تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 19 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برتر از هر کار نیکی، کاری هست تا جاییکه مرد در راه خدا کشته شود، پس چون در راه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805846770




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان *كسي پشت سرم آب نريخت*


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: كلاس در سكوت سنگيني فر رفته بود . تنها صداي قدمهاي آقاي بهرامي دبير تاريخ سكوت را مي شكست .گه گاهي بالاي سر يكي از بچه ها مي ايستاد و به پاسخ هايشان خيره ميشد . خودكار در دهانم بود ودرآن را ميجويدم و پشت سر هم آهسته تكرار ميكردم:منگوقاآن پس از مسلمان شدن چه نامي اختيار كرد ؟
اه !چرا يادم نميامد .اگر اين بيست و پنج صدم را از دست بدهم بيست نميشوم .كاش يادم ميامد اما يادم نيامد !
"وقت تمام شد بچه ها !لطفا ورقه ها بالا"
از ناراحتي نفس بلندي كشيدم وبه ناچار ورقه رابالا بردم .نگاهم به سميرا افتاد كه لبخندي حاكي از رضايت روي لبانش نقش بسته بود .
"باشد !اين بيست مال تو "
وقتي آقاي بهرامي برگه امتحان را از دستم گرفت با ديدين چهر ه در هم من فهميد كه نمره ايرا از دست داده ام .
"غصه نخوريد خانم ستايش هميشه كه نبايد بيست بگيريد "
زنگ كه به صدا در آمد با همان اعصاب به هم ريخته همراه ديگر بچه ها به حياط مدرسه رفتيم .
سميرا و نرگس از مقابلم گذشتند صداي خندههايش مثل چكش بر اعصابم مي كوبيد :"من كه بيست ميگيرم! امتحان دستور زبان هم همينطور ..."
وقتي نگاه مرا خيره ديد ريز خنديد و از من فاصله گرفت .
"ماني ماني !كجايي دختر تمام مدرسه را دنبالت زيروروكردم ."
صداي الهام بود دوست و همنيمكتي من .صورتي درازو كشيده داشت وچشم و ابرويش هم چنگي به دل نمي زد موهايش را بافته بودوتل سپيدي روي موهايش خودنمايي مي كرد .
"خوب چه كارم داشتي كه مدرسهرا زيرورو كردي ؟"
دستم را گر فت ومرا با خودش همراه كرد "از معاون شنيدم شاگرد اول هر كلاس سال بعد به كالج معرفي مي شود!ميداني يعني چه؟"
"يعني چه؟"
"يعني هر كي امسال شاگر د اول كلاس بشود براي هميشه از اين دبيرستان معمولي خلاص ميشود و وارد جايي ميشود كه مدرسان خارجي كار تدريس را به عهده دارند وتمام دانش آموزان نخبه در آنچا تحصيل ميكنند واي !كاش تو هم يكي از آنها بودي "
از آرزوهاي قشنگي كه برايم داشت خوشم آمد "خوب چرا اين آرزو رابراي خودت نميكني ؟"
پوزخندي زد و چشم انداز مدرسه را از نظر گذراند وگفت:"من كجا شاگرد اول كلاس شدن كجا ؟من بزور بتوانم نمرهي قبولي بگيرم اما تو مي تواني .مطمئنم حتي سميرا را هم پشت سر ميگذاري اصلا مگر سميرا چه برتري نسبت به تو دارد ؟نه به خوشگلي توست نه بلد است دو كلمه انگليسي حرف بزند نه ميتواند خوب بسكتبال بازي كند و در گروه تاتر نقشي دارد تازه خيلي هنر كند ..."
حوصله ام را سر برده بود باز هم چانهاش گرم شده بود و نمي خواست به زبانش استراحت بدهد.
"خيلي خوب الهام زنگ خورد بهتر است برويم كلاس"
هر دو روي نيمكت نشستيم او هنوز داشت نطق ميكرد :"واي خدا!خوش بحالت ماني ازهمين حالا بهت تبريك ميگويم"
مبصر برپا داد .
خانم قوامي حاضرو غائب كرد دستم را گذاشتم روي دهانش و به نجوا گفتم :"خفه مي شوي يا نه ؟"
"خانم الها م معيري؟"
محكم به پهلويش كوبيدم كه با صداي بلند گفت :"آخ دردم آمد ماندانا"
شليك خنده بود كه فضاي كلا س را پر كرد الهام به خودش آمد و حول شد و كمي رنگ :"بله خانم قوامي ! حاضريم"
سپس غرولندي به من كرد و به تخته سياه خيره شد.

باز نگاهم به سميرا افتاد كه تند و تيز فرمول ها را ياد داشت ميكرد
به خانه كه برگشتم هيچ ميل و اشتهايي براي خوردن غذا در من نبود.
"ماندانا ناهارت را گرم كردم بخور تا سرد نشده "
"باشد مهبد كجاست سر و صدايش نمي آيد ؟"
مادر با اشاره به اتاق مهبد سرش را تكان دادو گفت:"طبق معمول با بچه ها بحثش شده!از وقتي آمده رفته به اتاقش در را هم به روي خودش بسته."
پشت ميز اشپزخانه نشستم خورشت قيمه زياد باب ميلم نبود اما برنج زعفراني مادر حرف نداشت.
"آدم بشو نيست كه نيست!هنوز ياد نگرفته با قلدري نميتواند دنيا را بگيرد."
مادر پارچ آب را روي ميز گذاشت و گفت:"ولش كن تو ديگه سربهسرش نذار خوشت مياد ها؟"
لقمه را به زور فرو دادم و گفتم:"مگر من چي گفتم ؟ شما داريد اين پسر را لوس با مياوريد!"

به خاطر اخمهاي در هم رفته مادر ظرف ها را شستم و ميز اشپزخانه را پاك كردم.
"خوب مادر!اگر اگر كاري نداريميروم به اتاقم درس هايم خيلي سنگين شدند..."
"بيخود . درس دارم امتحان دارم نميرسم نداريم امشب كلي مهمان داريم من هنوز هيچ كاري نكردم "
دستم را روي سرم گذاشتم :"واي نه باز كي را دعوت كرده ايد؟"
يك بسته سبزي سرخ كرده را از فريزر در اورد و توي ظرفي در ظرف شويي گذاشت ."خاله رويا اين ها را ميداني چند وقت است دعوتشان نكردم؟"
"بعله... الان دو هفته ميشود "
متوجه لحن تمسخر اميز من شد." پاشو پاشو تا من برنج را خيس ميكنم تو هم سبزي ها را پاك كن ."






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 109]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن