردن زياد است، اگر عكاسمان را، راه مي دادند شكارهاي زيادي مي توانست داشته باشد، اما او را كه راه ندادند هيچ، خبرنگار محترم را هم فعلا نگه داشته اند تا سير اداري طي شود، كه نمي شود!برخلاف هميشه كه بيشتر دستانم كار مي كنند امروز چشمانم فعال ترند. نگاهم توي اتاق رو به رويي است، دختري جوان روي تخت دراز كشيده است، از چهره اش مي شود فهميد كه درد زيادي مي كشد. همراه او هم دختر جواني است،از او مي پرسم جراحي كرده است؟مي گويد: ده ها بار ولي هنوز نتيجه نگرفته است؟ مي پرسم مشكل چيست؟ مي گويد: آپانديس! فردا قرار بعدي عملش را گذاشته اند! مي گويم دوباره عمل! مي گويد: ده بار عمل! سري توي تمام اتاق ها مي زنم چند تايي خالي هستند و چند تايي پر. آن هايي كه بيمار دارند را سلام مي گويم و احوال پرسي مي كنم، يكي شان از سرم زدن ها شكايت دارد، تمام ملحفه اش پر خون شده است. او براي جراحي غده اي كه در شانه داشته به اين جا آمده. سري را مي بينم كه روي دستاني با نگاهي به دور، روي تخت گذاشته شده است. داخل اتاق نمي روم، نگاه به سمت من بر مي گردد ولي من بهانه اي براي هم صحبت شدن با او ندارم. توي دلم مي گويم: «كاش مي شد كه بگويم از روزنامه خراسان آمده ام!»

طبقه به طبقه دارم مي آيم پايين، الان به بخش شيمي درماني زنان رسيده ام. نگاهم را به پرستار مي دوزم و دوباره مي پرسم: تحمل فضاي اين جا برايتان سخت نيست؟ و او جواب مي دهد: اين كه مي بينيم روز به روز بيمارانمان آب مي شوند برايمان خيلي سخت است. شما يك لحظه آمده ايد و اين قدر ناراحت شده ايد ولي ما هميشه اين جا هستيم، مي بينيم كه خيلي ها اميدي به برگشتن ندارند و اين... تا مي خواهد حرفش را كامل كند، صدايي از ضبط من بلند مي شود، همكارش مي گويد: نگو، دارد ضبط مي كند، فردا از گزارش پنج نشان مي دهند! و من مي خندم و مي گويم: نه، از گزارش پنج كه پخش نمي شود، مطمئن باشيد. پنهاني در همان لحظه هاي تعويض سرم با يكي از بيماران آشنا مي شوم و مي گويم كه از روزنامه خراسان آمده ام و مي خواهم با او حرف بزنم او هم قبول مي كند و من قرار است بعد از ناهار بروم پيش او.

توي راهرو، روي صندلي هاي راحتي، آقاي جواني نشسته است، انگار زياد نگران است. مي پرسم خانم تان اين جا بستري است؟ جواب مي دهد كه: نه! خواهر خانمم بستري است، براي شيمي درماني . مي پرسم چندسالش است؟ مي گويد: ٣٢ يا ٣٣ سال بيشتر ندارد. مي گويم: بهبود هم يافته اند؟ مي گويد: سرطان است ديگر، ولي به نظر من همه چيز به خود آدم بستگي دارد، به اين كه از درون بخواهد كه با اين بيماري مبارزه كند.

نكته مهم اين كه اگر بيمه نباشيد و خداي ناكرده بخواهيد از اين خدمات شيمي درماني استفاده كنيد هر بار هزينه اش مي شود پنج تا صدها هزار تومان. البته امروز، اين جا كسي از هزينه ها حرفي نزد، اگر من هم بودم شايد حرفي نمي زدم، پاي زندگي كه به ميان مي آيد ارزش ها تازه رنگ پيدا مي كنند.خاله خانم صدايم مي زنند. معصومه ناهارش را خورده است. البته به مدد خاله، چرا كه تا يكي، دو روز بعد از شيمي درماني قادر به انجام كاري نمي باشد. اين حرف ها را خودش برايم مي گويد. تغييرات زيادي را روي پوست بدنش مي بينم، دوست ندارم كه آن ها را هم توصيف كنم دلم نمي خواهد، امروز كه معصومه گزارشم را مي خواند ، فكر يا احساس كند كه چقدر دلم برايش سوخته است.من خوب مي دانم كه سلامتي، دست حضور هميشگي به زندگي هيچ كس نداده است.مي گويم بيشتر از خودت بگو و او مي گويد: حقيقتش نمي دانم كه بيماري ام چيست، سوال هم نكردم چون برايم مهم نيست، اما همه چيز از فروردين امسال شروع شد و از سردردها و تهوع هايي پيوسته ، كه به تشخيص پزشكان و آزمايش هاي به عمل آمده به اين نتيجه رسيديم كه بايد شيمي درماني كنيم. الان هم هر ٢١ روز يك بار براي شيمي درماني مي آيم.مي پرسم شيمي درماني برايت سخت نيست؟ مي گويد: (البته با لبخند) شيمي درماني درست است كه ريشه سرطان را خشك مي كند ولي تا دو سه روز حالت تهوع دارم و بايد روزي ٢٠ ليوان آب بخورم! توي چشمهايش خيره مي شوم و مي گويم: سخت است! و او مي گويد: اين كه بنشيني تا يكي ديگر كارهايت را انجام دهد سخت نيست! اين كه يك ليوان آب نتواني براي خودت بياوري سخت نيست!؟ اين كه بايد يك نفر غذايت را توي دهنت بگذارد، سخت نيست!؟سرم را به نشانه تاييد مي اندازم پايين. معصومه ٣٢ ساله است و دو تا بچه هم دارد، يك دختر ٨ ساله و يك پسر ٣ ساله. توي دلم مي گويم: «تحمل اين رنج براي بچه ها، چقدر مي تواند سخت باشد! »به معصومه مي گويم براي آن هايي كه قرار است حرف هايت را بخوانند چه حرفي داري؟ مي گويد: آرزوي سلامتي و اين كه براي شفاي تمامي مريض ها دعا كنند... يا من اسمه دواء و ذكره شفاء...خداحافظي مي كنم و از اتاق بيرون مي آيم و باز يك طبقه پايين تر كه اين جا ديگر بار به خاطر اين كه نمي توانم بگويم از روزنامه خراسان آمده ام، با كسي هم كلام نمي شوم. اما اين بخش از تمام بخش ها برايم سردتر است، بخش شيمي درماني مردان. نزديك است آن اشك هايي كه تا به حال ذخيره شان كرده ام سرازير شوند كه مي آيم بيرون و باز پله هايي كه شيب هستند به سمت پايين. همان جايي كه سوار آسانسور شديم تا آن لحظه با خودم فكر مي كردم كه الان بيماران تا اسم روزنامه را بفهمند از من دوري مي كنند. اما همه چيز چرخيد و به جاي بيماران مسئولان با شنيدن اسم روزنامه، از همكاري دوري كردند.دم در بيمارستان اميد، همكارم منتظرم ايستاده است. دارد با بيماري كه روي برانكارد است صحبت مي كند. من كه تا الان داشتم با گوشي همراهم از لحظه هايي كه مجاز بود به اذن بيماران عكس مي گرفتم، اين لحظه را هم غنيمت مي شمارم. عكس را كه مي گيرم صدايي بلند مي شود، دعوايم مي كند و بعد از بيمارستان بيرونمان مي كنند.هرچند از مسئولان اين جا نااميد شديم ولي يك بغل اميد از خانواده و سلامت تقديم مي كنيم به تمام اميدواراني كه آن جا بودند. چه آن هايي كه ما زيارتشان كرديم و چه آن هايي كه از ديدارشان بي نصيب مانديم.
 شنبه 13 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن